جدول جو
جدول جو

معنی تضبیع - جستجوی لغت در جدول جو

تضبیع
بددل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (از اقرب الموارد) ، یازیدن ستور بازوها را در رفتن، حائل گشتن میان کسی و میان آن چیزی که او قصد رمی او کرده بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تربیع
تصویر تربیع
چهار قسمت کردن، چهارگوشه کردن، چهارتایی، در علم نجوم قرار گرفتن دو کوکب سیار به اندازۀ یک چهارم دورۀ فلک (سه برج) از یکدیگر، در علم نجوم حالتی در ماه که یک چهارم از آن روشن باشد یعنی نصف نیمکرۀ آن را مردم زمین ببینند و این حالت در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری پیدا می شود و اولی را تربیع اول و دومی را تربیع دوم می گویند، در علوم ادبی مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
ضایع کردن، تلف کردن، مهمل و بیکار ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت تایی کردن، هفت بخش کردن، هفت رکن ساختن، هفت جزء کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
پر کردن مشک و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن مشک و دلو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن دلو. (از اقرب الموارد) ، پلید گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس کردن ظرف را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ضایع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مهمل و هیچکاره گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ضایعکردگی و اتلاف. (ناظم الاطباء) : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه). و تضییع منفعتی از آن جهت. (کلیله و دمنه). تضییع نفایس اموال و احتمال تحکمات فاسد لشکر بر تحفظ خانه و موافقت برادر و رعایت مصلحت کلی راجح دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 190) ، بی تیمار گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در مثل: الصیف ضیعت اللبن، بکسر تاء اگرچه بدان به مذکر و جمع خطاب کنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در مجمعالامثال، فی الصیف ضیعت اللبن نیز روایت شده، برای کسی مثل زنند که خود فرصتی مناسب را از دست داده است، سپس در پی بدست آوردن آن برمی آید
لغت نامه دهخدا
بر هیئت پهلو نقش کردن جامه. (تاج المصادر بیهقی). نگارین کردن جامه را به شکل اضلاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح علم ریاضی و نجوم) پهلو کردن است و معنی او آن است که مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که از او بجای آمد چون او به دو بار به دو درزدند همچون آن مکعب (3 * 3 * 3) که بیست وهفت است که ضلع او سه است که از وی آمد چون دو بار بر سه زده آمد و گاهگاه این ضلع را کعب خوانند. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 43). و رجوع به تکعیب شود
لغت نامه دهخدا
نزدیک گشتن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). غروب کردن یا نزدیک به غروب رسیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوب ناپختن شیره را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقت فرودآوردن از دیگدان رسیدن دیگ را، قریب به پویه دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقصیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). کوتاهی نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزدیک به غروب شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
متغیر گردیدن سرین کسی از لاغری. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فراهم آوردن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) ، سخت استواری استخوانها و پری گوشت و گرد اندامی. (منتهی الارب). سخت استوار شدن استخوانها و گرد آمدن گوشت مرد. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
بیاد کسی چیزی را دادن که موجب غضب او باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ضبیه خورانیدن کودک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ضبیه ساختن برای کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فراگرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ضباب ساختن برای در. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هفت عدد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هفت تایی کردن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، بر هفت رکن ساختن چیزی را، شستن آوند را هفت بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، وظیفه کردن قرائت قرآن را در هفت شب، اقامت نمودن نزد زن خود هفت شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، هفتاد کامل کردن درمهای خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاذا اردت سبعین قلت کمله سبعین او یقال سبع دراهمه، ای کملها سبعین (مولده) (متن اللغه) ، هفتصد کس شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سبع القوم، تمّوا سبعمائه رجل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در هفت ماه زاییدن زن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سبع اﷲ لک، خدای اجر دهد ترا هفت مرتبه و یا هفت ضعف دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبعاﷲ لک، اعطاک اجرک سبع مرات او سبعه اضعاف و فی اللسان: ’سبّع اﷲ لک رزقک سبعه اولاد و هو علی الدعاء’. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ بَ)
نام پدر حارث رعینی صحابی است (منتهی الارب) (آنندراج). در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناصر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مددکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که ترا بر وی مال باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شخص را بر وی مال باشد. (ناظم الاطباء). یا کسی که او را بر تو مال باشد. (از قطر المحیط) ، تابع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پس رو. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قال اﷲ تعالی: ثم لاتجدوا لکم به علینا تبیعاً، ای ثائراً و لاطالبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوساله ای که در نخستین سال حیات باشد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گوساله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث: تبیعه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). گاو یکساله. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
سیر شدن. (دهار) نزدیک سیری رسیدن گوسپندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : شبعت غنمه تشبیعاً اذا قاربت الشبع و لم تشبع. (منتهی الارب) ، (اصطلاح علم بدیع) نزد بلغا از محسنات لفظیه است و آن چنان است که لفظ قافیه را ابتداء بیت دوم کنند و اگر در هر مصراع همچنین کنند خوبتر و لطیفتر آید مثاله:
ز من دل ببردی و خستی جگر
جگر عاشقان را بدین سان نگر
نگر کز غمت شد پریشان دلم
دلم به چنین زد چو دیدم خطر.
.... واین اعم است از معاد.. (کشاف اصطلاحات الفنون). و به اصطلاح تشبیع چنان است که لفظ قافیه را ابتدای بیت دوم آرند و همچنین اگر در جمیع ابیات آرند بهتر بود.. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از پی فرا شدن. (زوزنی). طلب چیزی کردن، برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِوْ وا)
قطع کردن. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوساله را گویند. مؤنث: تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوه گوید: تبیع نرینه بچۀ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است. بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دوسالگی گردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، تباع و تبائع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بچۀ گاو وچون از مادر بزمین آید عجل، پس تبیع تا آنگاه که هشت ماهه شود. (تاریخ قم ص 178). از سی گاو، تبیعی یا جزعی یا تبیعه ای یا جزعه ای بدهد... و چون به شصت رسد دو تبیع یا دو جزع یا دو جزعه بدهد. (تاریخ قم ص 175) ، آنکه شاخ و گوش وی برابر باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چهارسوی کردن. (زوزنی). چیزی را چهارسو ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهارگوشه کردن چیزی را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چهارگوشه ساختن چیزی را. (فرهنگ نظام). مربع ساختن خانه یا حوض را. (المنجد). مربع ساختن حوض را. (اقرب الموارد) :
کعبه در تربیع همچون تخت نرد مهره باز
کعبتین جانها ونرّاد انسی و جان آمده.
خاقانی.
پس بر آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند
اولین تثلیث مشک و عود و بان افشانده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 114).
تاج تو تدویر چرخ تخت تو تربیع عرش
در تو به تثلیث ذات صولت و عدل و حکم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 267).
تقطیع و توسیع عرصۀ جامع تعیین رفته بودو تأسیس و تربیع آن تمام گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 420)، (اصطلاح نجوم) بیرونی آرد: نیم برید آنست که قمر بچهارم برج باشد از برج آفتاب و درجات قمر چند درجات او و این را تربیع اول خوانند و به شب هفتم بود به تقریب از ماه. (التفهیم چ همایی ص 210) .... و چون قمر نیز ببرج دهم باشد از برج آفتاب و درجه های هر دو نیمبرید نام کردند که نور قمر اندر این دو وقت به نیمۀ آنچه دیده آید از تن وی راست باشد، پنداری که بدو نیم بریده است و این دو تربیع (تربیع اول و تربیع دوم) را هم جزو دوم طالع بیرون آورده اند همچنانکه اجتماع و استقبال را. (التفهیم چ همایی ص 210)، (اصطلاح نجوم) از چهارمین خانه نظر کردن کواکب بیکدیگر. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم، از چهارمین خانه نظر کردن کوکب از برج سوم که ربع فلک است بکوکب دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). در علم نجوم، بودن دو کوکب است بطوری که ربع منطقهالبروج یعنی سه برج میان آنها فاصله باشد و آن را نظر تربیعی نیز گویند. (فرهنگ نظام) .رجوع به نظر شود. در میان قمر و ستارۀ دیگر تفاوت چهار برج یا ده برج باشد، مثلاً اگر قمر در حمل باشد و زهره در سرطان و یا قمر در جوزا باشد و زهره در حوت این نظر دلیل دشمنی است از مدار، و این را تربیعاز آن گویند که در میان قمر و کوکب دیگر بحساب درجات مفاصله نود درجه که چهارم حصۀ فلک بود و آن سه برج باشد به اینطور که دو برج سالم و بقدر یک برج از جمع کردن درجات برج قمر و برج دیگر کوکب. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
به تثلیث بروج و ماه و انجم
بتربیع و به تسدیس ثلاثا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 28).
و علامات درج و دقایق و ثوانی و... تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64).
جز کسی کاندر قضا اندرگریخت
خون او را هیچ تربیعی نریخت.
مولوی.
سخت میتولی ز تربیعات آن
وز وبال و کینه و آفات آن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چهار بخشی، چهار سویی چهاره چهار بخش کردنچهار قسمت کردن، چهار گوشه کردنچهار سو کردن، چهار تایی، چهار سویی، جمع تربیعات. یا تربیع اول. تربیع اول ماه (قمر) در شب هفتم ماه قمری صورت میگیرد که نصف نیمکره روشن ماه را اهل زمین رویت کنند. یا تربیع دوم. تربیع دوم ماه (قمر) در شب بیست و یکم صورت میگیرد. درین حالت نصف نیمکره روشن ماه را مردم زمین نصف کنند. چهار قسمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضبیر
تصویر تضبیر
فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
هفت قسمت کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
ضایع و مهمل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیع
تصویر تبیع
گوساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیع
تصویر تطبیع
خود پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیع
تصویر تشبیع
بدرهه کردن به دنبال رفتن، فروزانیدن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجبیع
تصویر تجبیع
متغیر گردیدن سرین کسی از لاغری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییع
تصویر تضییع
((تَ))
ضایع کردن، تباه ساختن، مهمل و بیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیع
تصویر تسبیع
((تَ))
به هفت بخش در آوردن چیزی را، بر هفت رکن تقسیم کردن، هفت جزء کردن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربیع
تصویر تربیع
((تَ))
چهار بخش کردن، در علم نجوم، روشن بودن یک چهارم سطح ماه در شب های هفتم و بیست و یکم هر ماه قمری
فرهنگ فارسی معین
اتلاف، تباه سازی، حیف ومیل، ضایع سازی، هدر، هدر دادن، تلف کردن، ضایع کردن، ازبین بردن، پایمال کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد