جدول جو
جدول جو

معنی تطرید - جستجوی لغت در جدول جو

تطرید
طرد کردن، راندن، دور کردن
تصویری از تطرید
تصویر تطرید
فرهنگ فارسی عمید
تطرید
(اِءْ تِ)
دراز کشیدن تازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور کردن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تطرید
دور کردن
تصویری از تطرید
تصویر تطرید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغرید
تصویر تغرید
آواز خواندن، پرندۀ خوش آواز، بانگ بلبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی، عاری شدن از قیود مادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرید
تصویر تفرید
کناره گیری کردن، گوشه گرفتن، دوری گزیدن از مردم، فقیه شدن، به یگانگی پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است. ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هجری قمری درگذشت. از اوست:
بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی
در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گلگون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). گلگون کردن رخسار را. یقال: وردت المراءه خدها، اذا حمرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، رنگ کردن لباس را به رنگ گل سرخ. (ازاقرب الموارد) ، گل بیرون آوردن درخت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل کردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دارالحکومۀ قدیم روس که شامل کریمه و چند کشور مجاور آن بوده است. (از لاروس). شبه جزیره ای است در شمال دریای سیاه و جنوب روسیه که امروز آن را کریمه می نامند. (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ). رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 575، 583 و 615 و قریم و کریمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسی فاوا گشتن در کوهها و خفتن و مست گردانیدن شراب. (تاج المصادر بیهقی). سرگردان گردیدن و رفتن و درآمدن در کوهها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطود. تطویف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آواز بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اغراد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تغرد. (اقرب الموارد). بلند برداشتن آواز و طرب انگیز ساختن و در گلو گردانیدن آواز را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اغراد و تغرد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفوذ کردن. (از اقرب الموارد) : عرد السهم فی الرمیه تعریداً. (منتهی الارب) ، گذاشتن راه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترک کردن راه و منحرف شدن از آن. (از اقرب الموارد) ، بلند شدن ستاره و نزدیک بغروب رسیدن، بعد برآمدن در میانۀ آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گریختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عرد عن قرنه احجم و نکل. (از اقرب الموارد) ، قوی شدن جسم مرد پس از بیماری. (از اقرب الموارد) ، برنیاوردن حاجت:عرد فلان بحاجتنا اذالم یقضها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن، تحرید حبل، تافتن رسن تا گرد شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تحرید چیزی، کژ کردن و خمانیدن آن به هیئت طاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). کژ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (قطر المحیط) ، پناه گرفتن به وردوک خمیدۀ کژ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : حرّد زید، آوی الی کوخ مسنم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحرید حظیره، دستۀ نی بر دیوار حظیره بستن برای زینت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تحرید موی، تک روئیدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). خنک گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). سرد و خنک گردانیدگی. (ناظم الاطباء) : تبرید آب، خنک گردانیدن آنرا. (از قطر المحیط). ببرف آمیختن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوشانیدن شربتی که سرد گرداند قلب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزهای خنک خوردن برای دفع حرارت مزاج. (فرهنگ نظام) ، سست و ضعیف ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتوان ساختن مرض کسی را. (از قطر المحیط) ، لاتبرد عن فلان، ای ان ظلمک فلا تشتمه فتنقص اثمه. (قطر المحیط). یعنی دشنام مگوی فلان را که بتو ستم کرده است تا از گناه او کم نشود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برهنه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در لغت برهنه کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 213) ، پیراستن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیراستن و اصلاح نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بریدن شاخهای درخت. (کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) ، باز کردن پوست چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجرید چوب، کندن پوست آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، برکندن موی را از پوست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سؤال کردن از قوم و ندادن آنان یا دادن آنان بناخوشی. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سؤال کردن چیزی از کسی و ندادن یا دادن بکراهت. (آنندراج) ، پنبه بیرون کردن از پنبه دانه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر ازنیام بیرون کشیدن. (آنندراج) ، ضبط نکردن اعراب و نقاط کتاب را. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی قران گزاردن حج را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). بتنهایی و بی عمره گذراندن حج را. (ناظم الاطباء) ، برهنه کردن زمین را از نبات و جز آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، جامۀ کهنه پوشیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمعنی مجرد وبرهنه مجاز است. (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه تجرید از خلایق و علایق و عوایق و تفرید از خودی. کما فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید: تجرید بمعنی قطع تعلقات ظاهریست و تفرید قطع تعلقات باطنی. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از کجا برداشته اول ز بغداد طلب
در کجا در وادی تجرید امکان دیده اند.
خاقانی.
اولا تجرید شو از هر چه هست
وانگهی ازخود بشو یکبار دست.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
تجرید عبارتست از ترک اغراض دنیوی ظاهراً و نفی اغراض اخروی و دنیوی باطناًو مجرد حقیقی کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوضی نباشد بلکه باعث بر آن تقرب به حضرت باری بود. هر که بظاهر غرض دنیا را بگذارد و بباطن بدان عوضی در آجل یا عاجل طمع دارد بحقیقت مجرد نگشته باشد و در معرض معاوضه و متاجره بود. (از نفائس الفنون) ، (اصطلاح بدیع) به اصطلاح شعرا صنعتی است و آن چنانست که از امری که دو صفت خیزد انتزاع امری دیگر مثل او کند و در آن مبالغه کمال باشد مثلاً گویند: بزم توچون باغ لیکن چنان باغی که صد بهشت از او نمایان باشد.
بزمگاهت از نضارت هست بستانی ولیک
بوستانی کاندرو هر سو نماید صد ارم.
این اصطلاح اهل صنایع است و الاتجرید در لغت با آنکه مجرد کردن است انداختن یک جزو معنی است از لفظی که معنیش دو جزو داشته باشد مثلاً: اسری بعبده لیلاً (قرآن 17 / 1) ، قید شب مجرد شد از اسری که سیر کردن است در شب و لیلا منزل گشت... (آنندراج) ، و دیگر از معانی تجریدچیزیست که مصطلح در علم بدیع است. گویند از محسنات معنویه یکی تجرید است. و آن عبارتست از اینکه انتزاع شود از امر ذی صفتی امر دیگری مانند آن در این صفت، تا در تمامیت آن صفت در آن امر مبالغه شده باشد. یعنی برای مبالغه در تمامیت آن صفت، در این امر ذی صفت تا آن حد که آن امر برسد از اتصاف به این صفت بجائی که بتوان انتزاع نمود از آن امر موصوف دیگری را با این صفت.
تجرید بهمین معنی در زبان پارسی نیز مستعمل باشد. و مثال آن بنابر آنچه در جامعالصنایع آورده این شعر باشد:
حسن جانت از نضارت هست بستانی ولیک
بوستانی کاندر او هر سو نماید صد ارم.
(از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت صص 213- 215).
، و در نزد علماء عربیت بر معانی چند اطلاق شود: یکی تجرید لفظی است که دلالت بر معنی مستقلی کند و از آن بعضی و جزوی از آن معنی خواهند، چنانچه اسراء را از معنی شب برهنه کرده. و از آن مطلق بردن خواسته اند، نه بردن در شب را در این آیت ازکلام اﷲ که: سبحان الذی اسری بعبده لیلا (قرآن 17 / 1).
دیگر از معانی تجرید عطف خاص بر عام باشد. و وجه تسمیۀآن برای آنست که خاص را از عام جدا و برهنه کرده باشند. و برای فضیلت و رجحان معنی خاص آن را بافراد ذکر مخصوص دارند. مانند این آیت از فرمودۀ ایزدی: حافظوا علی الصلوه و الصلوه الوسطی. (قرآن 2 / 238). و در ضمن معنی لفظ عطف زیادت توضیحی در این خصوص داده شود، دیگر از معانی تجرید تهی بودن بیت شعر است از ردف و تأسیس. و قافیه ای را که مشتمل بر تجرید باشد مجرده خوانند. و این معنی فقط در علم قافیت استعمال گردد، دیگر از معانی تجرید ذکر آن چیزی است که ملایم مستعارله باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) ، (اصطلاح روانشناسی) تجرید به آن عمل ذهن گویند که یک صفت از صفات چیزی یایک جزء از اجزاء معنایی را بنظر آورده سبب میشود که سایر صفات و اجزاء مورد غفلت قرار گیرند. در صورتی که آن جزء یا آن صفت به تنهایی و مستقلا نمیتواند وجود داشته باشد. مثلاً تصور شکل یا قطر یا رنگ یا وزن... کتاب، قطع نظر از سایر صفات و خصوصیات آن، تجرید خواهد بود
اقسام تجرید:تجرید یا ارادی است یا غیرارادی. تجرید غیرارادی آن است که توسط حواس صورت میگیرد زیرا هر یک از آنها در ضمن عمل طبیعی خود واسطۀ انتزاع و احساس صفتی از صفات اشیاء بوده از وجود صفات دیگر بکلی غفلت دارد. چنانکه با حس باصره فقط نور و رنگ، با سامعه فقط صوت، با شامه فقط بو... ادراک میشود. و از همین روست که یکی از حکما بدن را ’ماشین تجرید’ خوانده است.
تجریدارادی - آن است که مستلزم توجه و عمل مخصوص نفس بوده تصور معانی مجرده را مانند کم و کیف و اضافه میسر میسازد. شخص میتواند از تمام اجزاء و صفاتی که مثلاً ’کتابی’ را تشکیل میدهند تنها بشمارۀ صفحات یا به حجم آن توجه کند (کم) یا فقط رنگ جلد یا مرغوبی کاغذ یا زیبایی طبع آن را در نظر آورد (کیف) یا آنکه وضع آن را روی میز و نسبت مکانیش را با سایر کتابها و اشیاء تصور کند (اضافه) و بر همین قیاس.
درجات تجرید: برای تجرید درجاتی قائل شده اند زیرا از تصور صفتی از صفات امری محسوس و جزیی گرفته تا ادراک کلی ترین مفاهیم و همچنین معانی دیگری که میان این دو طرف نهایی قرار دارند، همه را تجرید دانسته اند. مثلاً تصور سفیدی فلان تکه کاغذ معین، درجۀ اول تجریدو تصور سفیدی بطور کلی (یعنی قطع نظر از کاغذ مزبورو از هر چیز دیگر) ، درجۀ دوم تجرید و تصور رنگ، درجۀ سوم تجرید و تصور کیف، درجۀ چهارم تجرید خواهد بود. چنانکه تصور شمارۀ صفحات فلان کتاب معین (400 صفحه) درجۀ اول و تصور همان شماره بی قید صفحه یا چیز دیگر، درجۀ دوم و تصور عدد درجۀ سوم و تصور کم درجۀ چهارم تجرید میباشد. و بر همین قیاس... تحدید معنی تجرید - اما جمعی از روانشناسان معنی تجرید را محدود کرده میگویند تصور صفتی از صفات محسوسۀ اشیاء - مثلاً تصور سفیدی فلان کاغذ، تجرید حقیقی نیست بلکه نوعی دقت است، زیرا سفیدی آن کاغذ از سایر خصوصیات این چیز، ’بر طبق قانون کلی مجاورت’ جدا نشدنی میباشد. ذهن در صورتی بمقام تجرید حقیقی نائل میشود که سفیدی مطلق را - یعنی با چشم پوشی از اشیاء معین - تصور نماید. تجرید به این معنی بکار تشکیل مفاهیم کلیه میرود و از تعمیم تفکیک نشدنی خواهد بود. (علم النفس یاروانشناسی تألیف دکتر سیاسی صص 219- 221)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد کردن، خنک گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرید
تصویر تصرید
اندک کردن، کم کردن عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرید
تصویر تحرید
کژکردن، خماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرید
تصویر تشرید
راندن، پراکندن شریعت آوردن آیین نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریه
تصویر تطریه
تر و تازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریح
تصویر تطریح
درازسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
نیکو کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرید
تصویر تسرید
سوراخ کردن، درز دوختن، روزه داری پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرید
تصویر تفرید
فقیه شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
برهنه کردن، شمشیر را از غلاف کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرید
تصویر تغرید
در گلو گرداندن آواز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورید
تصویر تورید
گلگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرید
تصویر تغرید
((تَ))
آواز خواندن پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
((تَ))
به طرب آوردن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
((تَ))
تنهایی گزیدن، پیراستن، تجرید معانی، پوست کندن، برهنه کردن، گوشه گرفتن، تنهایی، درآوردن شمشیر از غلاف، پیرایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشرید
تصویر تشرید
((تَ))
راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
((تَ))
خنک کردن، سرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرید
تصویر تفرید
((تَ))
یگانه کردن، گوشه گزینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
آهنجش
فرهنگ واژه فارسی سره