جدول جو
جدول جو

معنی تعصفر - جستجوی لغت در جدول جو

تعصفر
(بَ عَ)
رنگ گرفتن جامه به عصفر، کج شدن گردن و مایل گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معصفر
تصویر معصفر
زرد رنگ، جامۀ زرد رنگ، هر چیزی که آن را با گل کاجیره یا چیز دیگر به رنگ زرد درآورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصفر
تصویر عصفر
رنگ زرد که با آن جامه را رنگ می کنند، گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
سپید گردانیدن ترید را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
خاک آلود گردیدن و در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ در خاک. (از اقرب الموارد) ، بر زمین زده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن وحشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
شیره شدن. (تاج المصادر بیهقی). فشرده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). استخراج آب انگور و جز آن. مطاوع تعصیر است و یقال: عصره فتعصر. (از اقرب الموارد) ، پناه با کسی یا چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی). پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پناه بردن به کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گریستن مرد. (از اقرب الموارد) ، بمعنی تعسر با سین مهمله است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ فَ)
چیزی که به گل کاجیره آن را رنگ کرده باشند، چه عصفر گل کاجیره است. (غیاث) (آنندراج). رنگ کرده به عصفر. به کاژیره (گل کافشه) رنگ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به عصفر زرد یا سرخ شده.
- ثوب معصفر، جامه به کاژیره رنگ کرده. (مهذب الاسماء). جامۀ رنگین. (منتهی الارب). جامۀ رنگین شده با عصفرو گل کافشه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
، بعضی اوستادان به معنی گل کاجیره بسته اند. (غیاث). به معنی گل کاجیره است. (از آنندراج). از اسپرغمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). معصفر گل قرطم است. (الابنیه عن حقایق الادویه چ دانشگاه ص 250) :
و آن گل سوسن مانندۀ جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا.
منوچهری.
چو بشنید این سخن ویسه ز مادر
شد از بس شرم رویش چون معصفر.
(ویس و رامین).
گرد معصفر نگر که وقت سحر
زود همی چرخ بر عذار کند.
ناصرخسرو.
چون علت زایل شد و بگشاد زبانم
مانند معصفر شد رخسار مزعفر.
ناصرخسرو.
زتیغش زعفران رنگ است روی خصم و هم شاید
که دندان در شکم تیغش بسان معصفر دارد.
سیدحسن غزنوی.
از آن نیلوفری تیغت به هیجا رنگ زردآمد
که همچون معصفر اندر شکم بسته ست دندانش.
سیدحسن غزنوی.
از خون صید تو به مه بهمن اندرون
بر کوه لاله روید و بر دشت معصفر.
امیرمعزی (از آنندراج).
زمینی کجا از تو تیغ تو بیند
نباتش بود تا قیامت معصفر.
امیرمعزی (از آنندراج).
بر امید زعفران کاو قوت دل بردهد
معصفر خوردن به سکبا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
چون رخ و اشک عدوت از شفق شام و صبح
کاشته در باغ چرخ معصفر و زعفران.
خاقانی.
راوق جام فروریخته از سوخته بید
آب گل گویی با معصفر آمیخته اند.
خاقانی.
، سرخ. قرمزرنگ:
لب لعل رودابه پرخنده کرد
رخان معصفر سوی بنده کرد.
فردوسی.
به هر جنگ اندر نخستین تو کردی
زمین را ز خون معادی معصفر.
فرخی.
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
ناصرخسرو.
دل چرخ گردان و چشم زمانه
چوآشفته بحری که آبش معصفر.
ناصرخسرو.
هرجا که رخش اوست همه عید نصرت است
زان پای و دم به رنگ حنا شد معصفرش.
خاقانی.
تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها
چون در زده به آب معصفر غلاله ها.
خاقانی.
، زعفرانی. (از فهرست ولف). زردرنگ:
سوی خانه شد دختر دلشده
رخان معصفر به خون آژده.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 184).
چو خورشید بنمود تابان درفش
معصفر شد آن پرنیانی بنفش.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1035).
تا گل خیری بود چو روی معصفر
تا تن سنبل بود چو زلف مجعد.
منوچهری.
شاخ چنار گویی حلوای عید زد
کالوده ماند دست به آب معصفرش.
خاقانی.
چه از شقۀ اخضر آسمان و شعر منقط اختران و رداء معصفر آفتاب و خز ادکن سحاب... برتر آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 304)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیچیده شدن گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هلاک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در عصر آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به جوانی رسیدن و رسیده گردیدن دختر و در حیض درآمدن و نزدیک بیست سالگی رسیدن آن و بچه آوردن. یا حبس کرده شدن دختر وقت حیض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالغ شدن جوانی زن یا بالغ شدن وی یا گذشتن بیست سالگی و یا زاییدن او. (از اقرب الموارد) ، غلاف خوشه برآوردن کشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ مَ)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
گیاهی است که گوشت درشت را زرد و نرم سازد، و تخم آن را قرطم نامند. (منتهی الارب). نباتی است که گوشت رانرم میکند، و آن را بهرمان نیز نامند و تخم آن قرطم است. (از اقرب الموارد). گل کاجیره که به هندی کسنبه گویند، و جامه ای که به رنگ آن سرخ شود، آن را معصفر گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). به پارسی خسق خوانند و به اصفهانی گل کاویشه، و رنگ زعفران نیز گویند، گل کاجیره هم خوانند و آن دو نوع است، بری و بستانی، و طبیعت بستانی گرم است در اول و خشک در دوم، و بری گرم و خشک بود در سوم. (از اختیارات بدیعی). آن را به لغت تازی احریض و خوبع نیز گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). شکوفه ای است. (نزهه القلوب). احریض است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است یک ساله یا دوساله ازتیره مرکبان که دارای ساقه ای به ارتفاع 50 سانتیمتر است. منشاء اولیۀ این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصاً سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای برجسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پائین کاسه و گلهای لوله ای به رنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دستۀ تار نازک در قسمت انتهائی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای به رنگ زرد زیبا و محلول در آب و مادۀ دیگری به رنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز درآب محلول است به دست آورده اند. دانۀ این گیاه که به کافشه موسوم است شامل 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه می تواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصاً دانه های آن دارای اثر مسهلی است که به صورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف می شود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج می کنند که دارای اثر مسهلی است و سابقاً بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار می گرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است). توضیح اینکه دانۀ این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. و مادۀ رنگین که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ماءالعصفر مشهور است. (فرهنگ فارسی معین: کاجیره). احریض. اصبور. اصفور. اطرقطوس. بهرام. بهرامن. بهرامه. بهرم. بهرمان. پالان زعفران. تاقالا. ترباض. خریع. خسک. خسک دانه. زرد. زردج. زردک. زرده. زعفران کاذب. سکری. فنیفس. قرطم. قنطادوس. کابیج. کاجره. کاجیر. کاچره. کاچوره. کاچیره. کازیره. کاژیره. کاغاله. کافشه. کافیشه. کرکم. گل رنگ. گل زردک. گل قرطم. گل کاغاله. مریق. نقده. و رجوع به کاجیره و قرطم شود.
- عصفر بری، نوع بادآورد آن است. (از فهرست مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن). خلاف بلخی. بهرامج البر. رنف. (الجماهر بیرونی). یکی از گونه های کاجیره است که بطور خودرو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشد. زعفران بیابانی. قرطم بری. کاجیرۀ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین).
، رنگ سرخ. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). رنگی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعصیر
تصویر تعصیر
پشخودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصر
تصویر تعصر
فشردگی، پناه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعفر
تصویر تعفر
در خاک غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گل کاجیره بهرام کابیشه، سرخ چون جامه سرخ رنگ کرده شده در فرهنگ لاروس این واژه تازی گشته (معرب) دانسته شده و آن را برابر با رنگ زرد دانسته اند گل کاشفه گل کاجیره، رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
زرد یا سرخ شده با عصفر: از نیل سوده با قدری آب معصفر زلف بنفشه راست بهر شب خضابها. (محمود صبا)، زرد رنگ، سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصفر
تصویر معصفر
((مُ عَ فَ))
زردرنگ
فرهنگ فارسی معین