سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشدخ شود، غورۀ خرما را تر نهادن تا شکسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشدخ شود، غورۀ خرما را تر نهادن تا شکسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). قوت دادن و گران نمودن، خلاف تخفیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سختی نهادن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سختی نمودن. (غیاث اللغات). بر کسی سختی کردن. (آنندراج). تنگ گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : خفت ها و تشدیدها رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). از درگاه امیران محمد و مسعود در باب غاشیه و جناغ فرمان رسید و تشدیدها رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 366). طوطی را به چه تهمت چنین تعذیب و تشدید فرمودی. (سندبادنامه ص 99). و از طرفین تأکید و تشدید در آن یاد کرد. (تاریخ قم ص 252) ، سخت احتراز کردن از کمیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشدد کردن حرف. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). حرف را مشدد ساختن. (آنندراج). تخفیف ندادن حرف. (از اقرب الموارد). نقیض تخفیف حرف. (ازالمنجد). نام کیفیتی است که عارض شود حرف را بوسیلۀ ادغام و تخفیف مقابل آن است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حرفی را سخت تلفظ کردن چنانکه دو حرف نماید چون واو در تنوع و دال در عده و لام در علت.... (یادداشت مرحوم دهخدا). شعرای ما همه جا مطرداً هر تشدیدی را برای ضرورت مخفف آرند و تقریباً استثنایی در این قاعده نیست. (یادداشت ایضاً). در فارسی بسیاری از کلمات، مشدد و هم مخفف آیند چون امید، دره، زر، پشه: پشّه ز چه یک روز زید پیل چه صد سال زیرا ز پشه پیلان با رنج و عنااند. ناصرخسرو. و این قاعده را فارسی زبان در شعر نسبت به کلمات عربی هم معمول میدارد چون حد، مر، حق، رب و...: گر عادلی از طاعت بگذار حق رزق بنگر به بصیرت که بران ره بصرااند. ناصرخسرو. آنها که ندانند به طاعت حق روزی بر جور و جفااند نه بر عدل و وفااند. ناصرخسرو. یا رب چه شد این خلق که با آل پیمبر چون کژدم و مارند و چو گرگان فلااند. ناصرخسرو. و رجوع به مادۀ بعد شود
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). قوت دادن و گران نمودن، خلاف تخفیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سختی نهادن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سختی نمودن. (غیاث اللغات). بر کسی سختی کردن. (آنندراج). تنگ گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) : خفت ها و تشدیدها رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). از درگاه امیران محمد و مسعود در باب غاشیه و جناغ فرمان رسید و تشدیدها رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 366). طوطی را به چه تهمت چنین تعذیب و تشدید فرمودی. (سندبادنامه ص 99). و از طرفین تأکید و تشدید در آن یاد کرد. (تاریخ قم ص 252) ، سخت احتراز کردن از کمیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشدد کردن حرف. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). حرف را مشدد ساختن. (آنندراج). تخفیف ندادن حرف. (از اقرب الموارد). نقیض تخفیف حرف. (ازالمنجد). نام کیفیتی است که عارض شود حرف را بوسیلۀ ادغام و تخفیف مقابل آن است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حرفی را سخت تلفظ کردن چنانکه دو حرف نماید چون واو در تنوع و دال در عده و لام در علت.... (یادداشت مرحوم دهخدا). شعرای ما همه جا مطرداً هر تشدیدی را برای ضرورت مخفف آرند و تقریباً استثنایی در این قاعده نیست. (یادداشت ایضاً). در فارسی بسیاری از کلمات، مشدد و هم مخفف آیند چون امید، دره، زر، پشه: پشّه ز چه یک روز زید پیل چه صد سال زیرا ز پشه پیلان با رنج و عنااند. ناصرخسرو. و این قاعده را فارسی زبان در شعر نسبت به کلمات عربی هم معمول میدارد چون حد، مر، حق، رب و...: گر عادلی از طاعت بگذار حق رزق بنگر به بصیرت که بران ره بصرااند. ناصرخسرو. آنها که ندانند به طاعت حق روزی بر جور و جفااند نه بر عدل و وفااند. ناصرخسرو. یا رب چه شد این خلق که با آل پیمبر چون کژدم و مارند و چو گرگان فلااند. ناصرخسرو. و رجوع به مادۀ بعد شود
علامتی چون سرسین ’ ّ’ که بر روی حرفی گذارند تا مشدد تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام علامت املایی مانند دندانه های سین که چون آن را بر بالای حرفی گذارند آن حرف دو مرتبه خوانده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
علامتی چون سرسین ’ ّ’ که بر روی حرفی گذارند تا مشدد تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام علامت املایی مانند دندانه های سین که چون آن را بر بالای حرفی گذارند آن حرف دو مرتبه خوانده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) : این سلب من در ماه دی دیده چون تشلیخ در کیشان (؟) ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) : این سلب من در ماه دی دیده چون تشلیخ در کیشان (؟) ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود