جدول جو
جدول جو

معنی تعنی - جستجوی لغت در جدول جو

تعنی(بَ)
رنجانیدن و رنجور شدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج بردن. (زوزنی). رنج کشیدن و رنجانیدن لازم و متعدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنج دیدن مرد. (از اقرب الموارد) ، منازعت نمودن، رنج دیدن جهت دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به عنیه آلوده شدن شتر گرگین و منه الحدیث الشعبی: لئن اتعنی بعنیه، احب الی من اقول فی مسئله برأیی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تعنی
رنجیدن، رنجاندن
تصویری از تعنی
تصویر تعنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعنیف
تصویر تعنیف
سرزنش کردن، به سختی ملامت کردن، با کسی به سختی و به درشتی رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
درشت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشتی کردن. (آنندراج). نرمی نکردن با کسی. (از اقرب الموارد) ، سرزنش کردن. (تاج المصادر بیهقی). ملامت نمودن. (زوزنی). سرزنش و ملامت نمودن به درشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عنف و شدت و عتاب کسی را سرزنش کردن. (از اقرب الموارد). سرزنش نمودن. (آنندراج) : با من خطاب وعتاب و تشدید و تعنیف فرماید. (سندبادنامه ص 108)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
گران نمودن و در گردن کسی انداختن کاری دشوار که ادایش نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) تعنیت شهود، مشقات و تکالیف سنگین بر شهود تحمیل کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، برخوردن چیزی بر استخوان تازه جوش خورده و بار دیگر شکستن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مخلوطی از پشکل شتر و کمیز آن که بدان شتران گرگین را طلا میکنند و عنیه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عنیه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از ’ع ن و’، واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بندی کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حبس کردن. (از اقرب الموارد) ، طلا کردن به بول. (تاج المصادر بیهقی). طلا نمودن اشتر گرگین را به کمیزسرگین آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، برنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (از ’ع ن ی’) رنجانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رنج و اذیت رسانیدن و غمگین ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) ، تکلیف کردن چیزی بر کسی که بر وی سخت و شاق باشد. (از اقرب الموارد) ، سرنامه نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقولون عنیت الکتاب تعنیه فیبدلون من احدی النونات یاء. (اقرب الموارد در ذیل تعنین الکتاب) ، نشان کردن کتاب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشاجره و منازعت کردن با کسی. (از اقرب الموارد) ، عنیه آلودن شتر گرگین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیمار کردن مال را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قْوْ)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
بر زمین بلند و درشت رفتن و برآمدن بر آن، بلند برآمدن سرین، بالیدن شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک رطب شدن رسیدن غوره از قمع آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نومید کردن کسی را و بگردن کسی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه قوله صلی اﷲ علیه و سلم، لام سلمه رضی اﷲ عنها ماکان ینبغی لک ان تعنیقها، ای تأخذی بعنقها و تعصریها و تخیبها من عنقه خیبه و روی تعنکیها (من تعنیک و هو المشقه و التعنیف) و لو روی بالفاء لکان وجهاً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیر ماندن دختر در خانه بی شوی. یقال: عنست الجاریه و کذا عنست (مجهولاً) ، ای طال مکثها فی اهلها بعد ادراکها حتی خرجت من عداد الابکار و لم تتزوج بعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نادادن نکاح دختر را و دیر داشتن در خانه بعد رسیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوشه برآوردن انگور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باانگور شدن مو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعشی
تصویر تعشی
شام خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزی
تصویر تعزی
شکیبدن به خود گرفتن شکیب ورزیدن شکیبایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعری
تصویر تعری
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنق
تصویر تعنق
دست به گردنی دست به گردن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنف
تصویر تعنف
سرزنش درشتی زور گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطی
تصویر تعطی
عطا خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعند
تصویر تعند
ستیزه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنث
تصویر تعنث
عیب کسی جستن و بدگویی
فرهنگ لغت هوشیار
آکجویی خرده گیری خرده گرفتن عیب جستن گناه جستن، خواری و مشقت کسی را خواستار شدن، خرده گیری عیب جویی، جمع تعنتات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفی
تصویر تعفی
ناپدیدی نیست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصی
تصویر تعصی
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنی
تصویر ترنی
چشم دوزی چشم ناگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنی
تصویر تسنی
برگشتن، دگر شدن، نرمکاری، افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعتی
تصویر تعتی
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدی
تصویر تعدی
ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطنی
تصویر تطنی
گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرودش پستیدن، نزدیک شدن -1 نزدیک آمدن، پایین آمدن پست شدن، نزدیکی، پستی، جمع تدنیات. پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنی
تصویر تحنی
خمیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
می آهنگم می خواهم بگویم (فعل متکلم وحده از مضارع بمعنی قصد میکنیم) کلمه ایست که در تفسیر و توضیح مطلبی گویند یعنی: مشتری آسمان جلال و منقبت اعنی خداوند خواجه جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیه
تصویر تعنیه
نامردی، عنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیف
تصویر تعنیف
درشتی کردن، ملامت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیم
تصویر تعنیم
خضاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
سراییدن، سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیف
تصویر تعنیف
((تَ))
درشتی کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین