جدول جو
جدول جو

معنی تسکی - جستجوی لغت در جدول جو

تسکی
(تِ)
آنچه صاحبخانه را از مال قمار باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسکین
تصویر تسکین
آرام کردن، آرامش دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فِ)
خاموش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
چشم ببستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). چشم بستن و مانع دیدن شدن و سرگشته ساختن کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : قوله تعالی، سکّرت ابصارنا (قرآن 15/15) ، ای مدت و منعت النظر اوغشیت او حیرت او لحقها مایلحق شارب المسکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوه (خبه، خفه) کردن. (تاج المصادر بیهقی). خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خفه کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بستن در را. (از المنجد) ، مانند شکر شدن چیزی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیارامانیدن. (تاج المصادر بیهقی). آرام دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون). ساکن و آرام قرار دادن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج). سکون و عدم حرکت. آسایش و راحت و آرامی. تسلا ودلنوازی و ملایمت. اطمینان و آسایش خاطر. (ناظم الاطباء) : برادر ما امیر محمد را... بر تخت ملک نشاندند... و اندر آن تسکین وقت دانستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). امیر را تسکین پیدا آمد و آنجا عیدکرد و سخت بینوا عیدی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 643).
کندی مکن، بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین.
ناصرخسرو.
بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان
هم گلاب از دیده و هم ناردان افشانده اند.
خاقانی.
تیغ توتسکین ظلم، نزد تکین آب خورد
تیر تو طغرای فتح، پیش طغان مغتنم.
خاقانی.
از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست.
خاقانی.
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه به خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی گفت... (گلستان) ، پیوسته بر خر سریع و تیز سوار شدن، راست کردن نیزه را به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ساکن گردانیدن حرف. (از المنجد) ، اصطلاح اهل رمل بمعنی جای دادن هر شکل است به ترتیب مخصوص و تسکینات اشکال در علم رمل بسیار است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان طارم علیا که در بخش سیردان شهرستان زنجان و 36 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو طارم بالا به منجیل قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 264 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله و پنبه است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
خفه کردن، آرام دادن کسی را، آسایش و راحت و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکیر
تصویر تسکیر
خبه کردن، چشم دیگری بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکیت
تصویر تسکیت
فرو نشاندن، خاموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
((تَ))
آرام کردن، ساکن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
آرامش
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامش، التیام، تخفیف، تسلی، دلجویی، فروکش، آرامش بخشیدن، آرام کردن، تسلی بخشیدن، تسلی دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
ارتياحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
Alleviation, Assuagement, Easement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
soulagement, apaisement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
减轻 , 缓解
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
kupunguza maumivu, utulivu, faraja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
облегчение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
Linderung, Erleichterung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
полегшення , полегшення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تسکین، راضی کننده، رضایت، اشباع
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
راحت , آرام , تسکین
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
উপশম , প্রশমিতি , প্রশান্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
완화 , 진정
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
hafifletme, yatıştırma, rahatlama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
alívio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
緩和 , 緩和
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
הקלה , הקלה , רגיעה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
उपशमन , राहत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
pengurangan, penenangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
การบรรเทา , การบรรเทา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
ulga, ukojenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
alivio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
sollievo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
verlichting
دیکشنری فارسی به هلندی