جدول جو
جدول جو

معنی تعاوذ - جستجوی لغت در جدول جو

تعاوذ
(بَ هََ)
بهمدیگر پناه بردن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اعتماد کردن قوم به یکدیگر وپناه بردن بعضی بر بعضی دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعوذ
تصویر تعوذ
پناه بردن، پناه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن، مددکاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاویذ
تصویر تعاویذ
تعویذ، دعایی که بر کاغذ می نویسند و برای دفع چشم زخم و رفع بلا و آفت به گردن یا بازو می بندند، پناه دادن، در پناه آوردن، حفظ کردن کسی
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْیْ)
با هم عهد و پیمان بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاهد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بر یکدیگر برگردیدن هر فریق در جنگ و جز آن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
با هم کارزار کردن و کشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقتتال. کارزار کردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هم پشت شدن. (زوزنی). یکدیگر را یاری کردن. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری کردن بعض قوم بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد). با هم مددکاری یکدیگر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از خار و خاشاک و شاخ و بال بیشه ای که در آن حوالی بود دستهای فراوان به تعاون دستها فراهم آوردند و غور آن خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 250)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گرد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تعویذ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کْءْ)
اندخسیدن. (منتهی الارب). اندخسیدن و پناه دادن و پناه گرفتن. (ناظم الاطباء). پناه گرفتن و اعوذباﷲ گفتن و اندخسیدن. (آنندراج). اعتصام و پناه گرفتن به چیزی. (از اقرب الموارد). بازداشت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعاور
تصویر تعاور
دست به دست گرداندن، به پستا گرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاوک
تصویر تعاوک
کارزار با یکدیگر جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاویذ
تصویر تعاویذ
جمع تعویذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعوذ
تصویر تعوذ
اندخسیدن پناهیدن پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوذ
تصویر تخاوذ
با هم عهد و پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
((تَ وُ))
به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاویذ
تصویر تعاویذ
((تَ))
جمع تعویذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تعاضد، خودیاری، دستگیری، هم دستی، همیاری، یاری، خودیاری کردن، همیاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همکاری
دیکشنری اردو به فارسی