جدول جو
جدول جو

معنی تس - جستجوی لغت در جدول جو

تس
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
تصویری از تس
تصویر تس
فرهنگ فارسی عمید
تس
بادی که بی صدا از مقعد خارج شود، تف، خیو
تصویری از تس
تصویر تس
فرهنگ فارسی عمید
تس
(تُ)
پس باشد همانا بود. (کذا).. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200) (فرهنگ اسدی نخجوانی). بادی را گویند. که از طرف اسفل بی صدا رها شود. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). بادی که از مقعد بیصدا برآید. (فرهنگ رشیدی) گوز بیصدا مقابل ضراطه. (آنندراج) (از غیاث اللغات). ریح مذموم اسفل که بیصدا باشد. (انجمن آرا). بادی که از راه پایین بیصدا رها شود. (ناظم الاطباء) :
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200).
دستت به خیو تر کن و بر دست تسی ده
و آنگه به سر و ریش برادرش همی مال.
لامعی.
دایم ز پی گنده تر از خویش رود
مانند تسی که از پس سنده بود.
طغرا (از آنندراج).
رسیده ست صیت تو تا اندلس
که بادا به ریش حسود تو تس.
(از مؤلف شرفنامه منیری).
، در عربی آب دهن انداختن به سوی کسی. (فرهنگ جهانگیری). آب دهن به جانب کسی انداختن را نیز گویند و بعضی به این معنی عربی میدانند. (برهان). تفی که به جانب کسی اندازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تس
(تَ)
طپانچه و سیلی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). طپانچه باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) :
رخ اعدات از تس نکبت
همچو قیر و شبه سیاه آمد.
رودکی (از فرهنگ جهانگیری).
اگر تو یادگیری یککی بس
وگر با دوکنی یارت بنی کس
و گر بی سه کنی بی یار گردی
و گر افزون کنی بر سر زنی تس.
(یکی از پارسیان از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تس
باد بیصدایی که از مقعد خارج گردد، تف خدو خیو
تصویری از تس
تصویر تس
فرهنگ لغت هوشیار
تس
((تَ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، تپانچه، طپانچه، تبنجه، توانچه
تصویری از تس
تصویر تس
فرهنگ فارسی معین
تس
از اصوات است، باد گندیده ی شکم، چس، درختان تک پایه که گل و میوه ی آن ها موجب لقاح نوع ماده ی آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسنیم
تصویر تسنیم
(دخترانه)
نام چشمه ای در بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسکع
تصویر تسکع
سر گشتگی، پیشینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکن
تصویر تسکن
بیچاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکیت
تصویر تسکیت
فرو نشاندن، خاموشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکیر
تصویر تسکیر
خبه کردن، چشم دیگری بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
خفه کردن، آرام دادن کسی را، آسایش و راحت و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین بخش
تصویر تسکین بخش
آرام کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین دادن
تصویر تسکین دادن
آرام کردن آرام بخشسیدن، تسلی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین کده
تصویر تسکین کده
رامشکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقیه
تصویر تسقیه
آب نوشانی می نوشانی آب دادن سیراب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلسل
تصویر تسلسل
زنجیرواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
آرامش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسهیلات
تصویر تسهیلات
یاری ها، آساینده ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلیم
تصویر تسلیم
واگذاری، گردن نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلیحاتی
تصویر تسلیحاتی
جنگ افزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلیت
تصویر تسلیت
دل آرامی، دلداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلی دادن
تصویر تسلی دادن
دلداری دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دل آرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسو
تصویر تسو
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسوک
تصویر تسوک
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسامح
تصویر تسامح
رواداری، کوتاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تساهل
تصویر تساهل
آسان گیری، ساده گیرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسبیح
تصویر تسبیح
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تست
تصویر تست
آزمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسخیر
تصویر تسخیر
شکست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره