جدول جو
جدول جو

معنی تشارک - جستجوی لغت در جدول جو

تشارک
با هم شریک شدن
تصویری از تشارک
تصویر تشارک
فرهنگ فارسی عمید
تشارک
(اِ کِ)
با یکدیگر انبازی کردن. (دهار). انبازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تشارک
با هم شریک شدن همبازی هنبازی -1 با هم شریک کردن، انبازی
تصویری از تشارک
تصویر تشارک
فرهنگ لغت هوشیار
تشارک
((تَ رُ))
با هم شریک کردن
تصویری از تشارک
تصویر تشارک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارک
تصویر شارک
(دخترانه)
سار (پرنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشارک
تصویر مشارک
شریک، انباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارک
تصویر شارک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارک
تصویر تارک
فرق سر، میان سر، برای مثال چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی - ۲/۴۱۹)، دیده بر تارک سنان دیدن / خوش تر از روی دشمنان دیدن (سعدی - ۱۴۱)کنایه از اوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارک
تصویر تارک
ترک کننده، رها کننده
تارک دنیا: کسی که دنیا را ترک کند و گوشه نشین شود، زاهد، پارسا
تارک صلات: تارک الصلوه کسی که نماز را ترک کند، آنکه نماز نگزارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبارک
تصویر تبارک
خجسته، نام دیگر سورۀ ملک، برای مثال آن بر سر گورها تبارک خواندی / واین بر در خانه ها تبوراک زدی (رودکی۱ - ۱۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدارک
تصویر تدارک
تهیه کردن، آماده ساختن، رسیدن چیزی به چیزی، عوض چیزی را فراهم کردن، خبط و اشتباهی را دریافتن و اصلاح کردن، تلافی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فال نیک گرفتن بچیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بلند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی) (فرهنگ نظام)، بابرکت شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی)، خجسته و مبارک شدن. (فرهنگ نظام)، خجسته و مبارک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، پاک گشتن. (فرهنگ نظام)، زیاده شدن و بزرگ شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، بزرگ بودن. (فرهنگ نظام)، بزرگوار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی)، و بفتح ’را’ (تبارک) ، صیغۀ ماضی معلوم از باب تفاعل بمعنی بزرگ شد چون اسم الهی را حال واقع میشود لهذا معنی ’بزرگ است’ مراد باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بفتح ’راء’ از باب تفاعل است، بمعنی بزرگ و مبارک و پاک و بلند شد. (فرهنگ نظام). بزرگ و پاینده و با نیکی بسیار است. (ترجمان علامۀ جرجانی). ناظم الاطباءآورده: تبارک (ر) ص (صفت) پ (پارسی) مأخوذ از عربی، مبارک و خجسته و میمون و بابرکت، و خداوند تبارک و تعالی یعنی خدای بزرگ و بلندتر از همه چیز - انتهی. اما باید دانست که در عبارت مذکور جملۀ ’تبارک و تعالی’ دعائیه و معترضه است نه صفت ’خداوند’ چنانکه ’تعالی’ در ’حق تعالی’ و ’باری تعالی’:
تبارک خطبۀ او کرد و سبحان نوبت او زد
لعمرک تاج اوشد قاب قوسین جای او آمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
دررسیدن آخر ایشان اول ایشان را. تلاحق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال: تدارکوا، ای تلاحقوا. (منتهی الارب). به همدیگر رسیدن. (غیاث اللغات). ومنه قوله تعالی: حتی اذا ادّارکوا فیها جمیعاً. (قرآن 38/7). اصله تدارکوا، ادغمت التاء فی الدال و اجتلبت الهمزه لیبقی السکون. (منتهی الارب) ، قوله تعالی: بل ادّارک علمهم فی الاّخره. (قرآن 66/27) ، یعنی بلکه به کمال رسید دانش آنها در آخرت. (تفسیر ابوالفتوح رازی). در همین تفسیر در شرح آیه چنین آمده است: بعضی... گفتند ’بل ’بمعنی ’ام ’ است و عرب هر یک از این دو کلمه بجای یکدیگر بنهند، کقوله: و ارسلناه الی ماءه الف او یزیدون (قرآن 147/37) ، یعنی بل یزیدون... و معنی کلام آنست که بل متابع استفهامی است متضمن جحد یعنی لم یتدارک، علم ایشان به آخرت متدارک شود و متتابع، و در آخرت بدانند آنچه امروز نمیدانند و مورد آیۀتهدید و وعید باشد و بر این قول، ماضی بمعنی مستقبل بود... و بعضی دیگر گفتند: معنی ’ادّارک علمهم’ آنست که علم ایشان مستوی شود در آخرت، اگرچه امروز مختلف است علمهای ایشان، بعضی شاک اند، و بعضی مقلدند. بر این قول، لفظ علم مجاز باشد برای آنکه تقلید علم نباشد، و ملخص این قول آنست که آنچه ایشان علم می پندارند از شک و تقلید، اینجا مختلف است، فردا متتابع ومتدارک شوند یعنی متفق شوند.، رسیدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دررسیدن خاک نم باران، خاک نم زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رساندن خدا به کسی رحمت خود را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، طلب کردن و نگه داشتن مافات. (اقرب الموارد). دریافتن چیزی که فوت شده باشد. (غیاث اللغات) ، دریافتن قوم. (لسان العرب) (اقرب الموارد) (المنجد). دریافتن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دریافتن و به دست آوردن. (آنندراج). عین استدراک است. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
تدارکتما عبساً و ذبیان بعدما
تفانوا و دقّوا بینهم عطر منشم.
زهیر (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
، رای خطا را به صواب جبران کردن. تدارک الخطاء بالصواب، اتبعه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). چاره و تلافی و مرمت و تدبیر. (ناظم الاطباء) : وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). مادام که سخن گفته نیامده است محل اختیار باقی است و پس از اظهار تدارک ممکن نگردد. هرچه به زرق... ساخته شود... دست تدارک از آن قاصر... باشد. (کلیله و دمنه). و از حضرت بخارا حسام الدوله تاش را بازخواندند تا تلافی آن خلل و تدارک آن حال بکند... تا مهم آن طرف به آخر رساند و خللی که بتازگی حادث شده است تدارک کند و بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتدال او فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 77- 78). از سر هفوات و عثرات ما برخیزد و با سر عاطفت و رحمت آید تا بندگان سرگشتۀ خدمت آیند و تقصیرهای گذشته را بخدمت پسندیده تدارک کنند. (ایضاً ص 156). فوایت ارواح را تدارک نباشد. (ایضاً ص 369). و به قوانین مملکت و امور رعیت اخلال لاحق شدی چنانک تدارک و تلافی آن محال بودی. (جهانگشای جوینی). گفت استیلای مرض از آن گذشت که بواسطۀ معالجت تدارک آن توان نمود. (جهانگشای جوینی). مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان). بعد از مجازا طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک در قدم یکدیگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم. (گلستان).
دارالشفاء توبه نبسته ست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم.
سعدی، تهیۀ اسباب حراست از بدی و آفت و یاnaps ssalc=\’thgilhgih\’ rid=\’rtl\’>l50knaps/>) _rb> حصول سعادت. (ناظم الاطباء) ، تهیه کردن. آماده کردن _ (: در تدارک کار ایشان رسوم لشکرکشی و آداب سپاهداری از نوعی تقدیم فرمود که روزنامۀ سعادت به اسم و صیت او مورخ گشت. (کلیله و دمنه). اگر... در تدارک این کار پشت در پشت نیارید وکیل دریا را جرئت افزاید. (کلیله و دمنه). امروز تدبیر از تدارک آن قاصر است. (کلیله و دمنه).
تصدیع در تدارک هر ماحضر مکش
داری چو سرکه و نمکی دردسر مکش.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، ذخیره و توشه و بسیج و جمعآوری، دوربینی و عاقبت اندیشی، پاداش و سزا و عقوبت. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیع) آنست که معنیی از معانی به نفس مطلق یابه اثبات صریح مخصوص گرداند آنگه آنرا بوجهی از وجوه تدارک کند و شرطی در میان آرد که آن صفت بدان شرط متبدل تواند شد، چنانکه شاعر گفته است:
کجا توانم مالید کعبتین عدو
بلی اگر تو دهی مر مرا بحق یاری.
و دیگری گفته است:
وای، دریغا که مردم از غم تو من
مگر که وصلت مرا ز غم برهاند.
و نزدیک به همین معنی آنست که شاعر در مدح خویش حرفی از حروف استثناء بیارد چنان که مردم پندارند که بعد از آن ذمی خواهد کرد و آنگه صفتی دیگر مدحی بگوید آنرا. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 282)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر دست بداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتارک الامر بینهم، ترکوه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بر سرین تکیه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، دارای 930 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نام سوره ای قرآنی. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام سورۀ ملک است که با کلمه تبارک (تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شی ٔ) آغاز میشود:
آن خر پدرت بکشت خاشاک زدی
مامات دف دورویه چالاک زدی
این بر سر گورها تبارک خواندی
و آن بر در خانه ها تبوراک زدی.
(منسوب به رودکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
همدیگر دشمنانگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با همدیگر دشمنانه رفتار نمودن. (ناظم الاطباء). با یکدیگر عداوت و خصومت ورزیدن. (از متن اللغه). با یکدیگر عداوت کردن قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
مصغر تبار است بمعنی اهل و دودمان و آوردن کلمات مصغر به معانی مختلف تصغیر و گاه برای ملاحت کلام و ظرافت تعبیر در آثار مولانا و معارف بهأولدشواهد زیاد دارد... (فیه مافیه چ بدیع الزمان فروزانفر ص 260) :... و نه آنها که به ایشان تفاخر می آوردند و نه تبارک ایشان کوزه است که آنرا حق تعالی بر بعضی پرآب می نماید... (فیه مافیه ایضاً ص 27)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
انباز. (منتهی الارب) (آنندراج). انباز. شریک و مشترک. (ناظم الاطباء). انباز. شریک. (یادداشت مرحوم دهخدا). شریک. (از اقرب الموارد) : سبب را نیز دو رکن نهند تا هر سه رکن در تقسیم مشارک باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 32).
- مشارک کردن، سهیم و شریک ساختن. انباز کردن.
- مشارک گردانیدن، سهیم گردانیدن. انباز ساختن: این صنعت را از آن جهت تسهیم خواندند که شاعر دیگری را در دانستن بعضی از آنچه نظم خواهد کرد مساهم و مشارک گردانیده است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 278).
، ریح مشارک، بادی که به باد ’نکبا’ قریب تر باشد از دو بادی که میان آن هر دو می وزد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بادی که به باد شمال شرقی نزدیکتر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برجهیدن ددان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن ددان. (از متن اللغه). با هم درآمیختن بیکدیگر و چیزها در یکدیگر آوردن و بهمدیگر کردن انگشتان و غیر آن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درهم و مختلط شدن کارها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط و تداخل و التباس امور. (از اقرب الموارد) (از المنجد). انبوه و ازدحام چیزها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
انباز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در شراکت و انبازی همراه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشارک شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد
فرهنگ لغت هوشیار
هنباز شریک انباز: سبب را نیز دوقسم نهند تا هر سه رکن در تقسیم مشارک باشند
فرهنگ لغت هوشیار
فال نیک گرفتن بچیزی نام سوره قرآن به نام ملک و بمعنی پاک و منزه نام سوره قرآن بنام ملک و بمعنی پاک و منزه فرخنده فرهمند، پاک و بزرگ پاک گشتن، فرخندگی فال نیک گرفتن بچیزی، بلند شدن، با برکت شدن، خجسته گردیدن مبارک شدن، (فعل) بزرگ و پاینده و با نیکی بسیار است خدای بزرگ شد و پاک شد الله تعالی. یا تبارک الله. پاک و منزه است خدای، درمورد تحسین و تعجب بکار رود: (تبارک الله از آن آب سیر آتش فعل که بارکاب تو خاک است و با عنایت هواست) یا تبارک و تعالی. پاک و منزه است خدای و والا (برتر) است (. . تاشبانگاه اندر حفظ و پناه ایزد تبارک و تعالی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تهیه کردن آمادن پسایش پساییدن، برخورد به هم رسیدن، باز یافتن فراهم کردن تهیه کردن آماده ساختن، باز بدست آوردن عوض چیزی را فراهم کردن تلافی کردن، در یافتن خطا و اشتباهی را اصلاح کردن، بهم رسیدن، تلاقی، دریافت خطا اصلاح، جمع تدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدارک
تصویر تدارک
((تَ رُ))
فراهم کردن، تلافی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبارک
تصویر تبارک
((تَ رَ))
فال نیک گرفتن به چیزی، بابرکت شدن، خجسته گردیدن، الله پاک و منزه است خداوند (برای بیان تحسین یا تعجب شدید نسبت به کسی یا چیزی گفته می شود)، و تعالی بزرگ و بلندمرتبه است خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارک
تصویر تارک
((رِ))
رهاکننده، ترک کننده
تارک دنیا: آن که از دنیا روی برگرداند، زاهد، پارسا
تارک صلاه: آن که نماز نگزارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدارک
تصویر تدارک
آماده سازی، فراهم سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تقدس، خجستگی، مروا، میمنت
متضاد: مرغوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمادگی، پیش بینی، تامین، تجهیز، تحصیل، تمهید، تهیه، فراهم، فراهم سازی، تلافی، جبران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلونک، کلبه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی