گشودن و آشکار ساختن چیزی، بیان کردن و شرح دادن مطلب، شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، از هم جدا کردن، در پزشکی علمی که دربارۀ ساختمان بدن و چگونگی اعضا و ارتباط آن ها با هم بحث می کند، کالبدشناسی، در پزشکی کالبدشکافی، کالبدگشایی
گشودن و آشکار ساختن چیزی، بیان کردن و شرح دادن مطلب، شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، از هم جدا کردن، در پزشکی علمی که دربارۀ ساختمان بدن و چگونگی اعضا و ارتباط آن ها با هم بحث می کند، کالبدشناسی، در پزشکی کالبدشکافی، کالبدگشایی
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگسال شدن، پس یک کالبد را دو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیر شدن و بر اثر ناتوانی چشم، شخصی را دو شخص دیدن. (از المنجد)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگسال شدن، پس یک کالبد را دو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیر شدن و بر اثر ناتوانی چشم، شخصی را دو شخص دیدن. (از المنجد)
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) : این سلب من در ماه دی دیده چون تشلیخ در کیشان (؟) ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) : این سلب من در ماه دی دیده چون تشلیخ در کیشان (؟) ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
نیک شرح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک بیان کردن. (دهار). نیک هویدا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کمال وضاحت بیان کردن و آشکار کردن. (غیاث اللغات). نیک بیان کردن سخن را. (آنندراج). اظهار و آشکار کردن چیزی است. می گویند شرحت الغامض، یعنی مشکل را تفسیر وروشن ساختم. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : تشریح نهاد خود درآموز کاین معرفتی است خاطرافروز. نظامی. با فکر او چو سر به گریبان فرو کنم تشریح زلف خم بخمش موبمو کنم. کلیم (از آنندراج). ، شرحه کردن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کفانیدن و پیدا کردن فربهی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطع کردن و جدا کردن فربهی بعض چیزی از بعض دیگر و از آن است تشریح در نزد اطباء. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح پزشکی) بیان کردن حقایق و اشکال اعضای درونی و برونی و شمار استخوانها و بیان محل و پیوند هر عضو و بیان رگها و عصبها. (غیاث اللغات). به اصطلاح اطباء بیان کردن حقیقت اعضای بدن انسان را علم تشریح گویند. (آنندراج). علمی که در آن بحث می کنند از آلات و ادوات بدن حیوانی. (ناظم الاطباء). بر خلاف علم فیزیولوژی که وظایف الاعضا می باشد. تشریح، علم به چگونگی اعضای جسم است. (الموسوعه العربیه). بازشناختن اعضا و جوارح کالبد انسان یا حیوان را از راه شکافتن بدن، تشریح یا کالبدشکافی گویند و این دانش پایۀ دانش پزشکی جدید را تشکیل میدهد. تشریح از دوران باستانی در میان اقوام ایرانی و هندی و مصری متداول بود و جای جای بر اثر نفوذ مذهبی شدت و ضعف داشته است. امروز در مراکز پزشکی، موضوع تشریح به چند قسمت تقسیم می شود. اگر در بیمارستان و برای تشخیص بیماری مریض، پس از مرگ کالبد را بشکافند تشریح مرضی نامند و اگر متعلق به دانستن کلیات اعضاء و نسجها و عناصر اولیه بدن باشد، آن را تشریح عمومی گویند و اگر برای شناختن جزء جزء اعضا واسامی و اشکال آنها و روابطی که با هم دارند و بالاخره ترتیب نسج و ظاهر و باطن و خصوصیات آنها باشد، آن را تشریح تفصیلی خوانند. رجوع به کتاب تشریح میرزاعلی صص 6- 17 و مقدمۀ دکتر امیر اعلم بر کتاب کالبدشناسی توصیفی (کتاب اول) و کالبدشکافی شود
نیک شرح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک بیان کردن. (دهار). نیک هویدا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کمال وضاحت بیان کردن و آشکار کردن. (غیاث اللغات). نیک بیان کردن سخن را. (آنندراج). اظهار و آشکار کردن چیزی است. می گویند شرحت الغامض، یعنی مشکل را تفسیر وروشن ساختم. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : تشریح نهاد خود درآموز کاین معرفتی است خاطرافروز. نظامی. با فکر او چو سر به گریبان فرو کنم تشریح زلف خم بخمش موبمو کنم. کلیم (از آنندراج). ، شرحه کردن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کفانیدن و پیدا کردن فربهی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطع کردن و جدا کردن فربهی بعض چیزی از بعض دیگر و از آن است تشریح در نزد اطباء. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح پزشکی) بیان کردن حقایق و اشکال اعضای درونی و برونی و شمار استخوانها و بیان محل و پیوند هر عضو و بیان رگها و عصبها. (غیاث اللغات). به اصطلاح اطباء بیان کردن حقیقت اعضای بدن انسان را علم تشریح گویند. (آنندراج). علمی که در آن بحث می کنند از آلات و ادوات بدن حیوانی. (ناظم الاطباء). بر خلاف علم فیزیولوژی که وظایف الاعضا می باشد. تشریح، علم به چگونگی اعضای جسم است. (الموسوعه العربیه). بازشناختن اعضا و جوارح کالبد انسان یا حیوان را از راه شکافتن بدن، تشریح یا کالبدشکافی گویند و این دانش پایۀ دانش پزشکی جدید را تشکیل میدهد. تشریح از دوران باستانی در میان اقوام ایرانی و هندی و مصری متداول بود و جای جای بر اثر نفوذ مذهبی شدت و ضعف داشته است. امروز در مراکز پزشکی، موضوع تشریح به چند قسمت تقسیم می شود. اگر در بیمارستان و برای تشخیص بیماری مریض، پس از مرگ کالبد را بشکافند تشریح مرضی نامند و اگر متعلق به دانستن کلیات اعضاء و نسجها و عناصر اولیه بدن باشد، آن را تشریح عمومی گویند و اگر برای شناختن جزء جزء اعضا واسامی و اشکال آنها و روابطی که با هم دارند و بالاخره ترتیب نسج و ظاهر و باطن و خصوصیات آنها باشد، آن را تشریح تفصیلی خوانند. رجوع به کتاب تشریح میرزاعلی صص 6- 17 و مقدمۀ دکتر امیر اعلم بر کتاب کالبدشناسی توصیفی (کتاب اول) و کالبدشکافی شود
فربه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نمک بسیار در دیگ کردن تا تباه نشود. (تاج المصادر بیهقی). نمک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نمک بسیار در دیگ کردن و قرار دادن در آن چیزی از پیه. (از اقرب الموارد) ، شور کردن طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قدید کردن ماهی و نمک سود کردن آن، نمک پاشیدن برچیزی، سودن نمک بر حنک چارپا. (از اقرب الموارد) ، سخن خوش و نمکین آوردن شاعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آوردن شیئی ملیح. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اندک فربه شدن شتر کشتنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فربه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نمک بسیار در دیگ کردن تا تباه نشود. (تاج المصادر بیهقی). نمک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نمک بسیار در دیگ کردن و قرار دادن در آن چیزی از پیه. (از اقرب الموارد) ، شور کردن طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قدید کردن ماهی و نمک سود کردن آن، نمک پاشیدن برچیزی، سودن نمک بر حنک چارپا. (از اقرب الموارد) ، سخن خوش و نمکین آوردن شاعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آوردن شیئی ملیح. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اندک فربه شدن شتر کشتنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بماندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاجز و درمانده شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درمانده و مانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) : استنفرتهم فبلحوا علی، ای ابوا کأنهم اعیوا عن الخروج معه و اعانته و طلبت منه حقی فبلح، ای عجز عن الاداء. (اقرب الموارد)
بماندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاجز و درمانده شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درمانده و مانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) : استنفرتهم فبلحوا علی، ای اَبوا کأنهم اعیوا عن الخروج معه و اعانته و طلبت ُ منه ُ حقی فبلح، اَی عجز عن الاداء. (اقرب الموارد)
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق