جدول جو
جدول جو

معنی تزه - جستجوی لغت در جدول جو

تزه
تز، دندانۀ کلید
تصویری از تزه
تصویر تزه
فرهنگ فارسی عمید
تزه
(تِ زِ)
یکی از قهرمانان یونان قدیم، پسر اژه و پادشاه آتن بود که شخصیت نیمه افسانه ای داشت و اعمالش از بعضی جهات به هراکلس شباهت داشت در لابیرنت کرت دختر مینوس، بنام آریان رشته ای به او داد واو را راهنمایی نمود تا وی با مینوتور دیو آدمخوار جنگید و او را کشت. وی آنگاه شاهزاده خانم مذکور را در جزیره ناکزوس از دست داد و چون به هادس خدای دوزخ حمله کرد بدوزخ محکوم گشت که بطور ابدی و نشسته در دوزخ بماند، تاریخ نویسان یونان او را اولین تشکیلات دهنده آتیک و تنظیم کننده قوانین اولیه آتن میدانند و رجوع به تزس شود
لغت نامه دهخدا
تزه
(تَ زَ / زِ)
دندانۀ کلید بود که از چوب کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 442). دندانۀکلیددان باشد. (صحاح الفرس) تزه و مدنگ دندانۀ کلید بود. (نسخه ای از اسدی یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دندانۀ کلید باشد. (اوبهی) :
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 442).
و رجوع به تز، و رجوع به مدنگ و تژه شود
لغت نامه دهخدا
تزه
کچل کل
تصویری از تزه
تصویر تزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزهد
تصویر تزهد
زاهد شدن، پارسا شدن، ترک دنیا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
کسی را نسبت به چیزی بی میل و ناخواه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سپید شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سفید شدن جامه. (از اقرب الموارد) ، صاف و روشن گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فربه گشتن حیوان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنگ گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). (مص م) به حرکت آوردن بادزن باد را. (از متن اللغه). به حرکت آوردن و برانگیختن بادزن باد را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درگذشتن نیزه و راست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روبرو گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی برگردانیدن و اعراض کردن از کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهد نمودن. (زوزنی). پارسایی کردن. (دهار). زهد نمودن و عبادت کردن. (آنندراج). تعبد. (اقرب الموارد). برای عبادت ترک دنیا کردن. (از المنجد) :
بده جام فرعونیم کز تزهد
چوفرعونیان ز اژدها میگریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لباس پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خلاف ترغیب. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر ناخواهانی برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندازه کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کم کردن و کم شمردن چیزی را، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در بعضی از نسخ قاموس بمعنی تبخیل آمده است. (منتهی الارب). تبخیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزر
تصویر تزر
خانه تابستانی و ییلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزک
تصویر تزک
تعلیم و تربیت ترکی تزکش تیر دان، سامان ترکی سامان، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزه
تصویر رزه
حلقه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفه
تصویر تفه
اندک زن خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکه
تصویر تکه
پاره ای از طعام، لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه
تصویر تنه
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیه
تصویر تیه
سرگردانی و خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
پارسا خواست زاهد کردن، پار ساخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهد
تصویر تزهد
عبادت کردن، زاهد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهف
تصویر تزهف
اعراض کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزه
تصویر توزه
پوست درخت خدنگ توز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهید
تصویر تزهید
((تَ))
زاهد کردن، پارسا خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزهد
تصویر تزهد
((تَ زَ هُّ))
زهد ورزیدن، پارسا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکه
تصویر تکه
قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازه
تصویر تازه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
ه زهدورزی، پارسایی، پرهیزگاری، پارسا شدن، پارسایی کردن، ترک دنیا کردن، زاهد شدن، زهد ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیز کردن لبه و تیغه ی چاقو و هر چیز برنده ی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی