جدول جو
جدول جو

معنی تسنت - جستجوی لغت در جدول جو

تسنت(اِ)
خواستن مرد، زن کریمه را به وقت توانگری خود و درویشی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزنی خواستن مرد لئیم و مالدار زن گرامی نسب بی چیز را. (از اقرب الموارد). بزنی گرفتن مرد، زنی را از قحطسال بخاطر بی چیزی بودن زن، در حالی که شوی کفو زن نباشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش، امتحان، محک، پرسش ها یا تمرین هایی که برای آزمایش هوش و استعداد و میزان اطلاعات یک فرد یا یک دسته طرح شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنت
تصویر سنت
یک صدم دلار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنت
تصویر سنت
روش، طریقه، سیرت، سرشت، طبیعت، شریعت، در فقه قول و فعل و تقریر پیغمبر اسلام، آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند، نماز نافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسنن
تصویر تسنن
قبول سنت و طریقه کردن، پیرو سنت بودن، نام عمومی مذاهب عمدۀ اسلامی که پیروانشان خود را پیرو سنت پیامبر اسلام و خلفای راشدین می دانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعنت
تصویر تعنت
عیب جویی و سخت گیری کردن، خواری و مشقت کسی را خواستن، آزار رسانیدن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
زیره در دیگ افکندن. (تاج المصادر بیهقی). دیگ افزار در دیگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
سال قحط، رجل مسنت، مرد قحطرسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رودی است در انگلستان که پس از بهم پیوستن با رود اوز رود هومبر را تشکیل میدهد. طول مجرای آن 240 هزارگز است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ترانت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استفحاص چیزی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، گردیدن در چیزی. (منتهی الارب) ، پشت کردن بباد یا خود را پوشانیدن از آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه فرو گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برجستن فحل بر ماده شتر، رفتن بر دیوار، از جانب آن. (از متن اللغه) ، فزون گشتن و منتشرشدن پیری در کسی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، نیک باریدن ابر بر زمین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سال زده شدن و گره گرفتن خوردنی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). سال زده شدن. (زوزنی). از حال بگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گره بستن نان و شراب و جز آن و برگردیدن و تباه شدن و سال زده شدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباه شدن و گره گرفتن یا متعفن شدن نان و شراب و جز اینها. (از اقرب الموارد). بوی گرفتن نان. (ازالمنجد). دگرگون شدن وگره گرفتن و فاسد شدن طعام و نان و جز آن. (از متن اللغه) ، تنگسالی کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیان رسانیدن. تنگسالی نخله را. (از متن اللغه) ، سال کردن، نزدیک کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سال گذرانیدن. (آنندراج). یکسال اقامت کردن نزد کسی. (از المنجد) (از متن اللغه). تسنی عنده اقام سنین. (متن اللغه) ، سال سال بار نیاوردن خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهیاشدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رواج یافتن طعام. (از اقرب الموارد) ، برشدن بر چیزی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، برجهیدن شتر بر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تسنی البعیر الناقه، تسداها لیضربها. (متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گشاده شدن قفل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). از حال بگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برگردیدن و متغیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصل آن تسنن و یکی از نونها به یاء بدل شده است. مثل تغضی از تغضض. (منتهی الارب). تغیر. (متن اللغه) (المنجد). تغیّرو فی الاساس ’ولم یتسن لم تغیّره السنون’. (اقرب الموارد) ، آسانی و نرمی کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسهﱡل و تیسر شخص در کار خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان کردن کسی در کار خود. (از متن اللغه) ، افسون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خوشنودکردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راضی کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسنی چیزی، تیسر آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متغیر شدن، به راهی درشدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گذشتن از عدوه. (از متن اللغه) ، عمل کردن به سنت. (از المنجد) ، مذهب اهل سنت را در اختیار کردن. (از متن اللغه). سنی گری، سنی شدن. مقابل تشیع. چاریاری.
- از اهل تسنن، از اهل سنت و جماعت، سنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به سنت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
میانه راه رفتن و نیکو سیرت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهنگ و قصد کردن راهی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جزیره ای به انگلستان در انتهای شمال شرقی ’کنت’. مساحت سطح آن 106 کیلومترمربع است و120000 تن سکنه دارد. سرزمینی است حاصلخیز و کشاورزی آن بسیار خوب است و ساحل آن مورد توجه مردم است
لغت نامه دهخدا
بهار هندوستان که از تحویل حمل بر برج دلو شروع میشود و هندوها و بعضی از مسلمانان شمال هند در آن روز عید میگیرند. (فرهنگ نظام). در تداول نجوم هندیان، استوای ربیعی یعنی اعتدال فی اسد اس السنه. رجوع به ماللهند چ 1925 میلادی لیپزیک ص 107 س 3، ص 180 س 16، ص 288 س 6، ص 302 س 17، ص 307 س 2 و 13 شود:
تذرو بال فشان گردد از غبار بسنت
رود بهار بگرد از گل بهار بسنت.
صائب (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ غی یَ)
اذیت رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خواستن لغزش و مشقت کسی، تعنت در سؤال، پرسیدن بجهت تلبیس بر وی. (از اقرب الموارد) ، عیب جویی از کسی و بدگویی. (ناظم الاطباء). عیب کسی جستن و بدگویی. (غیاث اللغات). خطا وسهو بر کسی جستن. (آنندراج). ذلت جستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد زیرا که اصل نماز بر تواضع نهاده اند. (منتخب قابوسنامه ص 17). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط، و هر روز مطالبه کردی و سخنهای باخشونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند. (گلستان). باری زبان تعنت دراز کرد و همی گفت تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ بازخرید. (گلستان).
رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغتعنت برآورد ز نیام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بهار هندوستان که از تحویل آفتاب به برج دلو شروع میشود و هندوها و بعضی از مسلمانان شمال هند در آن روز عید میگیرند. توضیح این کلمه در زبان فارسی نیست. بعضی از شعرای فارسی که بهند رفته اند در اشعار خود آنرا بکار برده اند
فرهنگ لغت هوشیار
آکجویی خرده گیری خرده گرفتن عیب جستن گناه جستن، خواری و مشقت کسی را خواستار شدن، خرده گیری عیب جویی، جمع تعنتات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنی
تصویر تسنی
برگشتن، دگر شدن، نرمکاری، افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنن
تصویر تسنن
پیرو سنت بودن، متقابل تشیع
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای است انگلیسی که در زبان فارسی متداول شده و بمعنی امتحان و آزمایش است و در مورد استعدادهای طبیعی و اکتسابی افراد بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت
تصویر سنت
راه وروش، طریقه و قانون، آیین، رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنح
تصویر تسنح
باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تست
تصویر تست
((تُ))
برشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعنت
تصویر تعنت
((تَ عَ نُّ))
خواری و مشقت کسی را خواستن، عیب جویی کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسنن
تصویر تسنن
پیرو سنت بودن، عقیده کسانی که پس از پیامبر، ابوبکر را خلیفه می دانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنت
تصویر سنت
((سُ نَّ))
راه، روش، سیرت، آن چه که پیامبر و صحابه به آن عمل کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
نوع خاصی از آزمایش که بنای آن بر طرح پرسش های کوتاه و جواب های مختلف است، مجموعه پرسش های چند گزینه ای (واژه فرهنگستان)، آزمایش، آزمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنت
تصویر سنت
ایستار، آیین
فرهنگ واژه فارسی سره
انتقاد، خرده گیری، عیب جویی
متضاد: تمجید، زخم زبان، سرزنش، سرکوفت، عیب گیری، خرده گرفتن، عیب جویی کردن، عیب گرفتن، سرزنش کردن، سرکوفت زدن
متضاد: تمجید کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهل سنت، سنی
متضاد: شیعی، شیعه، مذهب اهل سنت
متضاد: تشیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سنت
تصویر سنت
Tradition
دیکشنری فارسی به انگلیسی