خورانیدن شوربا کسی را اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آشامانیدن به کسی شوربا را اندک اندک. (ناظم الاطباء). رجوع به تحسی شود
خورانیدن شوربا کسی را اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آشامانیدن به کسی شوربا را اندک اندک. (ناظم الاطباء). رجوع به تحسی شود
نام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). نامیدن و به نامی خواندن و نام نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام گذاشتن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذکر نام خدا. (از متن اللغه). آوردن شروع کننده کار نام خدا را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
نام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). نامیدن و به نامی خواندن و نام نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام گذاشتن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذکر نام خدا. (از متن اللغه). آوردن شروع کننده کار نام خدا را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
از: (’س ل و’) اندوه ببردن و سلوت فرمودن. (تاج المصادر بیهقی). سلوه دادن و سلوه فرمودن. (زوزنی). خرسندی و بی پژمانی دادن. (منتهی الارب). چون واوی باشد خرسندی و بی پژمانی دادن. (ناظم الاطباء). دور کردن اندوه از کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسکین و تسلا و تسلیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلیت شود، (از سلی) بیرون کشیدن سلای ناقه را از رحم آن. (منتهی الارب). و چون یایی باشد بیرون کشیدن سلای ماده شتر را از رحم آن. (ناظم الاطباء). جدا کردن یارک گوسفند. (از متن اللغه) (از المنجد) : سلی الشاه و تسلیه، نزع سلاها. (اقرب الموارد)
از: (’س ل و’) اندوه ببردن و سلوت فرمودن. (تاج المصادر بیهقی). سلوه دادن و سلوه فرمودن. (زوزنی). خرسندی و بی پژمانی دادن. (منتهی الارب). چون واوی باشد خرسندی و بی پژمانی دادن. (ناظم الاطباء). دور کردن اندوه از کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسکین و تسلا و تسلیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلیت شود، (از سلی) بیرون کشیدن سلای ناقه را از رحم آن. (منتهی الارب). و چون یایی باشد بیرون کشیدن سلای ماده شتر را از رحم آن. (ناظم الاطباء). جدا کردن یارک گوسفند. (از متن اللغه) (از المنجد) : سلی الشاه و تسلیه، نزع سلاها. (اقرب الموارد)
راست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برابر کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سویت المعوج فمااستوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). - تسویهالبیوت،اصطلاح نجومی، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه بروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309- 311 و تسویت شود، برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). سوی بینهما، جعلها مثلین. (متن اللغه). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه به و سوّی بینهما، عدّل. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سواه به، جعله مثله (متن اللغه) ، راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر، سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد) ، هلاک شدن در زمینی: سویت علیه الارض (مجهولا) ، هلاک شد در آن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن. (از المنجد) ، خشک و بی گیاه شدن زمین: سوی ارضهم، صارت جدباء، معتدل شدن، مستقر و مستولی شدن، پیش آمدن، نیکو شدن، به منتهای قدرت جوانی رسیدن: سوی فلان، بلغ اشده و انتهی شبابه. بسوی کسی روی آوردن: سواه قصد قصده . (از متن اللغه). و رجوع به تسوی شود از: (’س و ء’) عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن. (منتهی الارب). و رجوع به تسوئه و تسوی ٔ شود
راست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برابر کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سویت المعوج فمااستوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). - تسویهالبیوت،اصطلاح نجومی، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه بروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309- 311 و تسویت شود، برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). سوی بینهما، جعلها مثلین. (متن اللغه). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه ُ به و سوّی بینهما، عدَّل. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سواه به، جعله ُ مثله ُ (متن اللغه) ، راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر، سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد) ، هلاک شدن در زمینی: سویت علیه الارض (مجهولا) ، هلاک شد در آن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن. (از المنجد) ، خشک و بی گیاه شدن زمین: سوی ارضهم، صارت جدباء، معتدل شدن، مستقر و مستولی شدن، پیش آمدن، نیکو شدن، به منتهای قدرت جوانی رسیدن: سوی فلان، بلغ اشده ُ و انتهی شبابه. بسوی کسی روی آوردن: سواه قصد قصده ُ. (از متن اللغه). و رجوع به تسوی شود از: (’س و ء’) عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن. (منتهی الارب). و رجوع به تسوئه و تسوی ٔ شود
واگشادن و آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). آسان کردن چیزی را و بگشادن گره و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آسان کردن و گشادن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سهل و آسان گردانیدن کاری. (از المنجد) ، برنشستن و برآمدن چیزی را. (از متن اللغه) ، خوشنودگردانیدن کسی را. (از متن اللغه)
واگشادن و آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). آسان کردن چیزی را و بگشادن گره و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آسان کردن و گشادن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سهل و آسان گردانیدن کاری. (از المنجد) ، برنشستن و برآمدن چیزی را. (از متن اللغه) ، خوشنودگردانیدن کسی را. (از متن اللغه)
در وقت چاشت خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قربان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ذبح کردن گوسفند در چاشتگاه روز اضحی سپس از کثرت استعمال به ذبح کردن در روز اضحی گفته اندحتی اگرچه در آخر روز باشد. (از اقرب الموارد). ذبح کردن گوسفند را وقت چاشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرانیدن گوسفند در چاشتگاه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چرانیدن مواشی و جز آن را در چاشتگاه. (از اقرب الموارد) ، رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی). شتاب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ضح رویداً، یعنی شتاب مکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
در وقت چاشت خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قربان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ذبح کردن گوسفند در چاشتگاه روز اضحی سپس از کثرت استعمال به ذبح کردن در روز اضحی گفته اندحتی اگرچه در آخر روز باشد. (از اقرب الموارد). ذبح کردن گوسفند را وقت چاشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرانیدن گوسفند در چاشتگاه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چرانیدن مواشی و جز آن را در چاشتگاه. (از اقرب الموارد) ، رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی). شتاب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ضح رویداً، یعنی شتاب مکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)