صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن. (زوزنی). غزل گفتن یعنی صورت و جمال زنی و حال خود با وی در عشق گفتن. (منتهی الارب). غزل خواندن به زنان و اظهار تعشق کردن به ایشان. (شرح قاموس). ذکر احوال ایام شباب کردن و صفت معشوق. (غیاث اللغات) (آنندراج). غزل گفتن برای فلان زن و به کنایه سخن گفتن در حب آن. (ناظم الاطباء). غزل و نسیب گفتن زن را در شعر و تعریض به دوستی وی کردن. (از متن اللغه). نسیب گفتن شاعر زن را و وصف محاسن وی کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ذکر روزگار جوانی و لهو. (از متن اللغه). ذکرایام شباب و لهو و غزل. (از المنجد) (از اقرب الموارد). در لغت، ذکر ایام شباب و صفت معشوق و شرح حال خویش است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، به اصطلاح شعرا آنچه در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در بیان عشق ذکر کنند، چرا که شاعر بذکر معشوق آتش شوق را اشتعال میدهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). زینت دادن قصیدۀ خود را به ذکر زنان. (ناظم الاطباء). ایراد کردن در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در عشق و حال معشوق. (ناظم الاطباء). تشبیب در شعر، آراستن و نیکو کردن ابتدای آن به ذکر زن و اشتیاق به وی و این از تشبیب آتش و افروختن آن است و مجازاً ابتدای قصاید را بطور مطلق تشبیب می نامند حتی اگر در آن ذکر شباب هم نشده باشد. (از متن اللغه). عادت بر این جاری شده که ابتدای قصائد مدح را تشبیب بگویند و سپس بدان جا کشید که ابتدای هر امری را تشبیب بگویند اگرچه محتوی ذکر شباب نباشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). صفت حال معشوق و حال خویش در عشق او گفتن باشد. و این را نسیب و غزل نیز خوانند اما مشهور مستعمل آن است که در میان مردم صفت هرچه کنند، در اول شعر و هر حالی را که شرح دهند الا مدح ممدوح، آن را تشبیب خوانند. (حدایق السحر فی دقایق الشعر وطواط).... در استعمال شعرا آن است که صفت هر چیز که کند مثل عشق و معشوق و فراق و امثال آن و شرح هر حال که دهد مانند حال مکان معشوق و حال خود و حال زمان و حال زمانیان و نحو آن، تا مدح ممدوح آن را تشبیب گویند. بالجمله ابیاتی که اوائل قصیده باشد تا مدح ممدوح مشتمل بر آنچه خاطر خواهد آن را تشبیب نامند. و هر قصیده که مشتمل باشد بر ابیات تشبیب لازم است که آن را تخلص آورند یعنی گریز و انتقال است از اسلوب تشبیب سوی مدح ممدوح به وجهی مناسب و طرزی لطیف. و هر قصیده ای که تخلص نبود آن را، مقتضب گویند و هر قصیده که از تشبیب خالی بود چنانچه ابتدا بمدح کند، آن را مجددنامند... و صاحب جامعالصنایع تشبیب را مرادف غزل ساخته و در... ترجمه صحیح بخاری گفته تشبیب آن را گویند که شاعر پیش از ذکر مدایح ابیاتی می آورد که در آن ذکر حسن و جمال محبوبی کنند و بعضی مطالب می آورد غیر از مدایح. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : ثنای حران نیکو بسر توانم برد هر آنگهی که تو تشبیب شعر من بویا. آغاجی شاعر (از المعجم ص 183). شاعری تشبیب داند، شاعری تشبیه و مدح مطربی قالوس داند، مطربی شکرتوین. منوچهری. و رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان جزء 5 ص 63 شود، آغاز به نوشتن کتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی الحدیث فلما سمع حسان شعرالهاتف، شبب بجوابه، ای ابتداء فی جوابه. (اقرب الموارد). آغازکردن در مقصود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقدمه: عهدنامه نبشتم بدین تشبیب و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). شرح رموز و اشارات تقدیم نموده آمد و ترجمه و تشبیب آن کرده شد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 25). ایزد تبارک تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. (کلیله و دمنه ص 27) ، برافروختن آتش. (از متن اللغه). در لغت برافروختن آتش. (غیاث اللغات) (آنندراج)
صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن. (زوزنی). غزل گفتن یعنی صورت و جمال زنی و حال خود با وی در عشق گفتن. (منتهی الارب). غزل خواندن به زنان و اظهار تعشق کردن به ایشان. (شرح قاموس). ذکر احوال ایام شباب کردن و صفت معشوق. (غیاث اللغات) (آنندراج). غزل گفتن برای فلان زن و به کنایه سخن گفتن در حب آن. (ناظم الاطباء). غزل و نسیب گفتن زن را در شعر و تعریض به دوستی وی کردن. (از متن اللغه). نسیب گفتن شاعر زن را و وصف محاسن وی کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ذکر روزگار جوانی و لهو. (از متن اللغه). ذکرایام شباب و لهو و غزل. (از المنجد) (از اقرب الموارد). در لغت، ذکر ایام شباب و صفت معشوق و شرح حال خویش است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، به اصطلاح شعرا آنچه در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در بیان عشق ذکر کنند، چرا که شاعر بذکر معشوق آتش شوق را اشتعال میدهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). زینت دادن قصیدۀ خود را به ذکر زنان. (ناظم الاطباء). ایراد کردن در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در عشق و حال معشوق. (ناظم الاطباء). تشبیب در شعر، آراستن و نیکو کردن ابتدای آن به ذکر زن و اشتیاق به وی و این از تشبیب آتش و افروختن آن است و مجازاً ابتدای قصاید را بطور مطلق تشبیب می نامند حتی اگر در آن ذکر شباب هم نشده باشد. (از متن اللغه). عادت بر این جاری شده که ابتدای قصائد مدح را تشبیب بگویند و سپس بدان جا کشید که ابتدای هر امری را تشبیب بگویند اگرچه محتوی ذکر شباب نباشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). صفت حال معشوق و حال خویش در عشق او گفتن باشد. و این را نسیب و غزل نیز خوانند اما مشهور مستعمل آن است که در میان مردم صفت هرچه کنند، در اول شعر و هر حالی را که شرح دهند الا مدح ممدوح، آن را تشبیب خوانند. (حدایق السحر فی دقایق الشعر وطواط).... در استعمال شعرا آن است که صفت هر چیز که کند مثل عشق و معشوق و فراق و امثال آن و شرح هر حال که دهد مانند حال مکان معشوق و حال خود و حال زمان و حال زمانیان و نحو آن، تا مدح ممدوح آن را تشبیب گویند. بالجمله ابیاتی که اوائل قصیده باشد تا مدح ممدوح مشتمل بر آنچه خاطر خواهد آن را تشبیب نامند. و هر قصیده که مشتمل باشد بر ابیات تشبیب لازم است که آن را تخلص آورند یعنی گریز و انتقال است از اسلوب تشبیب سوی مدح ممدوح به وجهی مناسب و طرزی لطیف. و هر قصیده ای که تخلص نبود آن را، مقتضب گویند و هر قصیده که از تشبیب خالی بود چنانچه ابتدا بمدح کند، آن را مجددنامند... و صاحب جامعالصنایع تشبیب را مرادف غزل ساخته و در... ترجمه صحیح بخاری گفته تشبیب آن را گویند که شاعر پیش از ذکر مدایح ابیاتی می آورد که در آن ذکر حسن و جمال محبوبی کنند و بعضی مطالب می آورد غیر از مدایح. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : ثنای حران نیکو بسر توانم برد هر آنگهی که تو تشبیب شعر من بویا. آغاجی شاعر (از المعجم ص 183). شاعری تشبیب داند، شاعری تشبیه و مدح مطربی قالوس داند، مطربی شَکَرتوین. منوچهری. و رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان جزء 5 ص 63 شود، آغاز به نوشتن کتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی الحدیث فلما سمع حسان شعرالهاتف، شبب بجوابه، ای ابتداء فی جوابه. (اقرب الموارد). آغازکردن در مقصود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقدمه: عهدنامه نبشتم بدین تشبیب و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). شرح رموز و اشارات تقدیم نموده آمد و ترجمه و تشبیب آن کرده شد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 25). ایزد تبارک تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. (کلیله و دمنه ص 27) ، برافروختن آتش. (از متن اللغه). در لغت برافروختن آتش. (غیاث اللغات) (آنندراج)
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن، شبیه کردن، در علوم ادبی مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی به وسیلۀ ادات تشبیه، تشبیه دارای چهار رکن است، مشبه، مشبهٌ به، وجه شبه و ادات تشبیه تشبیه بالکنایه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن ادات تشبیه را بیندازند، مشبهٌ به را وصف کنند و مشبه را به طریق کنایه بیان کنند، برای مثال بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو / ز گنج خانۀ دل می کشم به مخزن چشم (حافظ - ۶۷۸) تشبیه تسویه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن دو یا چند مشبه را به یک مشبهٌ به تشبیه کنند مثلاً روزگار خود و چشم معشوق را در سیاهی به شب تشبیه کند، برای مثال چو شام آنکه سیه کرد چشم یار مرا / چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا تشبیه تفضیل: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند و سپس از گفتۀ خود رویگردان شود و بگوید ممدوح من از آنچه که او را به آن تشبیه کرده ام