معنی تسکابن در لغت نامه دهخدا

دهی است از دهستان بالا خیابان که در بخش مرکزی شهرستان آمل و 13 هزارگزی شوسۀ آمل به لاریجان قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است. و 315 تن سکنه دارد. آب آن از تجرود هراز و محصول آنجابرنج و مختصری غله و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان شال بافی است. راه مالرودارد و عده ای از سکنه آنجا در تابستان به ییلاق کمربن میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 114 شود

معنی تسکابن در فرهنگ گویش مازندرانی

از توابع لیتکوه آمل

معنی تسکابن - جستجوی لغت در جدول جو

Q: معنی تسکابن در فرهنگ گویش مازندرانی

از توابع لیتکوه آمل

تسکابن

لغت نامه دهخدا

تسکابن

فرهنگ گویش مازندرانی

ترکان

(دخترانه)

عنوانی مخصوص زنان اشراف در دوره مغول، نام مادر سلطان محمد خوارزمشاه

فرهنگ نامهای ایرانی

تغابن

شصت و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۸ آیه، افسوس، پشیمانی، زیانکاری

فرهنگ فارسی عمید

ترکان

عنوانی برای زنان، بانو، بی بی، خاتون، بیگم، ارجمند، برای مثال کار ترکان است نی ترکان برو / جای ترکان هست خانه، خانه شو (مولوی - ۸۲۶)

فرهنگ فارسی عمید

تسکین

آرام کردن، آرامش دادن

فرهنگ فارسی عمید

تسابق

بر یکدیگر پیشی گرفتن

فرهنگ فارسی عمید

اسکارن

(اِ رُ)

پل. شاعر و نویسندۀ فرانسوی، مولد پاریس. او راست: ویرژیل تراوستی، رمان کمیک و کمدی های ابتکاری او مقدمۀ آثار مولیر بشمار میرود. وی با نوادۀ آگریپا دبینه که بعدها مادام دمنتنن گردید، ازدواج کرد و در بیشتر ایام عمر از روماتیسم معذّب بود. (1610- 1660 میلادی)

پُل. شاعر و نویسندۀ فرانسوی، مولد پاریس. او راست: ویرژیل تراوستی، رمان کمیک و کمدی های ابتکاری او مقدمۀ آثار مولیر بشمار میرود. وی با نوادۀ آگریپا دُبینه که بعدها مادام دُمَنْتِنُن گردید، ازدواج کرد و در بیشتر ایام عمر از روماتیسم معذّب بود. (1610- 1660 میلادی)

لغت نامه دهخدا

تساکین

از دیه های طبرش. (تاریخ قم ص 139)

لغت نامه دهخدا

تسکاتک

(تُ تُ)

دهی است از دهستان بلدۀ کجور که در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و 15 هزارگزی باختر المده و 27 هزارگزی خاور نوشهر و بر کنار شوسۀ نوشهر به المده قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 156 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کلرود و محصول آنجا برنج و شغل مردم زراعت وتهیۀ زغال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)

لغت نامه دهخدا

توتکابن

(بُ)

دهی از دهستان رحمت آباد است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)

لغت نامه دهخدا

اسکابه

(اِ بَ)

اسکوبه. فلکه که بر سر خنورهای سرتنگ روغن و مانند آن نهندیا پارۀ چوب که در شکاف خیک کنند. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

اسکارن

(اِ رِ)

کرسی کانتن آلپ ماریتیم، ناحیۀ نیس، دارای 1062 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد، پسر او، ژزف، لغوی، پرتستان، مولد آژن است. (1540- 1609 میلادی)

لغت نامه دهخدا

تاکبان

رزب-ان، نگهب-ان ت-اک، باغب__ان، نگهدارنده و محافظ تاک، تاک نشان

لغت نامه دهخدا

اسکابن

(اِ بُ)

دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت در 30000 گزی شمال خاور پل لوشان. کوهستان، سردسیر. سکنه 85 تن. تاتی، فارسی زبان. آب آن از رود خانه جیرنده. محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و عده ای در زمستان برای کسب معیشت به گیلان میروند. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)

لغت نامه دهخدا

تنکابن

(تَ بُ / تُ بُ)

نام ولایتی است از ولایت تبرستان بر طرف رستمدار که نور و کجور باشد و در قدیم الایام که افراسیاب بر منوچهر لشکر کشیده، منوچهراز راه لاریجان به آن حدود رفته عیال را در دزمور متحصن کرده از آب دریا نهری بریده خندق حصار را و آن محلی بوده در میانۀ ونوشه ده و قریۀ کنس و گویند آثار آن خندق سالها باقی بوده و شهر رویان را منوچهر بنیاد کرده که هنوز در کجور معروف است... حکیم مؤمن صاحب کتاب تحفهالمؤمنین از آنجا بوده است. (انجمن آرا). نام ولایتی از مازندران. نام منطقه ایست که فعلاً شهرستان شهسوار نامیده می شود... (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو و مجمل التواریخ گلستانه و مجمل التواریخ و القصص و مرآت البلدان ج 1 و ص 501 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2216 و 2640 و تذکره الملوک چ 2 ص 83 و شهسوار در این لغت نامه شود

لغت نامه دهخدا

تسکاب

(اِ فِ)

ریختن آب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریختن آب و اشک و مانند آن. (از متن اللغه) (از المنجد)

لغت نامه دهخدا

تسکان

(تُ)

مرکز حکومت و قدرت ایتالیای مرکزی بود و در جنوب فلورانس واقع است و 3267000 تن سکنه دارد و در سال 1860 میلادی ضمیمۀ ایتالیا گردید

لغت نامه دهخدا

سکاهن

نوعی رنگ سیاه که از سرکه و آهن ترتیب دهند و بدان جامه و اشیا دیگر را رنگ کنند و بیشتر کفشدوزان به جهت رنگ کردن چرم سازند سرکه آهن

فرهنگ لغت هوشیار