جدول جو
جدول جو

معنی تصالخ - جستجوی لغت در جدول جو

تصالخ
(اِ)
خویشتن را کر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصالج شود
لغت نامه دهخدا
تصالخ
خویشتن را کر کردن
تصویری از تصالخ
تصویر تصالخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصالح
تصویر تصالح
با هم سازش کردن، آشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
خویشتن را کر سازنده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بهانه می کند کری و ناشنوائی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصالخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اصطلاح. (زوزنی). با یکدیگر صلح کردن. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با هم آشتی کردن و نیکویی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خلاف تخاصم و اختصام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم کری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تصالخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جرب صالخ، گر که پوست برد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصالح
تصویر تصالح
اصلاح، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصالح
تصویر تصالح
((تَ لُ))
با هم آشتی کردن
فرهنگ فارسی معین