جدول جو
جدول جو

معنی تسکانو - جستجوی لغت در جدول جو

تسکانو
مرتع و چشمه ای در حوالی نهرودبار کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترکان
تصویر ترکان
(دخترانه)
عنوانی مخصوص زنان اشراف در دوره مغول، نام مادر سلطان محمد خوارزمشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکانس
تصویر سکانس
سکانس (Sequence) در زبان سینما و فیلم سازی به ترتیب متوالی از صحنه ها گفته می شود که یک واحد معنایی و جداپذیر از داستان فیلم را شکل می دهند. هر سکانس می تواند شامل چندین صحنه باشد که به طور زمانی مرتبط با یکدیگر هستند و در کنار یکدیگر برای نمایش یک جزء از داستان یا توسعه شخصیت ها استفاده می شوند.
معمولاً یک سکانس به صورت یک پیوستگی زمانی از صحنه ها نمایش داده می شود که در کنار یکدیگر برای ارایه یک بخش از داستان یا توسعه شخصیت ها هستند.
مجموعه ای از نماها و صحنه های مرتبط که واحد منسجم دراماتیکی دارند و حاوی داستان های کوچک یا سرگذشت مختصر یکی از کاراکترها هستند. سکانس ها الزاما وحدت مکانی ندارند و وحدت زمانی آنها هم می تواند دو پهلو باشد، اما در مجموع باید یک واحد مستقل دراماتیک را بسازند. یک سکانس در فیلم معادل یک فصل در رمان و یک پرده در تئاتر است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
(تَ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
مرکز حکومت و قدرت ایتالیای مرکزی بود و در جنوب فلورانس واقع است و 3267000 تن سکنه دارد و در سال 1860 میلادی ضمیمۀ ایتالیا گردید
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گل تپۀ فیض اﷲبیکی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ)
دهی است از دهستان بالا خیابان که در بخش مرکزی شهرستان آمل و 13 هزارگزی شوسۀ آمل به لاریجان قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است. و 315 تن سکنه دارد. آب آن از تجرود هراز و محصول آنجابرنج و مختصری غله و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان شال بافی است. راه مالرودارد و عده ای از سکنه آنجا در تابستان به ییلاق کمربن میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
دهی است از دهستان بلدۀ کجور که در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و 15 هزارگزی باختر المده و 27 هزارگزی خاور نوشهر و بر کنار شوسۀ نوشهر به المده قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 156 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کلرود و محصول آنجا برنج و شغل مردم زراعت وتهیۀ زغال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ده کوچکی از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت است که در دویست و نود و چهار هزارگزی کهنوج و چهارهزارگزی خاور راه مالروی انگهران به کهنوج قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان دهو است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 1600تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ / نِ)
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) :
پیچیده یکی لاکی میراند بسر در
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.
سوزنی.
بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست
بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333).
، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت:
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.
سنائی.
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور ترکی مکن تازان مشو.
خاقانی.
خرگاه عیش درشکنید و به تف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی.
نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور.
خاقانی.
ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست.
نظامی.
ترکانه ز خانه رخت بربست
در کوچگه رحیل بنشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پاپوشی را گویند از جنس فرجی که زنان ترک پوشند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون رفت خبر سوی ملکشاه
حالی ز طرب کفن ببخشید
ترکان بموافقت درآمد
ترکانی و پیرهن ببخشید.
شرف شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
از طسوج جهرود قم است. (از تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان است. این ده در هشت هزارگزی شمال باختری ده شیخ و دوهزارگزی قالیچه قرار دارد. سرزمینی است کوهستانی و گرمسیر و 300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. راه آن مالرو و ساکنین آن از طایفۀ باباجان هستند، گله داران در تابستان بکوه سرابند میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان خمیربخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 36 هزارگزی باختری بندرعباس سر راه مالرو بندرعباس به خمیر در جلگه واقع است. آبش از چاه، محصول آنجا خرما شغل مردم زراعت، راه آن مالرو، و مزارع جمالی، لنگر کهنه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکان
تصویر اسکان
جا دادن، آرام کردن، آرامانیدن، بی حرکت کردنحرف را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
خفه کردن، آرام دادن کسی را، آسایش و راحت و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
بسامد بسامدی برابر شدن همتا گردیدن مساوی شدن، پس شدن کافی بودن، برابری همتایی، بسندگی. با یکدیگر برابر شدن، برابر هم ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکان
تصویر توکان
فرانسوی نکرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکادو
تصویر تکادو
رفت وآمد بتعجیل، جستجوی بسیار تفحص زیاد، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکانت
تصویر سکانت
برنده، قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکالو
تصویر سکالو
نان و گوشتی که بر روی زغال افروخته و اخگر پزند، چنگالی مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکان
تصویر ترکان
گذاشتن، وا گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکارو
تصویر سکارو
نان و گوشتی که بر روی زغال افروخته و اخگر پزند، چنگالی مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکانت
تصویر کسکانت
((کُ))
عکس مقدار سینوس یک زاویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
آرامش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکانه
تصویر تکانه
شوک، ضربه
فرهنگ واژه فارسی سره
نوع ویژه ای از شکار پرنده در شب
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در، کیلومتری جنوب خاوری شهرستان کتول با ارتفاع،،
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از نام های قدیمی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بلده ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
درد و التهاب همراه با تیر کشیدن موضعی از بدن، گزگز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی