جدول جو
جدول جو

معنی تزجیج - جستجوی لغت در جدول جو

تزجیج(اِ دِ)
باریک کردن ابرو. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دراز و باریک گردانیدن ابرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) : نقر خشبه ثم زجج موضع النقر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
به نرمی دفع کردن و گذراندن، روزگار گذرانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
زناشویی کردن، همسر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
رفتن و مایل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن و بقولی مایل گردیدن. (از اقرب الموارد) ، سم دادن پرنده یا درنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر بانگ و فریاد انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ جَ)
مصغر زج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به اندکی روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بس کردن و اکتفا نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به چیزی بس کردن. (آنندراج). بچیزی اکتفا کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تزج من دنیاک بالبلاغ، ای اکتف منها ببلغهالعیش. (عدی بن رقاع از اقرب الموارد). کار او بدان رسید که به خفارت کاروانها و تجار باز ایستاد و از جعالات ایشان تزجی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 314). و شوهرزن را میکشت و میجوشانید و با اجزا و اعضای او تزجی و تغذی میکرد و مردم را از شوارع درمی ربودند و میکشتند و میخوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 327)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
گشاد راه رفتن. (ناظم الاطباء) ، خام و نارس بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآوردن سخن را و روان گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون کردن سخن و روان گردانیدن آن یعنی افشای آن. (از اقرب الموارد). افشای سخن بین مردم. (از المنجد) ، به اندک چیزی زندگی را بسر بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
کم دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ذیل اقرب الموارد نویسد: عطاء مزنج کمعظم، اندک. و در تاج آرد: کسی از ائمۀ لغت این کلمه را ننوشته و ظاهراً تحریف مزلج است. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
مرد را زن دادن وزن را شوی دادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از دهار) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و زوجناهم بحور عین. (قرآن 44 و 52 / 20) ، جفت و قرین کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی قرین کردن. (از المنجد). فردی را قرین فرد دیگر کردن:
خطبۀ تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
، در بیت زیر، ظاهراً بمعنی بهم آمیختن، همبستر شدن:
به پاکی مریم ازتزویج یوسف
به دوری عیسی از پیوند عیشا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). به نرمی راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کیف تزجی الایام، ای کیف تدفعها. (اقرب الموارد) : اگر رغبتی هست تا ساعتی بمناولت آن تزجیه روزگار کنیم. (مرزبان نامه ص 84). رکن الدین چون دید که در دست بجز خسران نخواهد داشت و در این مدت که به سوف و لعل تزجیه وقت میکرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَفْ فی)
چشم به گو فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). به مغاک فرورفتن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن آتش چنانکه صدای آن شنیده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ حُ)
عیب کردن خواستن ترا. (منتهی الارب). خواستن فلان عیب فلان را: مجج فلان بفلان تمجیجا، اراده بالعیب. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در اقرب الموارد افزاید که این معنی جز در قاموس دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درگذشتن در عزیمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصمیم گرفتن بر امری. (از اقرب الموارد). تصمیم. (متن اللغه) ، بسیار سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار سر شکستن و مجروح کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ابرناک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، پوشانیدن سلاح. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن به سلاح. (زوزنی). مسلح ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پوشیدن سلاح. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
به لجه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: لججت السفینه، ای خاضت اللجه و کذا الجج القوم،ای دخلوا لجه البحر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی). از دود پر کردن خانه و جز آن، یقال:عجج البیت دخاناً و من الدخان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). پر کردن خانه از دود. (از اقرب الموارد) ، برانگیختن باد غبار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برانگیختن باد چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ جَ)
منزلی است حاجیان را در راه بصره و مکه نزدیک سواج. و این کلمه علم منقول است از زجیج مصغر زج. در شعر زیر از عدی بن رقاع نام این منزل را با حاء (مهمله) خواندم:
اطربت ام رفعت لعینک غدوه
بین المکیمن و الزجیح حمول.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
روزگار گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجیج
تصویر تاجیج
زبانه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
مرد را زن دادن و زن را شوهر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیج
تصویر تعجیج
دود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجی
تصویر تزجی
بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجیج
تصویر تدجیج
ابر ناکی ابرناک شدن آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجیح
تصویر تزجیح
باریک کردن ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
((تَ یِ))
روزگار گذرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزویج
تصویر تزویج
((تَ))
همسر گرفتن، جفت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق، جدایی، جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن
متضاد: طلاق دادن، جدا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد