جدول جو
جدول جو

معنی تسجیل - جستجوی لغت در جدول جو

تسجیل
مسجل کردن، ثابت و محکم کردن، حکم دادن، مهر کردن قباله، عهد و پیمان کردن
تصویری از تسجیل
تصویر تسجیل
فرهنگ فارسی عمید
تسجیل
(اِ)
سجل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سجل نوشتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). قباله و تمسک نوشتن قاضی. (آنندراج) ، قضاوت کردن و حکم کردن و اثبات کردن در سجل. (از متن اللغه). تقیید اوراق در محاکم و مجالس. (از المنجد) : تسجیل الاوراق لتقییدها فی المحاکم والمجالس. (اقرب الموارد) ، حکم کردن قاضی علیه کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نشان گذاشتن بر چیزی و شهره ساختن آنرا. (از متن اللغه) (از المنجد) ، تقریر و تثبیت کردن حق کسی را برای وی. (از المنجد) ، ایستاده کردن نره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انعاظ. (متن اللغه) ، از بالا بزیر افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با تیر از بالا افکندن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با ’با’ متعدی شود چنانکه گویند سجل به، ای رمی به. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، عهد و پیمان نمودن، پرکردن حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تسجیل
سجل نوشتن، قباله، تمسک نوشتن قاضی، اثبات کردن، قضاوت کردن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تسجیل
((تَ))
ثابت و استوار کردن، مهر کردن قباله
تصویری از تسجیل
تصویر تسجیل
فرهنگ فارسی معین
تسجیل
تایید، تصدیق، مسجل سازی، عهد کردن، پیمان بستن، مسجل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
به رایگان دادن چیزی در راه خدا، آب رایگان به همه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسویل
تصویر تسویل
آراستن چیزی برای گمراه ساختن و فریب دادن، اغوا کردن، به گمراهی افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسجیع
تصویر تسجیع
سخن با سجع و قافیه گفتن، کلام موزون گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
خجل کردن، شرمگین کردن، شرمنده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجیل
تصویر تاجیل
مهلت دادن، مدت معین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان دادن، مهلت دادن مولش دادن مولشاندن (مولش مهلت)، درمان کردن، نپذیرفتن مهلت دادن زمان دادن مقابل تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجیل
تصویر تهجیل
دشنام دادن بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجیل
تصویر تفجیل
پهناندن پهن گرداندن، پیش آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیل
تصویر تسمیل
نرم زبانی، لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسویل
تصویر تسویل
بیاراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهیل
تصویر تسهیل
آسانکرد آسان کردن سهل ساختن،جمع تسهیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسییل
تصویر تسییل
راندن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجیل
تصویر تدجیل
خر رنگ کردن، زراندودن زرین نمایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
شرمنده کردن شرمسار کردن شرمنده کردن، شرمگین بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسایل
تصویر تسایل
تند تازی سپاه، روانگی به هر سو ی، لورش (لور سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیل
تصویر ترجیل
مرغولاندن (مرغول مرغوله جعد در گیسو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیل
تصویر تحجیل
گود چشمی گود افتادن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتافتن و پیشی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفیل
تصویر تسفیل
پست گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخیل
تصویر تسخیل
عیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بار آهنگی آهنگین نوشتن با سجع سخن گفتن کلام موزون گفتن،جمع تسجیعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
برایگان دادن چیزی را در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأجیل
تصویر تأجیل
((تَ))
مهلت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
((تَ))
شرمنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسهیل
تصویر تسهیل
((تَ))
آسان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتاب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره