جدول جو
جدول جو

معنی تضجیع - جستجوی لغت در جدول جو

تضجیع
تقصیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). کوتاهی نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک به غروب شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضجیع
تصویر ضجیع
هم خوابه، هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشجیع
تصویر تشجیع
دلیر کردن، قوی دل ساختن، جرئت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسجیع
تصویر تسجیع
سخن با سجع و قافیه گفتن، کلام موزون گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
ضایع کردن، تلف کردن، مهمل و بیکار ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجیع
تصویر ترجیع
برگردانیدن، بازگشت دادن، آواز را در گلو گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
نزدیک گشتن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). غروب کردن یا نزدیک به غروب رسیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوب ناپختن شیره را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقت فرودآوردن از دیگدان رسیدن دیگ را، قریب به پویه دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در کاری تقصیر کردن. (زوزنی). فروایستادن از کار. (منتهی الارب). استادن از کاری. (آنندراج). فروایستادن از کار و اقامت نکردن در آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اقامت کردن بجایی. (منتهی الارب). مقیم بودن بجای. (آنندراج) ، پیوسته بودن ابر در جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضوع. (زوزنی) (اقرب الموارد). و رجوع به تضوع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اثر کردن علف در ستور و پند سخن در مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اثر کردن دواء و علف و وعظ و خطاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءَشْ شُ)
به درد آوردن. (تاج المصادر بیهقی). دردمند نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بسی اندوه و مصیبت رسانیدن. (زوزنی). مصیبت زده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
سخن با سجع گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ کردن کبوتر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به سجع و مسجع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَقْ قُ)
فرا خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیک خواب کردن و خوابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنویم. (اقرب الموارد). رجوع به تنویم شود
لغت نامه دهخدا
بددل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، یازیدن ستور بازوها را در رفتن، حائل گشتن میان کسی و میان آن چیزی که او قصد رمی او کرده بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رفتن و مایل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن و بقولی مایل گردیدن. (از اقرب الموارد) ، سم دادن پرنده یا درنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر بانگ و فریاد انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر هیئت پهلو نقش کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). نگارین کردن جامه را به شکل اضلاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح علم ریاضی و نجوم) پهلو کردن است و معنی او آن است که مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که از او بجای آمد چون او به دو بار به دو درزدند همچون آن مکعب (3 * 3 * 3) که بیست وهفت است که ضلع او سه است که از وی آمد چون دو بار بر سه زده آمد و گاهگاه این ضلع را کعب خوانند. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 43). و رجوع به تکعیب شود
لغت نامه دهخدا
ضایع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مهمل و هیچکاره گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ضایعکردگی و اتلاف. (ناظم الاطباء) : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه). و تضییع منفعتی از آن جهت. (کلیله و دمنه). تضییع نفایس اموال و احتمال تحکمات فاسد لشکر بر تحفظ خانه و موافقت برادر و رعایت مصلحت کلی راجح دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 190) ، بی تیمار گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در مثل: الصیف ضیعت اللبن، بکسر تاء اگرچه بدان به مذکر و جمع خطاب کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در مجمعالامثال، فی الصیف ضیعت اللبن نیز روایت شده، برای کسی مثل زنند که خود فرصتی مناسب را از دست داده است، سپس در پی بدست آوردن آن برمی آید
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
همخوابه. (منتهی الارب). هم بستر. (مهذب الاسماء) (دهار). برخوابه. کمیع: هزاروسیصد مرد بر آن صحراء ضجیع تراب و اکیل نسر و غراب گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266).
یاد آور ز آن ضجیع و زآن فراش
تا بدین حد بیوفا و مر مباش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
دلیر کردن کسی را. (زوزنی). دلیر کردن و دل دادن کسی را. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به شجاعت صفت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن و پیش فرستادن کسی را بر کاری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : شجّعه علی الامر، جرأه و اقدمه . (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
ضایع و مهمل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیع
تصویر تنجیع
کار سازی پند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجیع
تصویر تفجیع
دردمند ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
باز گرداندن، درگلو غلتاندن آواز، باز خواهی باز خواستن داده انا الله و انا الیه راجعون را گفتن، بازگشت دادن -1 بر گردانیدن، آواز را در گلو گردانیدنتحریر دادن، بر گشت باز گرد، ترجیع بند، جمع ترجیعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجیع
تصویر تشجیع
دلیرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضجع
تصویر تضجع
در کاری تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجیع
تصویر ضجیع
همخوابه، گرسنگی همخوابه هم بستر
فرهنگ لغت هوشیار
بار آهنگی آهنگین نوشتن با سجع سخن گفتن کلام موزون گفتن،جمع تسجیعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسجیع
تصویر تسجیع
((تَ))
با سجع سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشجیع
تصویر تشجیع
((تَ))
دلیر کردن، جرأت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجیع
تصویر ترجیع
((تَ))
برگردانیدن، آواز را در گلو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
((تَ))
ضایع کردن، تباه ساختن، مهمل و بیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضجیع
تصویر ضجیع
((ضَ))
هم بستر
فرهنگ فارسی معین
اتلاف، تباه سازی، حیف ومیل، ضایع سازی، هدر، هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، ازبین بردن، پایمال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازگرد، برگردان، برگشت، تحریر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، تحریک، ترغیب، تشویق، دلیر کردن، جرات کردن، قوی دل ساختن، روحیه دادن، برانگیختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد