جدول جو
جدول جو

معنی تطنف - جستجوی لغت در جدول جو

تطنف
(اِءْ)
آگاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطوف
تصویر تطوف
طواف کردن، گرد چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ)
داغ کردن در پهلوی شتر خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / طَ)
دوال. (منتهی الارب). دوالها. پوستها. پوست پارۀ سرخ که بر جامه دانها باشد. (منتهی الارب) ، تهمت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). بهتان. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ نِ)
کم خوار، متهم، بدنیت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
(طُ نُ)
رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
(تُنْ نَ)
تنائف تنف، دشتهای فراخ دوراطراف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَنْ نَ)
رجل مطنف،مرد متهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
صاحب طنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که در خانه وی دارای سقف و سر در باشد. (ناظم الاطباء) ، بر آینده بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه بر سرکوه بالا می رود. (ناظم الاطباء). بالا رونده بر طنف. و رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گوشواره در گوش نهادن، آلوده شدن به عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انتظار کردن خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلع خبر. (اقرب الموارد) ، پرهیز نمودن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
خشمگین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
نو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). گزیدن چیزی را. (از ذیل اقرب الموارد) ، در اطراف چراگاه چریدن ناقه و نیامیختن با دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از حد اعتدال گذشتن در مسأله ای، آمدن به طرف، گرفتن از اطراف چیزی. تحیف، غارت بردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خراشیدن و پوست کنده شدن لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن ساق. (از اقرب الموارد) ، آماده شدن گیاه و درخت برگ آوردن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با برگوشی شدن. (تاج المصادر بیهقی). ورگوشی در گوش کردن. (زوزنی). با ورگوش شدن. (دهار). گوشواره نهادن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَسْ سُ)
گرد چیزی درآمدن. (از تاج المصادر بیهقی). گرد چیزی درگرفتن. (زوزنی). احاطه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حظیره ساختن از گوسفندان مرده برای گوسفندان زنده تا آنها را از وزش باد نگاهدارد و آن هنگامی است که گوسفندان بمیرند از لاغری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
با آز و حرص قریب کردن نفس خود را، تهمت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خار و خسک بر دیوار نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَءْوْ)
گرد برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). گردیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گرد چیزی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
سرزنش کردن و درشتی و ستم نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
باز نشانی فرست تا برساند
باقی آن خط بمن بغیر تعنف.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحنف به...، میل کردن بسوی وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خود را ختنه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) ، کناره گرفتن از پرستش بتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، حنیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دین حنفی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دین حنیف اختیار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعمال حنفیت را کردن یا به مذهب حنفیت درآمدن. (قطر المحیط). اعمال حنفیت را کردن. یقال: شافعی تحنف. (اقرب الموارد) ، تعبد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : اقام الصلوه العابد المتحنف. (اقرب الموارد) ، راست ترین راه رفتن، به راست ترین دین میل کردن، بهترین دین ورزیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جمع واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود:
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولایت است ز اطوارش.
ناصرخسرو.
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7).
بنما در بساط فرش رخوت
سالکان مسالک اطوار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء).
- اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء).
- اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء).
- اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء).
- اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف).
، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد).
- اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُ / طَ نَ / طُ نُ)
تندی از کوه بیرون برآمده، آنچه بر آید از کوه. (منتهی الارب) ، گردن. (منتخب اللغات). آنچه از گردن بلندی و برآمدگی داشته باشد. (منتخب اللغات). سر کوه. ج، اطناف، طنوف. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، هرچه بلند و بیرون آمده باشد از بنا. (منتهی الارب) ، کرانه های دیوار به خشت فروگرفته. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، پوشش در سرا. (منتهی الارب). پوشش در سرای که از بنا پیش آمده باشد و از بالا درگذشته باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
راستگزینی راستدینی راستجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانف
تصویر تانف
عار و ننگ داشتن، دلتنگی، بیزاری، ضجرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطف
تصویر تنطف
آک آلایی، پیام پیوسی (انتظار خبر داشتن)، پرهیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنف
تصویر تکنف
گرد گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنف
تصویر تعنف
سرزنش درشتی زور گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنف
تصویر تزنف
خشمگین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطنی
تصویر تطنی
گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوف
تصویر تطوف
گردنگشت گردگری چرخ زدن طواف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوف
تصویر تطوف
((تَ طَ وُّ))
طواف کردن، چرخ زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
((تَ حَ نُّ))
به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن
فرهنگ فارسی معین