جدول جو
جدول جو

معنی تسقی - جستجوی لغت در جدول جو

تسقی
(اِ فِ)
خوردن شتران حوذان تر را و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خون و مانند آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). قبول کردن چیزی آب را و سیرآب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسقی الماء و الصبغ اذا تشرّبه (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تسقی
سیر آبی فرو بردن
تصویری از تسقی
تصویر تسقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بر شدن، بالا رفتن، بلند شدن، به درجۀ بلند رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقی
تصویر توقی
پرهیز کردن، خود را حفظ و نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمی
تصویر تسمی
نامیده شدن، منسوب شدن به کسی یا قومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسقیف
تصویر تسقیف
برای خانه سقف ساختن، کسی را اسقف گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسقیم
تصویر تسقیم
بیمار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
آب دادن، سیراب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فِ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ما ادری این سقع و سقّع، ای این ذهب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نمیدانم کجا رفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَقْ قی)
چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
لاغر گردانیدن اسب را بعد فربه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحمیر (متن اللغه). تضمیر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خانه سقف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). خانه پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سقف کردن خانه را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سقف گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به اسقف و تسقف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سقیم و مریض کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بسیار آب دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). آب دادن کسی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باران خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). سقاک اﷲ یا سقیاً لک گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چند بار جامه را در صمغ (صبغ؟) فرو بردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقی
تصویر توقی
حذر کردن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاقی
تصویر تاقی
ترکی کلاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی
تصویر تلقی
دیدار کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقی
تصویر تبقی
زنده و باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دلخوش، آسوده، خشنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمی
تصویر تسمی
نام نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنی
تصویر تسنی
برگشتن، دگر شدن، نرمکاری، افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوی
تصویر تسوی
برابرشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخی
تصویر تسخی
سخاوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدی
تصویر تسدی
زیر خزی خزیدن زیر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسری
تصویر تسری
همه گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقط
تصویر تسقط
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بلند شدن، پیشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسقی
تصویر متسقی
آب پذیر نم پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقیف
تصویر تسقیف
سقف کردن خانه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقیم
تصویر تسقیم
بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
آب نوشانی می نوشانی آب دادن سیراب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
((تَ یِ))
آب دادن، سیراب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دل آرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره