- تشکل
- صورت گرفتن چیزی
معنی تشکل - جستجوی لغت در جدول جو
- تشکل
- شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن، خوب صورت شدن
- تشکل ((تَ شَ کُّ))
- صورت پذیرفتن، شکل گرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکل گرفته، تشکیل شده، آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر
صورت گیرنده
برپا، ساختن، برپایی، پدیدآوری
سپاسگزاری، سپاسمندی، سپاس
امید
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
کجک کلید چوب کجی که کلیدان را بدان گشایند بشکله
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
نازیدن ناز نمایی، گستاخیدن، خود بزرگ بینی، درنگیدن
فروزش
رفتن آبرو
تاشه بخشیدن، بر پا کردن شکل و صورت دادن بچیزی درست کردن بپا کردن برپای کردن ساختن،جمع تشکیلات
گله کردن از کسی
شک کردن گمانش دو دلی گمان کردن بشک افتادن
سپاس گزاری کردن
همشکل شدن
اعتماد کردن
فضله گوسفند و آهو، سرگین گوسفند و اسب وآهو وخرواسترواشتر و گاو آنگاه که سخت مدور باشد
خوردگی، درخشندگی
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
به شک افتادن، شک کردن
هم شکل شدن مانند هم شدن
شکر کردن، سپاسگزاری کردن
بسکله، کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
شکایت کردن، شکوه داشتن، گله کردن
سرگین اسب، الاغ، استر، شتر، گوسفند، بز و آهو که گرد و مانند گلوله باشد، پشگل
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
کار خود را به خدا واگذاشتن و به امید خدا بودن
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل