جدول جو
جدول جو

معنی تطفیل - جستجوی لغت در جدول جو

تطفیل
(اِءْ تِ)
بچسبیدن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به غروب میل کردن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل کردن آفتاب به غروب. (آنندراج). نزدیک شدن خورشید به غروب. (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روی فراکردن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی). پیش آمدن تاریکی شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن شب و پیش آمدن با تاریکی خود. (از اقرب الموارد) ، اندیشه کردن ودریافتن حقیقت کلام را، خاک آلوده گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیکو اصلاح و پرورش کردن ناقه بچه را، شتر بابچه را آهسته و نرم راندن تا بچه از مادر جدا و دور نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرم راندن شتربان چنانکه بچه ها جدا نشوند. (ازاقرب الموارد) ، طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ناخوانده بر مهمانی آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طفیلی گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تطفیل
انگل پروری
تصویری از تطفیل
تصویر تطفیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در علم عروض افزودن سببی بر وتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آن را مرفّل می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
جمع کردن، گرد آوردن، آراستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطویل
تصویر تطویل
دراز کردن، در کاری زیاد وقت صرف کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
پوست بازکردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، به بیل برکندن گل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). واداشتن اسب را برگریختن (از بیم). (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اصلاح فنج کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن. (منتهی الارب). اصلاح عفل کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و رجوع به فنج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرد کردن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، زینت دادن و آراستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، چند گاه نادوشیدن گوسفند را به جهت فروختن تا بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چند گاه نادوشیدن شتر یا گاو یا گوسفند تا شیر در پستان آن جمع گردد و مشتری بدان مغرور شود. (اقرب الموارد). بستن پستان ناقه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
پدر شهریاربن تافیل والی عمان و معاصر قاوردبن جعفربیک (442 هجری قمری) است، رجوع به تاریخ افضل چ مهدی بیانی ص 9 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پایندانی فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را پذیرفتاری کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن و تیمارداری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکفل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خوردن طعام را با شیر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ثفال گستردن آسیا را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
کم پیمودن کیل. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کم پیمودن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کم پیمودن پیمانه را و آن تا لب پیمانه باشد نه با طفافه، گستردن مرغ هر دو بازو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجستن اسب یا قریب شدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن نفقه بر عیال، بازدادن کمترین آن را که از وی گرفته بود، نزدیک به غروب شدن خورشید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دراز و فروهشته کردن رسن ستور را در چراگاه و چنین است ’طول فرسه’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). دراز نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
قصه کوته بهست از تطویل.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
و سرگذشت او بسیار است و در این کتاب بیش از این تطویل نتوان کردن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 83). و تطویل از حد می گذرد. (کلیله و دمنه) ، زمان دادن. (تاج المصادر بیهقی). مهلت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) بعضی عروضیان عجم بر ترفیل حرفی زیادت کرده اند در شعر پارسی و آن را تطویل نام نهاده و مستفعلان کرده... (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 41) ، (اصطلاح معانی بیان) زائد بودن لفظ است بر اصل مقصود. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
کفک برآوردن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهانیدن اسب از نهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
پر کردن حوض. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن. (زوزنی). لبریز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهل نواختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبل زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به ضبط مرحوم دهخدا: تئوفیل، امپراتور روم شرقی (829-842 میلادی) است، وی در اجرای عدالت سختگیر و بی رحم و در فنون نظامی سرداری بلندپایه بود، او در توسعۀ امپراتوری روم شرقی اقداماتی کرد، (از لاروس)، در سنۀ 223 هجری قمری با مسلمین جنگ کرد به زمان معتصم عباسی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تئوفیل و ثئوفیل و مجمل التواریخ ص 137 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به زیر فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به نشیب آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصویب چیزی. (از متن اللغه). تصویب چیزی. یعنی به زیر آوردن آن از بالا به پایین. (از اقرب الموارد) : (از المنجد). و رجوع به تصویب در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
خشک شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قفل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قفل نمودن در را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، نگه داشتن چیزی، فراهم آوردن گندم و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
غنیمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور نمودن از یار خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دور نمودن از کسی، افزودن حصۀ کسی را، یقال: نفلوا کبرکم، ای زیدوا علی حصته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دو دَ)
به غفلت منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بی خبر خواندن و غافل شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به غفلت نسبت کردن. (آنندراج). غافل نامیدن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) ، احمق گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). گول گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غافل گردانیدن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) ، کافی بودن ترا غیر تو با وجود غفلت تو، پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطفل
تصویر تطفل
طفیلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیل
تصویر تنفیل
غنمیت دادن، سوگند خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغفیل
تصویر تغفیل
فرناساندن، فرناسیده دانستن فرناک دانستن سویساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیل
تصویر تسفیل
پست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیل
تصویر تطبیل
دهل نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیح
تصویر تطفیح
لبریزاندن لبریز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیه
تصویر تطفیه
کشتن آتش فرو نشاندن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
دراز کردن درازاندن، مولش دادن، دراز گفتن دراز گویی، دراز سرایی، دراز نویسی، دراز کردن طول دادن طولانی کردن، دراز گفتن، دراز گویی، جمع تطویلات. یا تطویل بلاطائل. دراز گویی بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفیل
تصویر ترفیل
پر کردن چاه را از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
گرد آوردن، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیل
تصویر تفیل
فربهیدن، دراز جوانی، سست رایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویل
تصویر تطویل
((تَ))
دراز کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
((تَ))
زینت دادن، آراستن
فرهنگ فارسی معین
اطاله، تفصیل، درازا، درازگویی، زیاده گویی
متضاد: ایجاز، دراز کردن، طول دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد