جدول جو
جدول جو

معنی تعاوک - جستجوی لغت در جدول جو

تعاوک(بَ دَ)
با هم کارزار کردن و کشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقتتال. کارزار کردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاوک
کارزار با یکدیگر جنگیدن
تصویری از تعاوک
تصویر تعاوک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاون
تصویر تعاون
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن، مددکاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
خر و گاو جوان را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 281) (از شرفنامۀ منیری). تاول. (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). کره خر و گوساله. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284 ب). در برهان بمعنی خر و گاو جوانه نوشته و همانا لام را کاف دانسته زیرا که در فرهنگ رشیدی تاول خر و گاو جوان را گفته است مستند بشعرفخری... (آنندراج) (انجمن آرا). تاوک بمعنی گاو جوانه یعنی تاول و تاوک غلط و تصحیف خوانیست چنانکه فرهنگ اسدی و شمس فخری که هر دو رعایت آخر کلمات را کرده اند، تاول با لام ضبط کرده اند نه با کاف. رجوع به تاول در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِصِ)
چسبیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سوده شدن بعض استخوانهای دابه به بعض دیگر از لاغری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بد رفتن از ناتوانی، نرم و سست رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن به رفتاری ضعیف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسروک. (اقرب الموارد). تمایل در رفتار از ضعف و لاغری. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم تنگ شدن در خصومت و شر، یا در حرب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضایق در شر و خصومت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دهی است از دهستان بندرج که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بر یکدیگر برگردیدن هر فریق در جنگ و جز آن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
بهمدیگر پناه بردن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اعتماد کردن قوم به یکدیگر وپناه بردن بعضی بر بعضی دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هم پشت شدن. (زوزنی). یکدیگر را یاری کردن. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری کردن بعض قوم بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد). با هم مددکاری یکدیگر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از خار و خاشاک و شاخ و بال بیشه ای که در آن حوالی بود دستهای فراوان به تعاون دستها فراهم آوردند و غور آن خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 250)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
با هم کارزار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاوک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گرد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعاور
تصویر تعاور
دست به دست گرداندن، به پستا گرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
((تَ وُ))
به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تعاضد، خودیاری، دستگیری، هم دستی، همیاری، یاری، خودیاری کردن، همیاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندرج ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
همکاری
دیکشنری اردو به فارسی