معنی تسفر - جستجوی لغت در جدول جو

تسفر

لغت نامه دهخدا

تسفر

تصویری از تسفر — تصویر تسفر

فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسخر — تصویر تسخر

رام گشتن، کار بی مزد کردن، به کار بی مزد گرفتن، ریشخند کردن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از تنفر — تصویر تنفر

بیزاری جستن، نفرت و کراهت داشتن، بیزار بودن، رمیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از تسفل — تصویر تسفل

فرود آمدن، به نشیب درآمدن، پست شدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از توفر — تصویر توفر

بسیار شدن، نگه داشتن حرمت کسی

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از فسفر — تصویر فسفر

عنصر غیر فلز شیمیایی زرد رنگ، با بخارهای سمّی و قابلیت اشتعال فراوان که در تهیۀ کبریت، کودهای شیمیایی و آلیاژها کاربرد دارد

فرهنگ فارسی عمید

(مُ تَ سَفْ فِ)

به سفر رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در جناح حرکت و مسافرت است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفر شود

لغت نامه دهخدا

تصویری از تقفر — تصویر تقفر

دنبال روی بر ناک نهادن (حنا)

فرهنگ لغت هوشیار

جسمی است جامد، زرد رنگ که سطح آن برنگ قهوه ای یا سفید است، بوی سیر میدهد و در آب غیر محلول است و چون در هوا فاسد میگردد آن را در آب نگه میدارند، از آب سنگین تر است و در 44 درجه حرارت ذوب می شود، فسفر مایع در 782 درجه میجوشد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تافر — تصویر تافر

چرکین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تنفر — تصویر تنفر

نفرت و انزجار و رنجش

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از توفر — تصویر توفر

نگاهداشتن حرمت کسی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تفسر — تصویر تفسر

بیان و واضح و آشکار شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تعفر — تصویر تعفر

در خاک غلتیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسیر — تصویر تسیر

گشت گشت وگذار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسفه — تصویر تسفه

نادانی گولی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از متسفر — تصویر متسفر

گشت و گذار کننده راهی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسار — تصویر تسار

همرازی

فرهنگ لغت هوشیار

شرمداشت، زینهاری گشتن به زینهار رفتن بدرهه خواستن (بدرهه بدرقه)، نگهبان شدن، نگاهبانی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسفیر — تصویر تسفیر

راهی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تحفر — تصویر تحفر

شرم داشتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسفل — تصویر تسفل

به نشیت در آمدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسعر — تصویر تسعر

برافروختگی آتش، نرخ یابی نرخ داری

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسرف — تصویر تسرف

مکیدن و خوردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسخر — تصویر تسخر

مسخرگی، تمسخر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسحر — تصویر تسحر

پگاهی خوردن (پگاهی سحری)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تسفل — تصویر تسفل

((تَ سَ فُّ))

فرود آمدن، پست شدن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تسخر — تصویر تسخر

((تَ سَ خُّ))

مسخره کردن، ریشخند کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تسخر — تصویر تسخر

رام شدن، بی مزد کار کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تستر — تصویر تستر

((تَ سَ تُّ))

پوشیده گشتن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تستر — تصویر تستر

((تُ تِ))

دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند، برشته کن (واژه فرهنگستان)

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تنفر — تصویر تنفر

((تَ نَ فُّ))

نفرت داشتن، رمیدن، بیزار بودن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از توفر — تصویر توفر

((تَ وَ فُّ))

احترام گذاشتن، حرمت نگاه داشتن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تنفر — تصویر تنفر

بیزاری، کینه

فرهنگ واژه فارسی سره