جدول جو
جدول جو

معنی تشایخ - جستجوی لغت در جدول جو

تشایخ
(اِ)
خواجه و پیر نمودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
شیخ شدن، پیر شدن، خود را پیر نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشایخ
تصویر مشایخ
شیخ ها، دانشمندان دینی، عالمان دین
در موسیقی مرشدها
پیرها، سالخورده ها، روسا طایفه، بزرگان، جمع واژۀ شیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
خرمابن را از خار آن صاف و پاکیزه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 30 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیرشدن. (از اقرب الموارد) ، پیری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه) :
شیئان عجیبان هما ابرد من یخ
شیخ یتصبی و صبی ٌ یتشیخ.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان دشمن زیاری است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 988 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
پیران. این جمع شیخ است خلاف القیاس... و نیز... مشایخ جمع مشیخه است و مشیخه جمع شیخ، پس از این ثابت شد که مشایخ جمعالجمع شیخ است عجب که در عرف، مشایخ را بر شخص واحد اطلاق کنند و برای جمع الف و نون زائد کرده و مشایخان گویند. (از غیاث) (از آنندراج). جمع واژۀ مشیخه و جج شیخ. (ناظم الاطباء). مردمان پیر و مردمان صاحب رای صائب و دانشمند و مرشدو پیر در عقاید. ج، مشایخان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و این جمع مشیخه است و مشیخه جمع شیخ است و گویند اسم جمع است. (از اقرب الموارد). جج شیخ. (المنجد) : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت... به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320).
مریدان بقوت ز طفلان کمند
مشایخ چو دیوار مستحکمند.
سعدی.
پیش یکی از مشایخ گله کردم. (گلستان). گفت علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ. (گلستان). یکی (را) از مشایخ شام پرسیدند که حقیقت تصوف چیست ؟ (گلستان سعدی چ یوسفی ص 96). ارواح طیبۀ مشایخ طریقت و کبراء حقیقت قدس اﷲ ارواحهم. (انیس الطالبین ص 33)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را پیر خواندن از بهر تبجیل. (تاج المصادر بیهقی). خواجه و پیر خواندن کسی را ببزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عیب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و با علی ̍ متعدی شود. (منتهی الارب) ، رسوا نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : شیخ به، ای فضحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشدخ شود، غورۀ خرما را تر نهادن تا شکسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) :
این سلب من در ماه دی
دیده چون تشلیخ در کیشان (؟)
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِنْ نِ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشاوظ. (متن اللغه). و رجوع به تشاوظ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر شریک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همدیگر شریک شدن در خانه، توافق بر کاری، پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام مقامی است. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
ریش سپید گرداندن کد خدا برگزیدن، ریش سپید خواندن ریش سپید دانستن پیر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشایخ
تصویر مشایخ
پیران، جمع شیخ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
سجاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشایع
تصویر تشایع
همدیگر شریک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشایخ
تصویر مشایخ
((مَ یِ))
جمع شیخ و مشیخه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
((تَ))
سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
((تَ شَ یُّ))
شیخ شدن، پیر گردیدن
فرهنگ فارسی معین
شیخ ها، مشیخه ها، شیوخ، علماء، دانشمندان، بزرگان، پیران، مرشدان، پیران طریقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد