جدول جو
جدول جو

معنی تشکل - جستجوی لغت در جدول جو

تشکل
شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن، خوب صورت شدن
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
فرهنگ فارسی عمید
تشکل
(اِ فَ)
صورت گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بعضی از میوه پخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیم رس شدن انگور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تشکل
صورت گرفتن چیزی
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تشکل
((تَ شَ کُّ))
صورت پذیرفتن، شکل گرفتن
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
فرهنگ فارسی معین
تشکل
شکل گرفتن، صورت پذیرفتن، متشکل شدن، صورت پذیری، شکل گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشکل
کودک پرجنب و جوش، گاو نر کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشکی
تصویر تشکی
شکایت کردن، شکوه داشتن، گله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
بسکله، کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکر
تصویر تشکر
شکر کردن، سپاسگزاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
هم شکل شدن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
شکل گرفته، تشکیل شده، آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
به شک افتادن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَکْ کَ)
انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگور نیم رسیده. (ناظم الاطباء) ، صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود، مأخوذ از تازی، تغییر صورت داده و خوشگل شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کِ)
صورت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکل شود
لغت نامه دهخدا
تاشه بخشیدن، بر پا کردن شکل و صورت دادن بچیزی درست کردن بپا کردن برپای کردن ساختن،جمع تشکیلات
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکل
تصویر تاکل
خوردگی، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
فضله گوسفند و آهو، سرگین گوسفند و اسب وآهو وخرواسترواشتر و گاو آنگاه که سخت مدور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل
تصویر توکل
اعتماد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
همشکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکر
تصویر تشکر
سپاس گزاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
شک کردن گمانش دو دلی گمان کردن بشک افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکی
تصویر تشکی
گله کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهل
تصویر تشهل
رفتن آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعل
تصویر تشعل
فروزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدکل
تصویر تدکل
نازیدن ناز نمایی، گستاخیدن، خود بزرگ بینی، درنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
کجک کلید چوب کجی که کلیدان را بدان گشایند بشکله
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
صورت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
((مُ تَ شَ کِّ))
ساخته شده، صورت گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکل
تصویر توکل
امید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشکر
تصویر تشکر
سپاسگزاری، سپاسمندی، سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشکیل
تصویر تشکیل
برپا، ساختن، برپایی، پدیدآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشکل
تصویر مشکل
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
فرهنگ واژه فارسی سره
شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد