یکدیگر را دیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). دیدن بعض آنها مر بعض را، کذا تراءالجمعان، یعنی دچار شدند آن دو جمعیت بهم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیدن بعض قوم بعض دیگر را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را در آیینه دیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نمودار شدن چیزی و پیش آمدن کسی را از پریان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را نمایاندن بکسی. (المنجد) : و لما ترأت عند مرو منیتی، یعنی هنگامی که درنزدیک مرو مرگ خود را بمن نمایاند. (از اقرب الموارد). نمودار شدن چیزی. (آنندراج) : ترائی لی، ظاهر شد تا که دیدم یا پیش آمد ببینم او را، سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهر شدن رنگهای غورۀ خرما. (اقرب الموارد) ، نگریستن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، در برابر یکدیگر افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : داراهما چتتراءیان، ای تتقابلان. (اقرب الموارد). فی الحدیث: لاترائی ناراهما، یعنی لازم است مسلم را که همسایگی نکند با مشرک و خانه خود را از خانه مشرک دور دارد بحدی که اگر برافروزد آتش را نبیند آنرا آتش مشرک، و اصل آن تترأی ̍ است و یکی از دو ’ت’ برای تخفیف حذف شده است. (از منتهی الارب) ، مایل شدن به رأی کسی و اقتدا بدو کردن. (المنجد) ، نمودار و ظاهر شدن کیفیت کار: ترأی ̍ لی ان الامر کیت و کیت، ای ظهر لی. (المنجد) ، بزحمت هلال را نگریستن که دیده می شود یا نه. (المنجد)
یکدیگر را دیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). دیدن بعض آنها مر بعض را، کذا تراءالجمعان، یعنی دچار شدند آن دو جمعیت بهم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیدن بعض قوم بعض دیگر را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را در آیینه دیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نمودار شدن چیزی و پیش آمدن کسی را از پریان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را نمایاندن بکسی. (المنجد) : و لما ترأت عند مرو منیتی، یعنی هنگامی که درنزدیک مرو مرگ خود را بمن نمایاند. (از اقرب الموارد). نمودار شدن چیزی. (آنندراج) : ترائی لی، ظاهر شد تا که دیدم یا پیش آمد ببینم او را، سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهر شدن رنگهای غورۀ خرما. (اقرب الموارد) ، نگریستن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، در برابر یکدیگر افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : داراهما چتتراءَیان، ای تتقابلان. (اقرب الموارد). فی الحدیث: لاترائی ناراهما، یعنی لازم است مسلم را که همسایگی نکند با مشرک و خانه خود را از خانه مشرک دور دارد بحدی که اگر برافروزد آتش را نبیند آنرا آتش مشرک، و اصل آن تترأی ̍ است و یکی از دو ’ت’ برای تخفیف حذف شده است. (از منتهی الارب) ، مایل شدن به رأی کسی و اقتدا بدو کردن. (المنجد) ، نمودار و ظاهر شدن کیفیت کار: ترأی ̍ لی ان الامر کیت و کیت، ای ظهر لی. (المنجد) ، بزحمت هلال را نگریستن که دیده می شود یا نه. (المنجد)
شمس الدین محمد بن ابراهیم مکنی به ابوعبدالله تتائی مالکی. وی قاضی القضاه مصر و مردی خویشتن دار و فاضل و عفیف و متدین بود. مدتی بکار قضا مشغول شد و سپس آن را ترک گفت و به تدریس و تصنیف پرداخت و در فرایض یدی طولی داشت و پس از سال 940 هجری قمری درگذشت. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1625). در هدیه العارفین وی را محمد بن ابراهیم بن خلیل شمس الدین مالکی قاضی ضبط کرده و نویسد در 942 هجری قمری درگذشت. او راست: البهجهالسنیه. تنویرالمقاله فی شرح الرساله. جواهرالدرر فی حل الفاظالمختصر. خطط السداد و الرشد فی الفروع. فتح الجلیل فی شرح الفاظ الشیخ خلیل. و جز آن. (هدیه العارفین ج 2 ص 236). رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 843 شود یوسف بن حسن. او راست ’الرساله’ که محمد بن ابراهیم آن را بنام ’تنویرالمقاله’ شرح کرده است. (هدیه العارفین ج 2 ص 236)
شمس الدین محمد بن ابراهیم مکنی به ابوعبدالله تتائی مالکی. وی قاضی القضاه مصر و مردی خویشتن دار و فاضل و عفیف و متدین بود. مدتی بکار قضا مشغول شد و سپس آن را ترک گفت و به تدریس و تصنیف پرداخت و در فرایض یدی طولی داشت و پس از سال 940 هجری قمری درگذشت. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1625). در هدیه العارفین وی را محمد بن ابراهیم بن خلیل شمس الدین مالکی قاضی ضبط کرده و نویسد در 942 هجری قمری درگذشت. او راست: البهجهالسنیه. تنویرالمقاله فی شرح الرساله. جواهرالدرر فی حل الفاظالمختصر. خطط السداد و الرشد فی الفروع. فتح الجلیل فی شرح الفاظ الشیخ خلیل. و جز آن. (هدیه العارفین ج 2 ص 236). رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 843 شود یوسف بن حسن. او راست ’الرساله’ که محمد بن ابراهیم آن را بنام ’تنویرالمقاله’ شرح کرده است. (هدیه العارفین ج 2 ص 236)