جدول جو
جدول جو

معنی تسحر - جستجوی لغت در جدول جو

تسحر
(اِ طِ)
سحور کردن. (تاج المصادر بیهقی). سحور خوردن. (زوزنی) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). طعام سحری خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تسحر
پگاهی خوردن (پگاهی سحری)
تصویری از تسحر
تصویر تسحر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبحر
تصویر تبحر
بسیار دانا بودن، در امری علم و اطلاع بسیار داشتن، مهارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
حسرت داشتن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
ناز کردن، در خوردن و آشامیدن افراط کردن، دربارۀ کسی گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسخر
تصویر تسخر
ریشخند، استهزا، برای مثال گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی - ۱۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسخر
تصویر تسخر
رام گشتن، کار بی مزد کردن، به کار بی مزد گرفتن، ریشخند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ قِ)
باز شدن پوست کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقشر جلد. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، به روش کسی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سیر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در سوراخ درآمدن سوسمار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در چشم خانه رفتن چشم. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آرمان خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). دریغ خوردن. (شرح قاموس) (منتهی الارب). افسوس خوردن. (آنندراج). تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). افسوس و حسرت خوردن. (فرهنگ نظام) : و از سر تأسف و تحسر گفت. (سندبادنامه ص 153).
طوطیان درشکّرستان کامرانی میکنند
در تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس.
حافظ.
، آکنده گوشت شدن جاریه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم رسیدن گوشت در مواضع بدن کنیزک. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، فربه گردانیدن ربیع شتر را به حدی که بسیار شود پیه در بدن او و بلند شدن کوهان وی، پس سواری کرده شدن چند روز و پس رفتن جنبش و فروهشتگی گوشت وی و سخت شدن گوشت وی که متفرق بوده در جاهای آن. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رفتن آکندگی گوشت شتر و پیه ناکی وی بسواری چندروزه که از خوردن علف بهار بهم رسیده بود و سخت گردیدن بجای خویش، گوشتهای فروهشتۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن ستور. (زوزنی) ، مانده شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). مانده گردیدن. (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) ، برهنه روی شدن زن، ریختن پرهای کهن مرغ وبرآوردن پرهای نو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن پر مرغ. (اقرب الموارد) ، بیفتیدن پشم شتر. (تاج المصادر بیهقی). ریختن پشم شتر از ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). ریختن پشم شتر و موی حمار. (اقرب الموارد). افتادن پشم شتر از ماندگی. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نعت تفضیلی از ساحر. ساحرتر. جادوتر:
دوستی و وهم صد یوسف تند
اسحر از هاروت و ماروتست خود.
مولوی، تار جامه، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دور درشدن در علم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تبقر. (زوزنی). دریا شدن در علم. (دهار). بسیارعلم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علوم بسیار دانستن. (فرهنگ نظام). تبحر در علم، بسیارعلم گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تعمق و توسع. (قطر المحیط). تبحر در علم و جز آن، تعمق در آن و توسع آن. (از اقرب الموارد). بسیاری علم و دانش و غوطه وری در بحر علوم. (ناظم الاطباء) : این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است. (سندبادنامه ص 55) ، بسیارمال شدن. (آنندراج). تبحر در مال، بسیارمال شدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، و نیز تبحر بلغت مصری، رفتن بسمت دریا یعنی بسمت شمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بیدار بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
طعام سحری خورنده. (آنندراج). کسی که طعام سحری می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
نازش گستاخی کردن، دامن کشیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
افسوس خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحر
تصویر تزحر
روان شدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفر
تصویر تسفر
به سفر رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعر
تصویر تسعر
برافروختگی آتش، نرخ یابی نرخ داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخر
تصویر تسخر
مسخرگی، تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحر
تصویر مسحر
کاواک میان تهی، فریفته، جادو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحیر
تصویر تسحیر
سحری خورانیدن، سحری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحن
تصویر تسحن
نیکو یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحج
تصویر تسحج
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
ماهر شدن در علم، دریا شدن در علم، بسیار دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیر
تصویر تسیر
گشت گشت وگذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
((تَ حَ سُّ))
حسرت خوردن، اندوه بردن، رنج، اندوه، افسوس، پشیمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسخر
تصویر تسخر
((تَ سَ خُّ))
مسخره کردن، ریشخند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
((تَ بَ حُّ))
بسیار دانا بودن، در علمی مهارت بسیار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
((تَ سَ حُّ))
ناز کردن، دلبری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تستر
تصویر تستر
((تَ سَ تُّ))
پوشیده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تستر
تصویر تستر
((تُ تِ))
دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند، برشته کن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسخر
تصویر تسخر
رام شدن، بی مزد کار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
چیرگی، زبردستی
فرهنگ واژه فارسی سره