بهتر و بالاتر است. به بیان دیگر، مشبه را بر مشبهٌ به برتری بدهد یا کلماتی که دلالت بر ترجیح مشبه کند بیاورد، برای مثال در سرو رسیده است ولیکن به حقیقت / از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن (سعدی۲ - ۵۲۷) تشبیه مشروط: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد تشبیه مضمر: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را به چیز دیگر بدون آشکار کردن و به طور پنهانی مانند کنند تا چنان به نظر آید که شاعر غیر از تشبیه قصدی دارد اما پس از دقت معلوم شود که قصدش تشبیه است، برای مثال تا به دو ابروی تو دست نیابد کسی / پیش دو شمشیر من سینه سپر کرده ام تشبیه مطلق: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را بدون قید و شرط به چیزی دیگر تشبیه کنند، برای مثال ای ماه کمان شهریاری گویی / یا ابروی آن طرفه نگاری گویی ی نعلی زده از زرّ عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی (امیرمعزی - ۷۰۸) تشبیه مقید: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد، تشبیه مشروط
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن، شبیه کردن، در علوم ادبی مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی به وسیلۀ ادات تشبیه، تشبیه دارای چهار رکن است، مشبه، مشبهٌ به، وجه شبه و ادات تشبیه تشبیه بالکنایه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن ادات تشبیه را بیندازند، مشبهٌ به را وصف کنند و مشبه را به طریق کنایه بیان کنند، برای مِثال بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو / ز گنج خانۀ دل می کشم به مخزن چشم (حافظ - ۶۷۸) تشبیه تسویه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن دو یا چند مشبه را به یک مشبهٌ به تشبیه کنند مثلاً روزگار خود و چشم معشوق را در سیاهی به شب تشبیه کند، برای مِثال چو شام آنکه سیه کرد چشم یار مرا / چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا تشبیه تفضیل: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند و سپس از گفتۀ خود رویگردان شود و بگوید ممدوح من از آنچه که او را به آن تشبیه کرده ام بهتر و بالاتر است. به بیان دیگر، مشبه را بر مشبهٌ به برتری بدهد یا کلماتی که دلالت بر ترجیح مشبه کند بیاورد، برای مِثال در سرو رسیده است ولیکن به حقیقت / از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن (سعدی۲ - ۵۲۷) تشبیه مشروط: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد تشبیه مضمر: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را به چیز دیگر بدون آشکار کردن و به طور پنهانی مانند کنند تا چنان به نظر آید که شاعر غیر از تشبیه قصدی دارد اما پس از دقت معلوم شود که قصدش تشبیه است، برای مِثال تا به دو ابروی تو دست نیابد کسی / پیش دو شمشیر من سینه سپر کرده ام تشبیه مطلق: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را بدون قید و شرط به چیزی دیگر تشبیه کنند، برای مِثال ای ماه کمان شهریاری گویی / یا ابروی آن طرفه نگاری گویی ی نعلی زده از زرّ عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی (امیرمعزی - ۷۰۸) تشبیه مقید: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد، تشبیه مشروط
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
دوست گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دوست و حبیب گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دوست شدگی. دوستی آوردن میان دو نفر و زیادتر و دفع دشمنی و مخاصمت نمودن از میان آنها. (ناظم الاطباء). دوستی آوردن. بدوستی داشتن. دوستی افکندن
دوست گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دوست و حبیب گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دوست شدگی. دوستی آوردن میان دو نفر و زیادتر و دفع دشمنی و مخاصمت نمودن از میان آنها. (ناظم الاطباء). دوستی آوردن. بدوستی داشتن. دوستی افکندن
فریفتن کسی را و خیانت کردن و گربزی نمودن با وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فریفتن کسی راو خیانت کردن و افساد با وی. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بندۀ کسی را تباه کردن. (آنندراج)
فریفتن کسی را و خیانت کردن و گربزی نمودن با وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فریفتن کسی راو خیانت کردن و افساد با وی. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بندۀ کسی را تباه کردن. (آنندراج)