جدول جو
جدول جو

معنی تطلیب - جستجوی لغت در جدول جو

تطلیب(اِءْ)
به مهلت خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطلیب
به مولش خواستن (مولش مهلت)
تصویری از تطلیب
تصویر تطلیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
چیره گردانیدن، چیره ساختن، غلبه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطلیق
تصویر تطلیق
رها کردن، خانوادۀ خود را رها کردن، زن خود را طلاق دادن و رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطییب
تصویر تطییب
پاک و پاکیزه کردن، طیب و طاهر کردن، حلال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلیب
تصویر تقلیب
برگردانیدن، وارون کردن، دگرگون کردن، وارون کردن کلمه و بدل کردن حرفی به حرف دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ)
برآمدن غورۀ خرمابن، پر کردن پیمانه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
افزودن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بازگردیدن روح مارگزیده در بدن او و سلامت یافتن و آرمیدن درد او. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، طلاق دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رها کردن زن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : پس دوستی به وی نامه نوشت و از وی استفسار حال کرد و تعجب نمود از تطلیق وی آن زن را بحکم جانبی که او را با آن زن بوده بود. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 167) ، مفارقت کردن از شهر، ترک کردن قوم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
دست زدن بر نان تا برابر و پهن گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک کردن با حوله و دستمال و جز آن عرق و مانند آن را. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاک کردن عرق از پیشانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طلا کردن و روغن مالیدن. (ناظم الاطباء) ، بیماروانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیمارداری کردن و تیمار نمودن، سرود گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
به طناب محکم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کشیدن چیزی را به طناب و بستن به آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بجایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). اقامت نمودن در جایی، آواز برآوردن گرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، درازپشت شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استوار کردن خانه را باطناب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، دوختن مشک را به دوال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خوش کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). خوش گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاک و پاکیزه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، پاک یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) : بازرگانی بوده است که در تطییب اطعمه و ترتیب اغذیه مبالغتها نمودی. (سندبادنامه ص 205) ، بخشیدن نیمی از وام را به وام دار، آسوده ساختن والی خاطر کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
چیره گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن. یقال: عرب علفها تبناً و ماء بارداً. چه معنی تعلیف چرانیدن است و این متعلق به تبن است نه ماء. در فارسی محسن تأثیر هم گفته:
تا بگیرد منصب دیدار جانان دیده ام
آب جارو میکشد از اشک و مژگان دیده ام.
کشیدن به جارو متعلق است نه به آب. (مطلع السعدین بنقل آنندراج).
و مانند یالیت بینی و بینک بعد المشرقین، یعنی مشرق و مغرب. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. ترجیح یکی از دو معلوم بر دیگری و اطلاق آن بر هر دو. و قید اطلاق آن بر هر دو بسبب احتراز از مشاکلت است. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ سَ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن و نشان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشان و اثر گذاشتن در چیزی یا مخدوش ساختن آن. (از اقرب الموارد) ، قبضۀ شمشیر و مانند آن را به پی گردن شتر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، بانگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، زجر کردن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، باز داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پستان ناقه به پشم و گل اندودن تا بچه شیر نخورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
محو کردن نوشته را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع کردن مال و باز داشتن آنرا از دیگری و بمعنای پر کردن و لبریز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
باز گونه کردن، دگراندن دگر کردن زیر و رو کردنباژگون کردن، دیگرگون کردناز حالی بحالی در آوردن، بدل کردن حرف بحرف دیگر، بازگوئی، دیگرگونی، جمع تقلیب
فرهنگ لغت هوشیار
خوشبو گرداندن بویه دار کردن بویاندن پاکیزه گردانیدن طیب و طاهر کردن، حلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطنیب
تصویر تطنیب
به ریسمان بستن، دراز ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلیق
تصویر تطلیق
رها کردن، هشتن، طلاق گفتن (همسر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلیف
تصویر تطلیف
فزونش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
نیکو کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیب
تصویر تطبیب
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیب
تصویر تصلیب
بردار کردن، کشیدن بدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیب
تصویر تعلیب
علف دادن به ستور و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیب
تصویر تالیب
بر غلانیدن، تباه انگیزی، گرد گردن سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
غلبه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلیب
تصویر تهلیب
موی بر کندن، نکوهیدن، دشنام گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیب
تصویر تغلیب
((تَ))
چیره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلیب
تصویر تقلیب
((تَ))
دگرگون کردن، وارونه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
((تَ))
به طرب آوردن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطلیق
تصویر تطلیق
((تَ))
رها کردن، طلاق دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطییب
تصویر تطییب
((تَ))
پاکیزه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین