جدول جو
جدول جو

معنی تطبیع - جستجوی لغت در جدول جو

تطبیع(فَ)
پر کردن مشک و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن مشک و دلو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن دلو. (از اقرب الموارد) ، پلید گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس کردن ظرف را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطبیع
خود پروری
تصویری از تطبیع
تصویر تطبیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت تایی کردن، هفت بخش کردن، هفت رکن ساختن، هفت جزء کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربیع
تصویر تربیع
چهار قسمت کردن، چهارگوشه کردن، چهارتایی، در علم نجوم قرار گرفتن دو کوکب سیار به اندازۀ یک چهارم دورۀ فلک (سه برج) از یکدیگر، در علم نجوم حالتی در ماه که یک چهارم از آن روشن باشد یعنی نصف نیمکرۀ آن را مردم زمین ببینند و این حالت در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری پیدا می شود و اولی را تربیع اول و دومی را تربیع دوم می گویند، در علوم ادبی مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطمیع
تصویر تطمیع
به طمع انداختن، آزمند ساختن، کسی را به طمع آوردن و به کاری وادار کردن
فرهنگ فارسی عمید
مشک را به چوب خانه آویختن و دوغ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیفه بر دیبا دوختن تا فراخ شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبابه یا بنیقه افزودن خیاط بر جامه جهت فراخ شدن. (از اقرب الموارد) ، درز مشک را به دوال دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
طمع افکندن. (تاج المصادر بیهقی). امیدوار کردن و آرزومندگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به طمع آوردن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد). ترغیب وتحریض. (ناظم الاطباء) : بوسهل زوزنی در باب خوارزمشاه آلتونتاش حیلتی ساخته بود و تضربی کرده بود و تطمیعی نموده بود... آلتونتاش در سر آن شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). بوسهل زوزنی.... فسادی کرده بود در باب خوارزمشاه آلتونتاش و تضریبی قوی رانده بود و تطمیعی نموده. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 319)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
برآمدن غورۀ خرمابن، پر کردن پیمانه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چهارسوی کردن. (زوزنی). چیزی را چهارسو ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهارگوشه کردن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چهارگوشه ساختن چیزی را. (فرهنگ نظام). مربع ساختن خانه یا حوض را. (المنجد). مربع ساختن حوض را. (اقرب الموارد) :
کعبه در تربیع همچون تخت نرد مهره باز
کعبتین جانها ونرّاد انسی و جان آمده.
خاقانی.
پس بر آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند
اولین تثلیث مشک و عود و بان افشانده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 114).
تاج تو تدویر چرخ تخت تو تربیع عرش
در تو به تثلیث ذات صولت و عدل و حکم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 267).
تقطیع و توسیع عرصۀ جامع تعیین رفته بودو تأسیس و تربیع آن تمام گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 420)، (اصطلاح نجوم) بیرونی آرد: نیم برید آنست که قمر بچهارم برج باشد از برج آفتاب و درجات قمر چند درجات او و این را تربیع اول خوانند و به شب هفتم بود به تقریب از ماه. (التفهیم چ همایی ص 210) .... و چون قمر نیز ببرج دهم باشد از برج آفتاب و درجه های هر دو نیمبرید نام کردند که نور قمر اندر این دو وقت به نیمۀ آنچه دیده آید از تن وی راست باشد، پنداری که بدو نیم بریده است و این دو تربیع (تربیع اول و تربیع دوم) را هم جزو دوم طالع بیرون آورده اند همچنانکه اجتماع و استقبال را. (التفهیم چ همایی ص 210)، (اصطلاح نجوم) از چهارمین خانه نظر کردن کواکب بیکدیگر. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم، از چهارمین خانه نظر کردن کوکب از برج سوم که ربع فلک است بکوکب دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). در علم نجوم، بودن دو کوکب است بطوری که ربع منطقهالبروج یعنی سه برج میان آنها فاصله باشد و آن را نظر تربیعی نیز گویند. (فرهنگ نظام) .رجوع به نظر شود. در میان قمر و ستارۀ دیگر تفاوت چهار برج یا ده برج باشد، مثلاً اگر قمر در حمل باشد و زهره در سرطان و یا قمر در جوزا باشد و زهره در حوت این نظر دلیل دشمنی است از مدار، و این را تربیعاز آن گویند که در میان قمر و کوکب دیگر بحساب درجات مفاصله نود درجه که چهارم حصۀ فلک بود و آن سه برج باشد به اینطور که دو برج سالم و بقدر یک برج از جمع کردن درجات برج قمر و برج دیگر کوکب. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
به تثلیث بروج و ماه و انجم
بتربیع و به تسدیس ثلاثا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 28).
