جدول جو
جدول جو

معنی تشرط - جستجوی لغت در جدول جو

تشرط
(اِ هَِ)
نیک نگریستن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأنق در عمل. (از اقرب الموارد) ، بتکلف پذیرفتن شروطی را که بزیان او باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشرف
تصویر تشرف
شرفیاب شدن، شرف یافتن، مشرف شدن، بزرگی یافتن، شرفیابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورط
تصویر تورط
در گل و لای افتادن، افتادن در کاری یا جایی که رهایی از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِنْ)
جنبیدن بچه در سلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، در خون گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). طپیدن کشته در خون. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
نشتر. (منتهی الارب) (آنندراج). نیشتر حجام. ج، مشارط، مشاریط. (از اقرب الموارد) (از دهار). نیش حجام. ج، مشارط. (مهذب الاسماء). نیشتر. (ناظم الاطباء). نیش. نشتر. نیشتر. مبضع. مشراط. نیش حجام. مبزع. تیغ فصاد. تیغ. ج، مشارط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
با گوشوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) بلعیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان درحلق فرو بردن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افتادن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریخته شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، در الاساس فروافتادن ریش، فروریختن پشمهای شتر و در اللسان تطایر و تفرق آنها، فروریختن بیشتر موهای گرگ، خالی شدن تیر از پر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوخته شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). احتراق. (اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیک راندن اسب را. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک راندن اسب را تا مانده شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
نوشیدن و آشامیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). درخوردن جامه خوی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سرایت کردن و درگذشتن از چیزی بچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرایت کردن رنگ در جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بهم درشدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تشرج اللحم بالشحم، یعنی تداخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
شرف جستن. (زوزنی). بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دارای شرف شدن خانه، شرف یافتن کسی از غیر خود. (از اقرب الموارد) ، شرف دانستن، یقال: تشرف بکذا، ای عده شرفاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد) ، کشته شدن اشراف قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دست را بالای ابرو قرار دادن تا بتواند چیزی را ببیند و نیک تشخیص دهد. (از اقرب الموارد) ، بالا برآمدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تشرف للشی ٔ، تطلع الیه. (اقرب الموارد) ، بسوی چیزی نگریستن و چشم آن داشتن و از این معنی است حدیث لاتشرفوا البلاء، ای لاتطلعوا الیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
در آفتابگاه نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشقق. (اقرب الموارد). پاره پاره گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
خوارج شدن. (تاج المصادر بیهقی). شاری گردیدن یا نسبت کردن خود را بسوی شراه از خوارج. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ازشراه شدن. (از منتهی الارب) ، متفرق و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در هلاکت افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امیر سیف الدوله به خبط ایشان در مهلکۀ ضلال و تورط ایشان در مسبغۀ آجال مشاهدت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 208). از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد و بر تورد و تورطاو در ولایت سلطان انکار می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 331) ، بکار دشوار افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در جای گلناک افتادن. چارپا که خلاصی از آن مکان امکان پذیر نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
نیک نگرنده در کار خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوجه و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشرط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به دمغزه گرفتن روغن از روغن دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تخرّط الطائر، از باب تفعل، یعنی گرفت پرنده روغن را از روغن دان به بزدم خود. (شرح قاموس). تخرط الطائر تخرطاً، اذا اخذ الدهن من مدهنه بزمکاه، کذا نص الصاغانی و الذی فی اللسان: اخذ الدهن من زمکاه. (تاج العروس ج 5 ص 128)
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ)
با عهد و پیمان. (از ناظم الاطباء) ، گروهی از محدثان را بشریون میخواندند از قبیل محمد بن یزید بشری اموی و غیره. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فرومایه تر. اسم تفضیل است بدون فعل و این نادر است. ارذل. یقال: الغنم اشرطالمال، ای ارذله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشر
تصویر تشر
کلمه ای که از روی خشم بکسی گفته شود پرخاش عتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرط
تصویر اشرط
فرومایه تر سبک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشرط
تصویر بشرط
مشروط، با عهد و پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرم
تصویر تشرم
شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرق
تصویر تشرق
آفتاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرب
تصویر تشرب
نوشیدن و آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیط
تصویر تشیط
نزاری از بسیارگایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورط
تصویر تورط
در گل و لای افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرط
تصویر مشرط
نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط
تصویر شرط
لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
((تَ شَ رُّ))
بزرگوار شدن، بزرگی یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرط
تصویر شرط
سامه، بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
پابوسی، شرفیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد