جدول جو
جدول جو

معنی تعریب - جستجوی لغت در جدول جو

تعریب
مطلبی را به عربی ترجمه کردن، شکل عربی دادن به کلمه ای که از زبان دیگر است
تصویری از تعریب
تصویر تعریب
فرهنگ فارسی عمید
تعریب(بُ)
پاک کردن زبان از غلطگویی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک کردن سخن از خطا. (آنندراج). مهذب ساختن سخن از لحن. (از اقرب الموارد) ، سخن پیدا گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بریدن شاخ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن شاخ خرما و آشکار کردن و تشذیب آن. (از اقرب الموارد) ، نشتر کردن اشاعر ستور را سپس آن داغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زشت نمودن قول یا فعل کسی را و بازگردانیدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عرب علیه قبح علیه کلامه. (الاساس از اقرب الموارد) ، از قوم گفتن و حجت آوردن برای ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیک نوشیدن آب صافی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراوان نوشیدن آب صافی را. (از منتهی الارب) ، آزمند گشن گردانیدن گاو نر، ماده را، به انکار بازگردانیدن، سخن عجمی را عربی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم عجمی را بر روش عرب بیان کردن و عربی کردن آن. (از اقرب الموارد) ، کمان عربی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتخاذ کمان یا اسب عربی را. (از اقرب الموارد) ، تباه گردیدن ذرابت معده (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بیمار ساختن فساد معده کسی را: عربه العرب، مرضه الذرب. (از اقرب الموارد) ، فحش گفتن و سخن زشت بر زبان راندن، بیعانه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعریب
تازی گرداندن واژه پارسی یا واژه جز تازی را تازی کردن، به تازی برگرداندن، پاک کردن سخن: از لغزش بعربی ترجمه کردن بتازی گردانیدن، کلمه ای غیر عربی را بصورت عربی در آوردن، بی غلط و فصیح بیان کردن،جمع تعریبات
فرهنگ لغت هوشیار
تعریب((تَ))
به عربی ترجمه کردن، واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن
تصویری از تعریب
تصویر تعریب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
دنبال کردن، دوباره کردن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریق
تصویر تعریق
عرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
معرفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریض
تصویر تعریض
سخن سربسته گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریز
تصویر تعریز
ترنجیدن، پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذیب
تصویر تعذیب
عذاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیب
تصویر تعلیب
علف دادن به ستور و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشمالی دادن مالاندن، گوشمال دادن، گوشمال دادن، گوشمال، جمع تعریکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغریب
تصویر تغریب
به خور بر رفتن، خور برش خور بر زدگی (غربزدگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهریب
تصویر تهریب
فرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریب
تصویر تاریب
استوار کردن، حد معین نمودن، افزون کردن فزون کردن، رسا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثریب
تصویر تثریب
سرزنش و نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتریب
تصویر تتریب
خاک آلوده کردن گرد انگیختن، ناداری، دارندگی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
نزدیک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریه
تصویر تعریه
برهنه گرداندن برهنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریم
تصویر تعریم
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیب
تصویر تعزیب
دور رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصیب
تصویر تعصیب
تاج بر سر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریب
تصویر تضریب
زدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیب
تصویر تعجیب
بشگفت آوردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
نیکو کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریب
تصویر تدریب
عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذریب
تصویر تذریب
تیز کردن شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
نا آباد کردن چیزی را، ویران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریب
تصویر تحریب
بخشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریب
تصویر تجریب
آزمودن، اختیار و امتحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
ویرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعریف
تصویر تعریف
شناسانش، شناسه، کران نمود، شناساندن، ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعقیب
تصویر تعقیب
پیگرد، پیگیری، پی جویی، دنبال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره