جدول جو
جدول جو

معنی تشبیک - جستجوی لغت در جدول جو

تشبیک
(اِ مِ)
انگشتان بهم درگذاشتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دهار). درآمیختن و بیکدیگر درآوردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و غیرآن. (آنندراج). انگشتان در یکدیگر درافکندن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :... و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم و مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و... قواعد الفت بمسامیر مظاهرت... بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 320) ، فروکردن باد اعضاء آنان را در یکدیگر و منقبض ساختن آن همچون شبکه. (از اقرب الموارد) ، به دشمنی ها دست درکردن و فرورفتن در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشریک
تصویر تشریک
شریک کردن
تشریک مساعی: همکاری، همفکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
یاد جوانی کردن، ذکر احوال روزگار جوانی و عشق و کامرانی کردن، در ادبیات در فن بدیع آوردن ابیاتی از عشق، جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویک
تصویر تشویک
خار درآوردن، خاردار شدن درخت، خار بر سر دیوار گذاشتن، سیخ پر شدن جوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن، شبیه کردن،
در علوم ادبی مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی به وسیلۀ ادات تشبیه، تشبیه دارای چهار رکن است، مشبه، مشبهٌ به، وجه شبه و ادات تشبیه
تشبیه بالکنایه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن ادات تشبیه را بیندازند، مشبهٌ به را وصف کنند و مشبه را به طریق کنایه بیان کنند، برای مثال بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو / ز گنج خانۀ دل می کشم به مخزن چشم (حافظ - ۶۷۸)
تشبیه تسویه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن دو یا چند مشبه را به یک مشبهٌ به تشبیه کنند مثلاً روزگار خود و چشم معشوق را در سیاهی به شب تشبیه کند، برای مثال چو شام آنکه سیه کرد چشم یار مرا / چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا
تشبیه تفضیل: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند و سپس از گفتۀ خود رویگردان شود و بگوید ممدوح من از آنچه که او را به آن تشبیه کرده ام بهتر و بالاتر است. به بیان دیگر، مشبه را بر مشبهٌ به برتری بدهد یا کلماتی که دلالت بر ترجیح مشبه کند بیاورد، برای مثال در سرو رسیده است ولیکن به حقیقت / از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن (سعدی۲ - ۵۲۷)
تشبیه مشروط: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد
تشبیه مضمر: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را به چیز دیگر بدون آشکار کردن و به طور پنهانی مانند کنند تا چنان به نظر آید که شاعر غیر از تشبیه قصدی دارد اما پس از دقت معلوم شود که قصدش تشبیه است، برای مثال تا به دو ابروی تو دست نیابد کسی / پیش دو شمشیر من سینه سپر کرده ام
تشبیه مطلق: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را بدون قید و شرط به چیزی دیگر تشبیه کنند، برای مثال ای ماه کمان شهریاری گویی / یا ابروی آن طرفه نگاری گویی ی نعلی زده از زرّ عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی (امیرمعزی - ۷۰۸)
تشبیه مقید: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد، تشبیه مشروط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکیک
تصویر تشکیک
در شک وگمان انداختن، شک آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَجْ)
آمیختن چیزی بچیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
مانند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). مانند او کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانند کردن چیزی رابه چیزی و با لفظ کردن و دادن مستعمل. (آنندراج). مشابهت و تمثیل و یکسانی و مانندگی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم بیان) دیگر از جملۀ بلاغت تشبیه گفتن است و راست ترین و نیکوترین آن است که چون باشگونه کنیش تباه نگردد و نقصان نپذیرد و هر یکی از ماننده کردگان بجای یکدیگر بایستد بصورت و بمعنی. تشبیه بر چند گونه است: یکی آن است که چیزی به چیزی ماننده کنند به صورت و به هیأت. یا چیزی بر چیزی ماننده کنند به صفتی از صفتها، چون حرکت و سکون و لون و رنگ و شتاب و درنگ، چون اتفاق افتد به چیزی ماننده کرده دو معنی یا سه معنی از وصفهای تشبیه، آنگه قوی گردد... و من اکنون بیتهای این باب یاد کنم تا نگرنده تأمل کند و وی را روشن شود کیفیت انواع این بابها.
معروفی گوید (رمل) :
می بر ساعدش از ساتکنی سایه فگند
گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم.
عماره گوید (هزج) :
جای کمرت شعر عماره ست همانا
کز یافتنش خیره شود وهم خردمند.
هم عماره گوید (قریب) :
پیراهنم از خون و آب دیده
چون توز کمان گشت و من کمانم.
شاعر گوید (هزج) :
زین آمدن دیرت و غایب شدن زود
شادی ز دلم گم شد و اندوه بیفزود
چون تشنۀ مخمور که آب سحری سرد
ساقی به بلور اندر بنمودش و بربود.
تشبیه بلیغتر آن بود که چیزی پوشیده ظاهر گردانی به تشبیه چنانکه خسروی گوید (قریب) :
اندر دل تو زفتی و بخیلی
معروفتر از کرده های دیگر.
عنصری گوید (هزج) :
هزیمت رفتگان چونان همی رفتند روی از پس
چو اندر رستخیز آن کس کجا گویندۀ بهتان
دو دست اندر عنان چونان چو اندر سلسله دوزخ
دو پای اندر رکاب ایدون چو اندر کندۀ زندان.
هم عنصری گوید (مجتث) :
اگرچه باد ندارد ز نقش و عطر خبر
ببابش اندر نقاش گردد و عطار
گهی بگستردش همچو مشک بر لاله
گهیش توده کند چون بنفشه بر گلزار
گهش چو سلسله دارد شکسته بر پیوند
گهش چو دایره دارد کشیده بر پرگار
ازوست رونق آن روی و این چنین نشگفت
که ابر تیره بودرونق شکفته بهار.
کسایی گوید (مجتث) :
دو دیدۀ من و از دیده اشک دیدۀ من
میان دیده و مژگان ستاره وار پرید
به جزع ماند یک بر دگر، سیاه و سپید
به رشته کرده همه گرد جزع مروارید.
ابوالحسن عراقی گوید (مضارع) :
زلفین تو به عاشق تو ماند
خو کرده در نگون و نگونساری
پنداریا که روز فراقستی
آشفته وسیه شده و تاری.
شاعر گوید (قریب) :
ماهی که بدو بنگری تو یک ره
آن سال نباشد خسوف مه را
چونان که دل من ربود چشمت
بیجاده نداند ربود که را.
کسایی گوید (مجتث) :
میانۀ دل من صورت تو بیخ زده ست
چو مهر کش نتوان بازکندن از دیوار.
منجیک گوید (مجتث) :
همی هر آنچه نه آزادگیست پیشه کنی
سر تو ازدر آن است که زیر تیشه کنی
یکیت رویی بینم چنانکه مر خر را
به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.
فرخی گفت (رمل) :
اژدهاکردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر کف موسی گشته مار
همچو زلف نیکوان موردگیسو تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
میرعلی پورتگین گوید (مجتث) :
به پنج حال به عاشق همی بماند شمع
که برشمردم هر پنج را بگیر شمار
به گونه وبه سرشک و گداز و سوزش دل
بسان عاشق تا روز هر شبی بیدار.
عنصری گوید (هزج) :
الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد
بودشان در شکنج زلف رخ چون ماه جوشن ور.
فی التشبیه المکنی:
و این خوش بود. چون شاعر از چیزی ماننده کرده خبر دهد، عبارت کند بنام چیزی ماننده کرده بر سبیل کنایت بی ادات تشبیه. و ادات تشبیه چون بود و همچون و گویی و پنداری و حکایت کند آنچه از وی آید به الفاظ تشبیه چنانک شاعر گوید (رمل) :
سی و دو قطره سرشک سحری ای عجبی
که نهفته ست به دو قطره می قطربلی.
ابوالعلاء (مجتث) :
همی گرست و همی نرگسانش لاله گداخت
به زیر لالۀ بگداخته نهفته زریر.
فرخی گوید (رمل) :
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندرسر آرد کوهسار.
عنصری گوید (رمل) :
گاه بر ماه دوهفته گرد مشک آری پدید
گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی
گاه بی جوش از بر گلبرگ برجوشی همی
گاه بی مشک از بر کافور مشک افشان کنی.
منجیک گوید (مضارع) :
ار انگبین لبی سخن تلخ مر چراست
ور یاسمن بری تو به دل چون که آهنی
منگر به ماه نورش خیره شود ز مشک
مگذر بباغ سرو سهی پاک بشکنی.
چند تصرف نیکو کرده است: یکی لب را به انگبین مانند کرده است و برش به یاسمین و دلش به آهن و رویش به یاسمین و دلش به آهن و رویش به ماه و قامت به سرو.
فی التشبیه المرجوع عنه:
و این چنان بود که شاعر از تشبیه کرده، بازایستد و بازگرداند و چیزی ثابت کرده را نفی گرداند به قلب، برسبیل مبالغت، چنانکه روی را به ماه قیاس کند، و رخ را به لاله، و آنگه بازگوید ماه را کسوف است و لاله نپاید، چنانکه فرخی گوید (مجتث) :
به قد، گویی سروست در میان قبای
به روی، گویی ماهست برنهاده کلاه
چو ماه بود و چو سرو نه ماه بود و نه سرو
کمر نبندد سرو و کله ندارد ماه.
فی التشبیه الشرطی:
چون شاعر چیزی را به چیزی تشبیه کند به شرط و گوید ار چنان بودی چنین بودی و مانند وی این عمل را از جملۀ بلاغت دارند ومنطقیان این قیاس را شرطی خوانند، چنانکه عنصری گوید (مضارع) :
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگدل بود و بت حریربر.
رودکی گوید (مجتث) :
به سرو ماند، گر سرو لاله دار بود
به مورد ماند، گر مورد روید از نسرین.
فی التشبیه المعکوس:
و چون شاعر متضاد را بیکدیگر قیاس کند و صفت آن این را دهد، و صفت این مر آن را، منطقیان این را قیاس عکس خوانند. و این نوع اندر جملۀ تشبیهات بغایت بدیع است. مثالش چنانکه عنصری گوید (متقارب) :
ز سم سواران و گرد سپاه
زمین ماه روی و زمی روی ماه.
شاعر گوید (هزج) :
ز بس کشته ز بس غرقه ز خیل دشمنان گفتی
چه شد هامون چه شد جیحون که این چونین شدآن چونان.
فی التشبیه المزدوج:
چون شاعر یک صفت از صفات خویش و یک صفت از صفات مقصودش را بهم کند و بر یک چیز قیاس کند اندر یک بیت، آن را از جملۀ بدیع صنعت شمرند. و بر این حال بیشتر غزل آید چنانکه منطقی گوید (مضارع) :
یک لفظ ناید از دل من وز دهان تو
یک موی ناید از تن من وز میان تو
شاید بدن که آید جفتی کمان خوب
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو
شیز و شبه ندیدم مشک سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو
مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من و دو لبان تو.
و پیش از آن که این فصل را ختم کنم فرق بگویم میان تشبیه و استعارت. ایرا که هر دو به یکدیگر نزدیکند بمعنی. بدان که استعارت تشبیهی بود بی تحقیق و تشبیه استعارتی بی اضطراب. و اندر جمله بباید دانستن که تشبیه از استعارت به حروف تشبیه ماننده بود. و حرف تشبیه آن است که یاد کردم. هرکه تأمل کند بداند و بشناسد. (ترجمان البلاغۀ رادویانی چ احمد آتش صص 44- 54). شمس قیس رازی در المعجم و رشیدالدین وطواط در حدایق السحر وصاحب آنندراج بنقل از مطلع السعدین و جواهرالحروف وصاحب مرآت الخیال تشبیه را به هفت قسم منقسم کرده اندبدین سان: تشبیه صریح (مطلق). تشبیه کنایت. تشبیه مشروط. تشبیه معکوس (عکس). تشبیه مضمر (اضمار). تشبیه تسویت (تسویه). تشبیه تفضیل. و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 262 و حدایق السحر و کشاف اصطلاحات الفنون و مرآت الخیال ص 116 و الموشح ص 86 و آنندراج وتعریفات جرجانی و اساس الاقتباس ص 11 شود:
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح
مطربی قالوس داند مطربی شکرتوین.
منوچهری.
، طریقت مشبهه. (یادداشت مرحوم دهخدا). طریقۀ فرقی که در توحید به تشبیه قائل بودند:
حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست
پاک و پاکیزه ز تشبیه و زتعطیل چو سیم.
ناصرخسرو (دیوان ص 300).
او تشبیه به من حوالت کرد و من اعتزال بدو. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 433). و رجوع به مشبهه و خاندان نوبختی چ اقبال شود، مشکل شدن کار بر کسی: شبّه علیه الامر مجهولاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشکل شدن و التباس کار بر کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
شبام در دهان بزغاله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به شبام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
سیر شدن. (دهار) نزدیک سیری رسیدن گوسپندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : شبعت غنمه تشبیعاً اذا قاربت الشبع و لم تشبع. (منتهی الارب) ، (اصطلاح علم بدیع) نزد بلغا از محسنات لفظیه است و آن چنان است که لفظ قافیه را ابتداء بیت دوم کنند و اگر در هر مصراع همچنین کنند خوبتر و لطیفتر آید مثاله:
ز من دل ببردی و خستی جگر
جگر عاشقان را بدین سان نگر
نگر کز غمت شد پریشان دلم
دلم به چنین زد چو دیدم خطر.
.... واین اعم است از معاد.. (کشاف اصطلاحات الفنون). و به اصطلاح تشبیع چنان است که لفظ قافیه را ابتدای بیت دوم آرند و همچنین اگر در جمیع ابیات آرند بهتر بود.. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با شبر سنجیدن. (از متن اللغه). تقدیر کردن چیزی. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بزرگ داشتن قدر کسی و نزدیک گردانیدن او را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگسال شدن، پس یک کالبد را دو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیر شدن و بر اثر ناتوانی چشم، شخصی را دو شخص دیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن. (زوزنی). غزل گفتن یعنی صورت و جمال زنی و حال خود با وی در عشق گفتن. (منتهی الارب). غزل خواندن به زنان و اظهار تعشق کردن به ایشان. (شرح قاموس). ذکر احوال ایام شباب کردن و صفت معشوق. (غیاث اللغات) (آنندراج). غزل گفتن برای فلان زن و به کنایه سخن گفتن در حب آن. (ناظم الاطباء). غزل و نسیب گفتن زن را در شعر و تعریض به دوستی وی کردن. (از متن اللغه). نسیب گفتن شاعر زن را و وصف محاسن وی کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ذکر روزگار جوانی و لهو. (از متن اللغه). ذکرایام شباب و لهو و غزل. (از المنجد) (از اقرب الموارد). در لغت، ذکر ایام شباب و صفت معشوق و شرح حال خویش است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، به اصطلاح شعرا آنچه در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در بیان عشق ذکر کنند، چرا که شاعر بذکر معشوق آتش شوق را اشتعال میدهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). زینت دادن قصیدۀ خود را به ذکر زنان. (ناظم الاطباء). ایراد کردن در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در عشق و حال معشوق. (ناظم الاطباء). تشبیب در شعر، آراستن و نیکو کردن ابتدای آن به ذکر زن و اشتیاق به وی و این از تشبیب آتش و افروختن آن است و مجازاً ابتدای قصاید را بطور مطلق تشبیب می نامند حتی اگر در آن ذکر شباب هم نشده باشد. (از متن اللغه). عادت بر این جاری شده که ابتدای قصائد مدح را تشبیب بگویند و سپس بدان جا کشید که ابتدای هر امری را تشبیب بگویند اگرچه محتوی ذکر شباب نباشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). صفت حال معشوق و حال خویش در عشق او گفتن باشد. و این را نسیب و غزل نیز خوانند اما مشهور مستعمل آن است که در میان مردم صفت هرچه کنند، در اول شعر و هر حالی را که شرح دهند الا مدح ممدوح، آن را تشبیب خوانند. (حدایق السحر فی دقایق الشعر وطواط).... در استعمال شعرا آن است که صفت هر چیز که کند مثل عشق و معشوق و فراق و امثال آن و شرح هر حال که دهد مانند حال مکان معشوق و حال خود و حال زمان و حال زمانیان و نحو آن، تا مدح ممدوح آن را تشبیب گویند. بالجمله ابیاتی که اوائل قصیده باشد تا مدح ممدوح مشتمل بر آنچه خاطر خواهد آن را تشبیب نامند. و هر قصیده که مشتمل باشد بر ابیات تشبیب لازم است که آن را تخلص آورند یعنی گریز و انتقال است از اسلوب تشبیب سوی مدح ممدوح به وجهی مناسب و طرزی لطیف. و هر قصیده ای که تخلص نبود آن را، مقتضب گویند و هر قصیده که از تشبیب خالی بود چنانچه ابتدا بمدح کند، آن را مجددنامند... و صاحب جامعالصنایع تشبیب را مرادف غزل ساخته و در... ترجمه صحیح بخاری گفته تشبیب آن را گویند که شاعر پیش از ذکر مدایح ابیاتی می آورد که در آن ذکر حسن و جمال محبوبی کنند و بعضی مطالب می آورد غیر از مدایح. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
ثنای حران نیکو بسر توانم برد
هر آنگهی که تو تشبیب شعر من بویا.
آغاجی شاعر (از المعجم ص 183).
شاعری تشبیب داند، شاعری تشبیه و مدح
مطربی قالوس داند، مطربی شکرتوین.
منوچهری.
و رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان جزء 5 ص 63 شود، آغاز به نوشتن کتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی الحدیث فلما سمع حسان شعرالهاتف، شبب بجوابه، ای ابتداء فی جوابه. (اقرب الموارد). آغازکردن در مقصود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقدمه: عهدنامه نبشتم بدین تشبیب و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). شرح رموز و اشارات تقدیم نموده آمد و ترجمه و تشبیب آن کرده شد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 25). ایزد تبارک تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. (کلیله و دمنه ص 27) ، برافروختن آتش. (از متن اللغه). در لغت برافروختن آتش. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شک افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در گمان افکندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شک افکندن کسی را. (غیاث اللغات). در شک انداختن. (آنندراج) ، (اصطلاح منطق) تشکیک در لغت به معنی شک و تردید است و به این معنی است که یک لفظ دارای مفهوم واحدی باشد ولکن اموری که آن مفهوم شامل آن میشود، متفاوت می باشند به تقدیم و تأخر و بالجمله کلی را مشکک می گویند در صورتی که افراد و مصادیق آن به یکی از جهات با یکدیگر مختلف باشند به نحوی که اطلاق آن بر هر فرد به یکی از جهات اولویت داشته باشد تا اطلاق آن بر فردی دیگر چنانکه اطلاق مفهوم نور بر نور قوی و شدید، مقدم است تا اطلاق آن بر نور ضعیف و اطلاق آب، بر آب دریا، مقدم است، تا اطلاق آن بر آب موجود در ظرف کوچک. و اطلاق عالم، بر شخصی که جامع علوم باشد اولویت و تقدم دارد تا اطلاق آن بر کسی که یک مسأله از علوم را بداند. و بهمین طریق تمام موجودات از لحاظ مراتب وجودی یکسان نمی باشند و هر یک در مرتبت خاصی قرار گرفته اندکه از لحاظ شدت و ضعف متفاوتند. بعضی از لحاظ وجودی مقدم و بعضی مؤخر و همین طور از لحاظ کمی و کیفی وغیره متفاوتند. در هر حال تمام موجودات عالم، وجوه مشترکی دارند و وجوه امتیازی و همان مابه الامتیاز است که در انواع و افراد، نوعی و صنفی موجب تشکیک است. و هر فردی از نوعی را موجود جدا از سایر افراد همنوع خود نشان میدهد. و تشکیک به همین اعتبار گفته می شود. (فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به اسفار ج 2 ص 1 شود.
- تشکیک اتفاقی، این اصطلاح را آخوند ملاصدرا در مواردی بکار برده است و ظاهراً مراد او از این نوع تشکیک نحوۀ تشکیک خاص است که در وجوه قائل است. که نه از قبیل تشکیک عامی است و نه خاصی. و شاید نظر او این باشد که وجود با آنکه در حقیقت نوعیه یکسانند در مراتب مشککند و در عین اتحاد در نوع به کمال و نقص میکند و تشکیک آنها در مراتب است. و آن مراتب هم امور عدمی هستند و بنابراین در عین اتفاق در نوع، مشکک می باشند. (از اسفار ج 1 ص 14).
- تشکیک خاص، تشکیک را در موردی خاص گویند که مابه الاختلاف در آن عین مابه الاتحادباشد نه به امور زائده بر ذات. (فرهنگ علوم عقلی).
- تشکیک عامی، تشکیک را در موردی عامی گویند که مابه الاختلاف در آن غیر مابه الاتحاد باشد. و در حقیقت تشکیک به امور زائدۀ بر ذات باشد از قبیل عوارض و قوابل. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی صص 161- 162). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
شراک درنعلین کردن. (تاج المصادر بیهقی). نعلین را شراک کردن. (زوزنی). شراک ساختن برای نعلین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شراک بستن نعلین را. (آنندراج). بند انداختن کفش را. (از اقرب الموارد) ، فروختن بعض خریده را به قیمت خریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنباز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انباز کردن کسی را. (آنندراج). چون بسیاری از کتب لغت این کلمه را به شراک قراردادن یعنی بند کفش انداختن تفسیر کرده و متعرض معنی دیگری برای آن نشده اند از اینجا تصور شده است که استعمال آن در معنی شریک ساختن مانند تشریک مساعی و امثال آن جزو غلطهای مشهور است ولی حقیقت آن است که دربعضی لغتها برای کلمه مزبور این معنی نیز قید شده است چنانکه فیومی در المصباح المنیر گوید: ’و شرکت بینهما فی المال تشریکاً’. بنابراین امثال تشریک مساعی را نمیتوان جزو غلطهای مشهور شمرد. (دکتر خیام پور، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپید شدن کشت پیش از آنکه پراکنده گردد، باخار گشتن. (زوزنی). خار برآوردن و خارناک شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خار بردیوار نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دندان اشتر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دندان نشتر شتر برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان از جای برخاستن. (تاج المصادر بیهقی). پستان دختر برخاستن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیخ پرشدن چوزه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باموی شدن چوزه. (تاج المصادر بیهقی). سر برزدن پرهای جوجه. (از اقرب الموارد) ، سخت شدن سبلت کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشن شدن شارب غلام. (از اقرب الموارد) ، موی برآمدن بعد از ستردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآمدن موی سر پس از تراشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
گداختن زر و نقره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استوار گردانیدن، پیچ و تاب دادن، خط کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ)
بمعنی تنبک است و آن دهلی باشد دم دار که مسخرگان و بازیگران در زیر بغل گیرندو نوازند. (برهان) (آنندراج). تنبک. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبک شود، جناغ زین اسب را نیز گویند و با بای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تنبوک و تنپوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشویک
تصویر تشویک
خاردار شدن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
صورت کردن آنرا، تصویر چیزی، صورت دادن گماناندن در گمان انداختن -1 در شک انداختندر گمان افکندن، شک آوردن، شک شبهه، جمع تشکیکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
یاد جوانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیح
تصویر تشبیح
پهن کردن، پهناور گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ریش سپید گرداندن کد خدا برگزیدن، ریش سپید خواندن ریش سپید دانستن پیر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
استواراندن استوار کردن: ستون پایه، بر پاداشتن: دیوار ساختمان سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیع
تصویر تشبیع
بدرهه کردن به دنبال رفتن، فروزانیدن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
مانند کردن، یکسانی و مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
همباز گرداندن هنبازاندن همبازش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیک
تصویر تحبیک
استوار گردانیدن، پیچ و تاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
((تَ))
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
((تَ))
یاد جوانی کردن، آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
شراک بستن نعلین، بستن بند نعلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکیک
تصویر تشکیک
((تَ))
در شک انداختن، شک آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
((تَ))
شریک کردن، شرکت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
مانند سازی
فرهنگ واژه فارسی سره