و علامات درج و دقایق و ثوانی و... تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64).
جز کسی کاندر قضا اندرگریخت
خون او را هیچ تربیعی نریخت.
مولوی.
سخت میتولی ز تربیعات آن
وز وبال و کینه و آفات آن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از پی فرا شدن. (زوزنی). طلب چیزی کردن، برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
متغیر گردیدن سرین کسی از لاغری. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
سیر شدن. (دهار) نزدیک سیری رسیدن گوسپندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : شبعت غنمه تشبیعاً اذا قاربت الشبع و لم تشبع. (منتهی الارب) ، (اصطلاح علم بدیع) نزد بلغا از محسنات لفظیه است و آن چنان است که لفظ قافیه را ابتداء بیت دوم کنند و اگر در هر مصراع همچنین کنند خوبتر و لطیفتر آید مثاله:
ز من دل ببردی و خستی جگر
جگر عاشقان را بدین سان نگر
نگر کز غمت شد پریشان دلم
دلم به چنین زد چو دیدم خطر.
.... واین اعم است از معاد.. (کشاف اصطلاحات الفنون). و به اصطلاح تشبیع چنان است که لفظ قافیه را ابتدای بیت دوم آرند و همچنین اگر در جمیع ابیات آرند بهتر بود.. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهل نواختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبل زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درگرفتن تمامۀ چیزی را وشامل گشتن، پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی زمین فراگرفتن باران. (تاج المصادر بیهقی). فروگرفتن آب زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). همه جا رسانیدن ابر باران را و همه زمین فروگرفتن آب باران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، هر دو دست در میان ران نهادن در رکوع. (تاج المصادر بیهقی). دست میان دو ران نهادن در رکوع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر بندگاه آمدن شمشیر یاجدا کردن عضو. (تاج المصادر بیهقی). رسیدن شمشیر برپیوند وقت زدن و جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یصمم احیاناً و حیناً یطبق، و قولهم للرجل اذا اصاف الحجه انه یطبق المفصل. (اقرب الموارد) ، هر دو دست معاً برداشتن و نهادن اسب در دویدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تقریب. (از اقرب الموارد) ، سم بر سم نهادن در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر کردن و موافق نمودن. (منتهی الارب). مطابقه و مقابله و موافقت و برابر کردن دو چیز با هم. (ناظم الاطباء). موافق گردانیدن چیزی با چیزی و با لفظ دادن مستعمل. (آنندراج) ، طباق. مطابقه. (تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به طباق شود، ایراد دلیل بر وجه مدعی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
گل اندود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بپختن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن و بالیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعرع و عقل یافتن کودک. (از اقرب الموارد) ، پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ شدن بچۀ سوسمار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرمانبردار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آسان کردن کار بر کسی و توانا کردن بر کاری. منه قوله تعالی: فطوعت له نفسه قتل اخیه (قرآن 5 / 30) ، یعنی آسان کرد و توانا نمود و یا پیرو او گشت و فرمانبرداری نمود و یادلیر کرد او را و اعانت کرد و پذیرفت حکم وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آسان کردن کاری را و توانا کردن کسی را بر کاری. (آنندراج) ، سزاوار گردانیدن چیزی را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجبیع
تصویر تجبیع
متغیر گردیدن سرین کسی از لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت قسمت کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیب
تصویر تطبیب
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیل
تصویر تطبیل
دهل نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
آزاندن به آز انگیختن، پیوساندن بطمع انداختن بیوسانیدن آزمند ساختن بطمع آوردن، جمع تطمیعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویع
تصویر تطویع
آسانکرد، توانا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیع
تصویر تشبیع
بدرهه کردن به دنبال رفتن، فروزانیدن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
چهار بخشی، چهار سویی چهاره چهار بخش کردنچهار قسمت کردن، چهار گوشه کردنچهار سو کردن، چهار تایی، چهار سویی، جمع تربیعات. یا تربیع اول. تربیع اول ماه (قمر) در شب هفتم ماه قمری صورت میگیرد که نصف نیمکره روشن ماه را اهل زمین رویت کنند. یا تربیع دوم. تربیع دوم ماه (قمر) در شب بیست و یکم صورت میگیرد. درین حالت نصف نیمکره روشن ماه را مردم زمین نصف کنند. چهار قسمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطمیع
تصویر تطمیع
((تَ))
به طمع انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربیع
تصویر تربیع
((تَ))
چهار بخش کردن، در علم نجوم، روشن بودن یک چهارم سطح ماه در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
((تَ))
به هفت بخش در آوردن چیزی را، بر هفت رکن تقسیم کردن، هفت جزء کردن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
اقتباس، پیاده سازی
دیکشنری اردو به فارسی