جدول جو
جدول جو

معنی تسکین - جستجوی لغت در جدول جو

تسکین
آرامش
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
فرهنگ واژه فارسی سره
تسکین
خفه کردن، آرام دادن کسی را، آسایش و راحت و آرامی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تسکین
آرام کردن، آرامش دادن
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
فرهنگ فارسی عمید
تسکین
((تَ))
آرام کردن، ساکن کردن
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
فرهنگ فارسی معین
تسکین
Alleviation, Assuagement, Easement
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تسکین
облегчение
دیکشنری فارسی به روسی
تسکین
Linderung, Erleichterung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تسکین
полегшення , полегшення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تسکین
ulga, ukojenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تسکین
减轻 , 缓解
دیکشنری فارسی به چینی
تسکین
alívio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تسکین
sollievo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تسکین
alivio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تسکین
soulagement, apaisement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تسکین
verlichting
دیکشنری فارسی به هلندی
تسکین
การบรรเทา , การบรรเทา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تسکین
pengurangan, penenangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تسکین
تخفيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تسکین
उपशमन , राहत
دیکشنری فارسی به هندی
تسکین
הקלה , הקלה , רגיעה
دیکشنری فارسی به عبری
تسکین
緩和 , 緩和
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تسکین
완화 , 진정
دیکشنری فارسی به کره ای
تسکین
hafifletme, yatıştırma, rahatlama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تسکین
kupunguza maumivu, utulivu, faraja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تسکین
উপশম , প্রশমিতি , প্রশান্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تسکین
راحت , آرام , تسکین
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسکیر
تصویر تسکیر
خبه کردن، چشم دیگری بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکیت
تصویر تسکیت
فرو نشاندن، خاموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعین
تصویر تسعین
نود (90)، نود (90)
فرهنگ لغت هوشیار
کفش گرم خواستن، گرم کردن، گرمی خوردن گرم کردنبر گرمی چیزی افزودن، گرمی خوردن داروی گرم خوردن مقابل تبرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
فربه کردن پرواز ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکین
تصویر تمکین
دست دادن، جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
فربه ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکین
تصویر مسکین
فقیر، بینوا، درویش، بی چیز، بیچاره، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمکین
تصویر تمکین
قبول کردن، پذیرفتن، فرمان کسی را پذیرفتن، پابرجا کردن، نیرو و قدرت دادن، به کسی توانایی دادن که به امری یا چیزی دست یابد
فرهنگ فارسی عمید