جدول جو
جدول جو

معنی تطویش - جستجوی لغت در جدول جو

تطویش(بَت ت)
امروز و فردا کردن غریم خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از بیخ بریدن شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : طوش الذکر، خصاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطویل
تصویر تطویل
دراز کردن، در کاری زیاد وقت صرف کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
آشفتگی، بی آرامی، درهم کردن، به هم زدن، پراکندن، شوریده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
توانا گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). توانا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : طوقنی اﷲ اداء حقه، توانا کند مرا خدای بر ادای حق او و یا توانا کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راضی شدن و اجازت دادن و آسان نمودن، لغتی است در تطویع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکلیف دادن کسی را بر چیزی که فوق طاقت وی باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تکلیف کردن به چیزی. (آنندراج). تکلیف کردن ایشان را. (از اقرب الموارد). مکلف به فوق طاقت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، طوق دار گردانیدن. (زوزنی). در گردن کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گردن بند پوشانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طوق در گردن کسی کردن. (آنندراج) ، والی گردانیدن و امین ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرمانبردار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ن ن)
درآمیختن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فتنه و اختلاف افتادن میان قوم: هوّش بینهم، افسد و منه قیل: هذا یهوش القواعد، ای یخلطها. (از اقرب الموارد از لسان العرب) ، گرد وخاک آوردن باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول الراجز: قد هوشت بطونهاو احقوقفت، ای اضطربت من الهزال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَکْ کُ)
آشکار نمودن یک جزء از حدیث را: وطش الحدیث توطیشاً، بین طرفاً منه . تقول: وطش لی شیئاًمن الحدیث حتی اذکره، ای افتح شیئاً منه، آماده کردن برای کسی حقیقت سخن و رأی و عمل را، اثر گذاشتن در چیزی، کمی دادن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سؤال کردن جمع از کسی و ندادن او چیزی به آنها: سألوه فماوطش الیهم بشی ٔ، ای لم یعطهم شیئاً، دفاع نکردن از نفس خود: ضربوه فماوطش الیهم، ای لم یدفع عن نفسه، یعنی زدند او را و او دست خود را بلند ننمود و از خود دفاع نکرد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیان کردن: وطش لی شیئاً و غطش (به صیغۀ امر) ، یعنی بیان کن از برای من چیزی تا ذکر کنم آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
کم و اندک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
جمع کردن قوم را، درهم آمیختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
نوید دادن. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). نوید فرادادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). و فی الحدیث: فیقول اﷲ یا محمد نوش العلماء الیوم فی ضیافتی. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انداختن کسی را در هواو هوس، سرگشته و پریشان نمودن و آواره کردن در جهان و پریشان نمودن و آواره کردن و اینجا و آنجا بردن، هلاک ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عصا زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، فرستادن بجائی که از آن آمدن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسی فاوا گشتن در کوهها و خفتن و مست گردانیدن شراب. (تاج المصادر بیهقی). سرگردان گردیدن و رفتن و درآمدن در کوهها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطود. تطویف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ما ادری این طوس به، ای این ذهب به. (منتهی الارب). نمی دانم کجا برد او را. (ناظم الاطباء) ، طاوس کشیدن نقاش، پیکر بکردن. (تاج المصادربیهقی) ، آراستن چیزی و این معنی اخیردر کتابهای لغت نیست ولیکن در کلام بعضی مولدین واردشده است. (از اقرب الموارد) ، رنگ طاوس گرفتن. رنگ پر طاوس گرفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بعضی وسمۀ تنها برنهند و رنگ او طاوسی آید و رنگ وسمۀ هندی زودتر گیرد و تمامتر آید لکن طاوسی تر آید و رنگ وسمۀ کرمانی دیرتر گیرد ولکن سیاه تر بود و تطویس او کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرمانبردار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آسان کردن کار بر کسی و توانا کردن بر کاری. منه قوله تعالی: فطوعت له نفسه قتل اخیه (قرآن 5 / 30) ، یعنی آسان کرد و توانا نمود و یا پیرو او گشت و فرمانبرداری نمود و یادلیر کرد او را و اعانت کرد و پذیرفت حکم وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آسان کردن کاری را و توانا کردن کسی را بر کاری. (آنندراج) ، سزاوار گردانیدن چیزی را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بسی فاوا گشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گرد چیزی گردیدن (شدّد للمبالغه). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). طواف کردن چیزی. (از اقرب الموارد). تطواف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به این کلمه شود، پر کردن ملخ و مردم زمین را چون طوفان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دراز و فروهشته کردن رسن ستور را در چراگاه و چنین است ’طول فرسه’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). دراز نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
قصه کوته بهست از تطویل.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
و سرگذشت او بسیار است و در این کتاب بیش از این تطویل نتوان کردن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 83). و تطویل از حد می گذرد. (کلیله و دمنه) ، زمان دادن. (تاج المصادر بیهقی). مهلت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) بعضی عروضیان عجم بر ترفیل حرفی زیادت کرده اند در شعر پارسی و آن را تطویل نام نهاده و مستفعلان کرده... (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 41) ، (اصطلاح معانی بیان) زائد بودن لفظ است بر اصل مقصود. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَءْیْ)
حلقه زدن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گردآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبویش
تصویر تبویش
جمع کردن قوم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویش
تصویر تهویش
فتنه و اختلاف افتادن میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویش
تصویر تنویش
نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویع
تصویر تطویع
آسانکرد، توانا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویف
تصویر تطویف
گرد گرداندن گرد گرد دادن (گرد گرد طواف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویق
تصویر تطویق
یاره نهادن، فرمانبردار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دراز کردن درازاندن، مولش دادن، دراز گفتن دراز گویی، دراز سرایی، دراز نویسی، دراز کردن طول دادن طولانی کردن، دراز گفتن، دراز گویی، جمع تطویلات. یا تطویل بلاطائل. دراز گویی بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویل
تصویر تطویل
((تَ))
دراز کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
((تَ))
شوریده کردن، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
نگرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل شوره، دل واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه
متضاد: آرامش، سکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطاله، تفصیل، درازا، درازگویی، زیاده گویی
متضاد: ایجاز، دراز کردن، طول دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد