جدول جو
جدول جو

معنی تطویق - جستجوی لغت در جدول جو

تطویق(بَ تَ)
توانا گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). توانا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : طوقنی اﷲ اداء حقه، توانا کند مرا خدای بر ادای حق او و یا توانا کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راضی شدن و اجازت دادن و آسان نمودن، لغتی است در تطویع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکلیف دادن کسی را بر چیزی که فوق طاقت وی باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تکلیف کردن به چیزی. (آنندراج). تکلیف کردن ایشان را. (از اقرب الموارد). مکلف به فوق طاقت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، طوق دار گردانیدن. (زوزنی). در گردن کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گردن بند پوشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طوق در گردن کسی کردن. (آنندراج) ، والی گردانیدن و امین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرمانبردار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تطویق
یاره نهادن، فرمانبردار کردن
تصویری از تطویق
تصویر تطویق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطویل
تصویر تطویل
دراز کردن، در کاری زیاد وقت صرف کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
بازداشتن، عقب انداختن، تاخیر و درنگ کردن در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
به شوق آوردن، راغب کردن، آرزومند ساختن، کار کسی را ستودن و او را دلگرم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطلیق
تصویر تطلیق
رها کردن، خانوادۀ خود را رها کردن، زن خود را طلاق دادن و رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
آرزومند کردن، بر انگیختن یا به شوق آوردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویق
تصویر تجویق
جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
باز داشتن و مشغول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویق
تصویر تزویق
آراستن کلام و کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویع
تصویر تطویع
آسانکرد، توانا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویف
تصویر تطویف
گرد گرداندن گرد گرد دادن (گرد گرد طواف)
فرهنگ لغت هوشیار
دراز کردن درازاندن، مولش دادن، دراز گفتن دراز گویی، دراز سرایی، دراز نویسی، دراز کردن طول دادن طولانی کردن، دراز گفتن، دراز گویی، جمع تطویلات. یا تطویل بلاطائل. دراز گویی بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویق
تصویر تخویق
فراخاندن گشاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویق
تصویر ترویق
فروهشتن پالودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلیق
تصویر تطلیق
رها کردن، هشتن، طلاق گفتن (همسر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلیق
تصویر تطلیق
((تَ))
رها کردن، طلاق دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
((تَ))
به تأخیر انداختن کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطویل
تصویر تطویل
((تَ))
دراز کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
((تَ))
آرزومند کردن، به شوق افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
انگیزش، دلگرمی، آفرین گفتن، فروزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
Adjournment, Postponement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
Encouragement, Ovation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
поощрение , овация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
отложение , отсрочка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
Ermutigung, Ovation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
Vertagung, Verschiebung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
заохочення , овації
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
відкладення , відстрочка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعویق
تصویر تعویق
odroczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تشویق
تصویر تشویق
zachęta, owacje
دیکشنری فارسی به لهستانی