جدول جو
جدول جو

معنی تطفیح - جستجوی لغت در جدول جو

تطفیح
(اِءْ تِ)
پر کردن حوض. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن. (زوزنی). لبریز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطفیح
لبریزاندن لبریز گرداندن
تصویری از تطفیح
تصویر تطفیح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ صُ)
پهنا گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را، یقال: فطح الحدیده، اذا عرضها و سواها لمسحاه او مغرق او غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
برداشتن اسب هر دو دست را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بلند انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). انداختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کار بیهوده کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
بسیار اوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار بیوکندن. (زوزنی). افکندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی). طویل و دراز ساختن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
کفک برآوردن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهانیدن اسب از نهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
کم پیمودن کیل. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کم پیمودن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کم پیمودن پیمانه را و آن تا لب پیمانه باشد نه با طفافه، گستردن مرغ هر دو بازو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجستن اسب یا قریب شدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنگ گرفتن نفقه بر عیال، بازدادن کمترین آن را که از وی گرفته بود، نزدیک به غروب شدن خورشید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
بچسبیدن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به غروب میل کردن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل کردن آفتاب به غروب. (آنندراج). نزدیک شدن خورشید به غروب. (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روی فراکردن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی). پیش آمدن تاریکی شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن شب و پیش آمدن با تاریکی خود. (از اقرب الموارد) ، اندیشه کردن ودریافتن حقیقت کلام را، خاک آلوده گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیکو اصلاح و پرورش کردن ناقه بچه را، شتر بابچه را آهسته و نرم راندن تا بچه از مادر جدا و دور نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرم راندن شتربان چنانکه بچه ها جدا نشوند. (ازاقرب الموارد) ، طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ناخوانده بر مهمانی آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طفیلی گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پهن کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرش کردن مکانی با سنگ های پهن. (از اقرب الموارد) ، دست بر هم زدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تصفیق. چپک. چپه. چپه زدن. چپک زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصفیق شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
ستهیدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانده گردانیدن شتر مرد را. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). مانده گردانیدن شتر را و هلاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انداختن کسی را در هواو هوس، سرگشته و پریشان نمودن و آواره کردن در جهان و پریشان نمودن و آواره کردن و اینجا و آنجا بردن، هلاک ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عصا زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، فرستادن بجائی که از آن آمدن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ ثَ)
انداختن جامه را جایی که ضایع و تباه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، ضایع گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، سرگشته کردن. (تاج المصادر بیهقی). حیران گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک و تباه کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالرفاء و البنین گفتن کسی را، و همزه به حا قلب شده است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی ترفیه است. (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است در صعید ادنی از سرزمین مصر بر ساحل نیل در جانب شرقی آن و در جنوب آن مقام موسی بن عمران است که جایگاه قدم وی در آن است. وبرخی از عالمان بدان شهر منسوبند. (از معجم البلدان). و صاحب قاموس الاعلام آرد: اطفیح یا تفیح مرکز قضائی است در ایالت جیزه در ساحل راست نیل که در 40 میلی جنوب مصر واقع است و 4000 تن سکنه دارد. این شهر برروی خرابه های شهر باستانی معروف به آفرودیتوپولیس بنا شده است. در روزگار قدیم در این شهر برای پرستش الهۀ عشق (آفرودیتی) یا زهره پرستشگاه بزرگی بنیان نهاده بودند و از اینرو یونانیان این نام را که به معنی مدینۀ زهره است بر آن نهادند. زهره را در این شهر بشکل گاو سپیدی تصویر می کردند. در گرداگرد اطفیح آثار قدیم هنوز دیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصفیح
تصویر تصفیح
پهن کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریح
تصویر تطریح
درازسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیل
تصویر تطفیل
انگل پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیه
تصویر تطفیه
کشتن آتش فرو نشاندن آتش
فرهنگ لغت هوشیار