جدول جو
جدول جو

معنی تزحول - جستجوی لغت در جدول جو

تزحول(اِ دِ)
درگشتن از جای خود و دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغزیدن و دور شدن از جایگاه خود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحول
تصویر تحول
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحیﱡل. (قطر المحیط) (منتهی الارب). از جای به جای شدن. (تاج المصادر بیهقی). از جایی به جایی شدن. (دهار). برگشتن از جایی به جای دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتقال از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). منتقل شدن وبرگشتن از جایی به جایی. (فرهنگ نظام) :
یعنی خلاف رای خداوند حکمتست
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند
کز وی به دیر و زود نباشد تحولی.
سعدی.
، برگشتن از حالی به حالی دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تغیر. بگشتن. انقلاب، پشتواره برگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پشتواره برداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، حیله کردن به احوال کسی. (تاج المصادر بیهقی). حیله کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطرالمحیط) ، برگشتن از چیزی بسوی دیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) : تحول عنه تحولاً و تحیلاً... (قطر المحیط). رجوع به تحیل شود، تحول کساء، چیزی در چادر نهادن و بر پشت برداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، طلب کردن. (تاج المصادر بیهقی). طلب کردن آن حال وی که در آن حال به خوشی پندار قبول کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). تحول به نصیحت و وصیت و موعظه، خواستن حالی که در آن نشاط قبول باشد: کان الرسول یتحولنا بالموعظه. (اقرب الموارد) ، برنشستن بر پشت اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراست خیر بردن در کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحیل مثل آن. (منتهی الارب). رجوع به تحیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
دور شدن از جای (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
نیک زیرک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به نهایت در زیرکی و ظرافت رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ممتاز شدن، نیکو کردن و اصلاح نمودن کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عبارت تاج العروس چنین است: و تزوله و زوله اجاده، هکذا فی النسخ والصواب اجأه و هکذا حکاه الفارسی عن ابی زید - انتهی. در محیط المحیط، اقرب الموارد، المنجد، معجم متن اللغه نیز اجأه ضبط شده است. فعل اجاء متعدی است از جاء یعنی آورد آنرا (معنی مناسب با ثلاثی، و جز این معنی معانی دیگر نیز دارد). مؤلف منتهی الارب تنهابقاموس اعتماد کرده و کلمه را بمعنی اجاد گرفته است و ناظم الاطباء و دیگران نیز از او پیروی کرده اند
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتری است که وقتی آمد بحوض، پس رائد برویش زند پس کفل بگرداند، و زایل نمیشود بیکسوی تا این که آید بحوض. (از ترجمه قاموس) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، دور: عقبه زحول، پشتۀ دور و بلند. (منتهی الارب). عقبه زحول، پشتۀ دور. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از متن اللغه). عقبه زحول، نوبت آبیست دور. (از ترجمه قاموس). پشتۀ دور. زجول با جیم نیز خوانده شده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
دور شدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 255) (کنزاللغه) (تاج المصادر بیهقی) (از تاج العروس). یکسوی شدن از جایی. (از ترجمه قاموس). دور گردیدن از جای خود و یکسو شدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، از جای خود لغزیدن و افتادن. (از لسان العرب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) ، خستگی. اعیاء. (از متن اللغه) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، پس ماندن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : زحلت الناقه، عقب افتاد شتردر راه رفتن. زحل و مزحل نیز مصادر دیگر این فعل هستند. (از متن اللغه) ، درنگ کردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کسی را از جای او دور ساختن. از مقام او افکندن. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحول
تصویر زحول
دور گشتن، یک سو شدن، واپس ماندن، درنگ کردن گردنه دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
((تَ حَ وُّ))
گشتن، گردیدن، دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تصریف، تطور، تغیر، تغییر، دگرگونی، گردش، گرویدن، گشتن، تغییریافتن، دگرگون شدن، متحول شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد