جدول جو
جدول جو

معنی تصبیغ - جستجوی لغت در جدول جو

تصبیغ
(اُ)
انداختن ناقه بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن و از دنباله رنگ برآوردن گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغۀ صبغ. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن جامه را شدد للمبالغه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به صبغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصبی
تصویر تصبی
کودکی کردن، به لهو و لعب پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیغ
تصویر تسبیغ
در علم عروض زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنان که در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود و آن را مسبغ گویند، اسباغ
فرهنگ فارسی عمید
(اِهَْ)
شکیبایی فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امر کردن کسی را به شکیبایی. (از اقرب الموارد). خواستن از کسی شکیبایی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکیبایی خواستن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بدون وزن و کیل گرفتن طعام را. (از اقرب الموارد). و رجوع به صبره شود، تصبیر میت، قرار دادن صبر در بطن آن برای جلوگیری از سرعت بوی گرفتن جسد و تاکنون دیده نشده. (از اقرب الموارد). مومیایی کردن اجساد مردگان را چنانکه در مصر قدیم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
رنگ کرده. رنگ زده. یقال: ثوب صبیغ و ثیاب صبیغ
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
آبی است مر بنی منقذ را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در دین و ملت درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در دین درآمدن کسی و نیکو شدن دین او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریفتن مرد زن را و در فتنه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دل ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، خواندن زن کسی را به سوی بازی (صبا) و مشتاق گردانیدن وی را آن زن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تبیغ امر بر کسی، شوریده شدن کار بر وی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبیغ دم، در هیجان آمدن خون. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و غلبه کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فی الحدیث: علیکم بالحجامه لایتبیغالدم باحدکم فیقتله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فشار خون غلبۀ دم. دمش خون، تبیغ ماء، جوش زدن آب در چشمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبیغ لبن بسیار شدن شیر. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبالغۀ صوغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
طعام را در نان خورش تر کردن و چرب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِهَْ وِ ءْ)
مالیدن با صابون و صابون زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر صدغ شتر داغ و نشان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
داخل کردن صمغ در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صمغ به سر مالیدن تا موی بسته گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن عسل. مردی بود به زمان عمر که مشکلات قرآن را تتبع میکرد. عمر وی را تازیانه زد و مردمان را از مجالست با او بازداشت. (معجم البلدان ذیل مادۀ عسل). و در منتهی الارب آرد که او را از مدینه به بصره نفی فرمود
لغت نامه دهخدا
وات افگانی روشی در دانش چامه (عروض) نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنانکه در (فاعلاتن) (فاعلاتان) میشود: (و مبالغت بیشتر باشد در تمام کردن) (المعجم. چا. مد: 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
زن فریبی، جوان نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیغ
تصویر تبیغ
شوریده شدن کار بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیغ
تصویر صبیغ
رنگ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصمیغ
تصویر تصمیغ
زمج اندایی اندودن با زمج (زمج هم آوای رنج صمغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبیح
تصویر تصبیح
دیدار بامدادی، نوشاندن در بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبید
تصویر تصبید
شکار خواست، شکار کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبیر
تصویر تصبیر
شکیب خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ))
نوعی از تصرفات و زحافات است در عروض و آن افزودن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد چنان که در «فاعلاتن»، «فاعلاتان» می شود
فرهنگ فارسی معین