جدول جو
جدول جو

معنی تسحیه - جستجوی لغت در جدول جو

تسحیه
(اِ طِ)
مهر کردن نامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنحیه
تصویر تنحیه
برکنار کردن، یک سو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
آب دادن، سیراب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضحیه
تصویر تضحیه
غذا خورانیدن به کسی در وقت چاشت، قربانی کردن گوسفند یا شتر، ذبح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسویه
تصویر تسویه
مساوی کردن، برابر کردن، یکسان کردن، هم سطح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
نام نهادن، نامیدن، به نام خواندن، نام گذاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسفیه
تصویر تسفیه
کسی را به نادانی نسبت دادن، سفیه شمردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ سحا و سحایه. مهرهای نامه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خورانیدن شوربا کسی را اندک اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آشامانیدن به کسی شوربا را اندک اندک. (ناظم الاطباء). رجوع به تحسی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). شتابانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: وحی الدواء الموت، ای عجله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). نامیدن و به نامی خواندن و نام نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام نهادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام گذاشتن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذکر نام خدا. (از متن اللغه). آوردن شروع کننده کار نام خدا را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بر سر خود گذاشتن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
از: (’س ل و’) اندوه ببردن و سلوت فرمودن. (تاج المصادر بیهقی). سلوه دادن و سلوه فرمودن. (زوزنی). خرسندی و بی پژمانی دادن. (منتهی الارب). چون واوی باشد خرسندی و بی پژمانی دادن. (ناظم الاطباء). دور کردن اندوه از کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسکین و تسلا و تسلیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلیت شود، (از سلی) بیرون کشیدن سلای ناقه را از رحم آن. (منتهی الارب). و چون یایی باشد بیرون کشیدن سلای ماده شتر را از رحم آن. (ناظم الاطباء). جدا کردن یارک گوسفند. (از متن اللغه) (از المنجد) : سلی الشاه و تسلیه، نزع سلاها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ یَ)
تسویه. مأخوذ از عربی، راست کردگی و درست کردگی و برابری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برابر کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سویت المعوج فمااستوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
- تسویهالبیوت،اصطلاح نجومی، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه بروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309- 311 و تسویت شود، برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). سوی بینهما، جعلها مثلین. (متن اللغه). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه به و سوّی بینهما، عدّل. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سواه به، جعله مثله (متن اللغه) ، راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر، سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد) ، هلاک شدن در زمینی: سویت علیه الارض (مجهولا) ، هلاک شد در آن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن. (از المنجد) ، خشک و بی گیاه شدن زمین: سوی ارضهم، صارت جدباء، معتدل شدن، مستقر و مستولی شدن، پیش آمدن، نیکو شدن، به منتهای قدرت جوانی رسیدن: سوی فلان، بلغ اشده و انتهی شبابه. بسوی کسی روی آوردن: سواه قصد قصده . (از متن اللغه). و رجوع به تسوی شود
از: (’س و ء’) عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن. (منتهی الارب). و رجوع به تسوئه و تسوی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
واگشادن و آسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). آسان کردن چیزی را و بگشادن گره و مانند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آسان کردن و گشادن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سهل و آسان گردانیدن کاری. (از المنجد) ، برنشستن و برآمدن چیزی را. (از متن اللغه) ، خوشنودگردانیدن کسی را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
در وقت چاشت خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قربان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ذبح کردن گوسفند در چاشتگاه روز اضحی سپس از کثرت استعمال به ذبح کردن در روز اضحی گفته اندحتی اگرچه در آخر روز باشد. (از اقرب الموارد). ذبح کردن گوسفند را وقت چاشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرانیدن گوسفند در چاشتگاه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چرانیدن مواشی و جز آن را در چاشتگاه. (از اقرب الموارد) ، رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی). شتاب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ضح رویداً، یعنی شتاب مکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
پاک کردن و محو کردن. (ناظم الاطباء). کوتاهی نکردن در محو کردن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
سیاه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اُ حی یَ)
هر پوست که بر گوشت پارۀ روی استخوان باشد. (از منتهی الارب). الاسحیه، کل قشره علی مضائغ اللحم من الجلد. (قاموس). واحد آن نیامده یا واحد آن سحایه است
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
محتاج گردانیدن به طعام و شراب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسی جادویی کردن. (زوزنی) بسیار جادویی کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جادو کردن. (دهار) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جادویی کردن، فریفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خدعه کردن. (از متن اللغه) ، مشغول کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غذا دادن و سرگرم کردن کسی را به طعام و شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سحره بالطعام و الشراب، غذّاه وعلله . (از متن اللغه) ، سحری دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
آب نوشانی می نوشانی آب دادن سیراب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحیه
تصویر تنحیه
یک سو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضحیه
تصویر تضحیه
ذبح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
نام نهادن، نامگذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنیه
تصویر تسنیه
گره گشایی: آسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسویه
تصویر تسویه
برابر کردن، مساوی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحیج
تصویر تسحیج
خراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحیر
تصویر تسحیر
سحری خورانیدن، سحری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیه
تصویر تسفیه
بی خرد خواندن، سفیه شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحیه
تصویر تنحیه
((تَ یِ یا یَ))
دور کردن، دور ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضحیه
تصویر تضحیه
((تَ یِ))
قربانی کردن گوسفند، شتر و مانند آن، غذا دادن به کسی هنگام چاشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسمیه
تصویر تسمیه
((تَ یِ))
نام نهادن، نامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسویه
تصویر تسویه
((تَ یِ))
برابر ساختن، مساوی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
((تَ یِ))
آب دادن، سیراب کردن
فرهنگ فارسی معین