جدول جو
جدول جو

معنی تزحر - جستجوی لغت در جدول جو

تزحر(اِ دِ)
پیچاک کردن شکم و دم برآوردن و به بیماری زحیر مبتلا شدن، روان شدن شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زادن زن بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تزحر
روان شدن شکم
تصویری از تزحر
تصویر تزحر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عنوان پادشاهان سابق روسیه که تا انقلاب اکتبر در آن کشور سلطنت می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
بسیار دانا بودن، در امری علم و اطلاع بسیار داشتن، مهارت
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
از قراء مشرق جهران است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ)
بخیل که چون ازو چیزی بخواهند دمی سرد برآورد یا ناله کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). بخیل و زفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخیل. (ترجمه قاموس). زحران
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
فراهم آمدن شراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن شراب در خیک. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کلان گردیدن شکم کودک و نیکو حال شدن او. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کلان و مانند خیک شدن شکم کودک و نیکو حال شدن وی. (از متن اللغه) ، پر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر شدن شکم کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
باریک و کوفته گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک شدن چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زنار پوشیدن - از لغات مولده است - (از متن اللغه). زنار برمیان بستن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
دروغ گفتن. (از متن اللغه) (از المنجد) ، تزویر. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تزوّرالشی ٔ، زوّره لنفسه. (اقرب الموارد) (المنجد). تزور الکلام، زوره لنفسه. (متن اللغه) :
ابلغ امیرالمؤمنین رساله
تزورتها من محکمات الرسائل.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تسار. کلمه روسی مشتق از سزار لاتینی. عنوان امپراتوران روسیه
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بانگ کردن شیر. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). غریدن شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
لرزیدن از خشم. (از متن اللغه) ، خود را به زبیر منسوب کردن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). به تکلف رفتن بسوی کسی یا عام است. (منتهی الارب). به تکلف رفتن بسوی کسی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با سرین خرامیدن کودک بر زمین پیش از آنکه راه رود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
دور شدن از جای (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، تقبض، تحرک از جای. (از المنجد) ، بناپسندی کار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند تزحن الشراب و علیه اذا تکاره علیه بلاشهوه، یعنی به اکراه و بی خواهش خورد آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت پیچان کردن شکم و روان شدن آن و سخت مبتلا گردیدن به علت پیچاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشاده شدن شکم به سختی پیچش شکم چنانکه خون میرفته باشد و سخت مبتلا گردیدن به علت پیچاک. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مردن بچۀ ناقه یکماه پیش از ایام ولادت پس گوی را در مخلاه کرده یک شب درشرمگاه او گذارند و بینی وی را بند کنند، سپس آن گوی را... برآرند و بچۀ نوزاد دیگری را به وی بنمایند، پس ناقه گمان میبرد که حالا بچه زاده است و بینی آن را بگشایند. پس آن ناقه بوی کند آن بچه را، و مهربان شود پس میدوشند آنرا و این فعل ترحیز است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پر شدن دریا از آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). پر شدن و بالا آمدن آب دریا و رودخانه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
سحور کردن. (تاج المصادر بیهقی). سحور خوردن. (زوزنی) (دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). طعام سحری خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در سوراخ درآمدن سوسمار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در چشم خانه رفتن چشم. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دور درشدن در علم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تبقر. (زوزنی). دریا شدن در علم. (دهار). بسیارعلم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). علوم بسیار دانستن. (فرهنگ نظام). تبحر در علم، بسیارعلم گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تعمق و توسع. (قطر المحیط). تبحر در علم و جز آن، تعمق در آن و توسع آن. (از اقرب الموارد). بسیاری علم و دانش و غوطه وری در بحر علوم. (ناظم الاطباء) : این مداح دولت عالیه را در فنون علوم و صنوف حکم تبحری ظاهر است. (سندبادنامه ص 55) ، بسیارمال شدن. (آنندراج). تبحر در مال، بسیارمال شدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، و نیز تبحر بلغت مصری، رفتن بسمت دریا یعنی بسمت شمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزر
تصویر تزر
خانه تابستانی و ییلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحر
تصویر زحر
زفتی زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحیر
تصویر تزحیر
پیچاک دل پیچه، خونروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحن
تصویر تزحن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبر
تصویر تزبر
لرزیدن از خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
روسی بر نام شاهان روسستان عنوان پادشاهان روسیه قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحر
تصویر تسحر
پگاهی خوردن (پگاهی سحری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
ماهر شدن در علم، دریا شدن در علم، بسیار دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
((تَ بَ حُّ))
بسیار دانا بودن، در علمی مهارت بسیار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزار
تصویر تزار
((تِ))
عنوان پادشاهان گذشته روسیه، قیصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبحر
تصویر تبحر
چیرگی، زبردستی
فرهنگ واژه فارسی سره
احاطه، استادی، تسلط، توغل، مهارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امپراطور روس
فرهنگ واژه مترادف متضاد