جدول جو
جدول جو

معنی تز - جستجوی لغت در جدول جو

تز
تژ، سر از خاک درآوردن گیاه، تنده، تنزه، تژه، تیج
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل
پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک، صعوه، برای مثال چون لطیف آید به گاه نوبهار / بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز (رودکی - ۵۲۳)
دندانۀ کلید، برای مثال دهقان بی ده است و شتربان بی شتر / پالان بی خر است و کلیدان بی تزه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ فارسی عمید
تز
پایان نامه، رساله ای که دانشجویان باید در پایان دورۀ تحصیلی خود دربارۀ موضوع خاصی مرتبط به رشتۀ خود بنویسند، ایده ای که اثبات آن نیاز به تحقیق، بررسی و آزمایش دارد، نظریه، در فلسفه بخش اول در تحلیل دیالکتیک که آنتی تز و سنتز را به دنبال دارد، نهاد
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ فارسی عمید
تز
(تِ)
مأخوذ از یونانی بمعنی پیشنهاد، تکلیف، موضوع و مسئله، مطلب، مبحث، موضوع بحث، موضوعی که کسی برای اثبات آن کتباً یا شفاهاً بکوشد. (فرهنگ فارسی معین). موضوعی که در ملاء عام در مدارس و مدارس عالیه طرح کنند و به ثبوت آن بپردازند. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی) ، رساله ای که دانشجو پس از فراغ تحصیل تألیف کند و از مطالب آن در جلسه ای دفاع نماید. پایان نامه. رسالۀ دکتری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تز
(تَ)
مرغکی بود کوچک و لونش خشینه بود و نیک نتواندپریدن و در گلستانها بیشتر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 170). نام مرغی بود که بیشتر در بوستانها بود ونیکو نتواند پرید و آوازک حزین داشته باشد. و در جثه و لون مانند خشینه بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نام مرغکی است خوش آواز و کم سکون و بیشتردر گلستانها می باشد و آنرا به عربی صعوه میگویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرغکی است خوش آواز در بوستان آوازی حزین دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغکی باشد کوچک و بانگی برنگ گنجشک کند و برجهنده و نیک نتواند پرید و نشاطی بود و در گلستانها بیشتر بود و نوای خوش زند و در بعضی مواضع آنرا توذ گویند و به زبان اصفهانی ترمذ گویندش. (فرهنگ اوبهی) :
چون لطیف آید بگاه نوبهار
به بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
رودکی (از لغت فرس).
، کل و کچل را گویند یعنی سری که زخم یا جای زخم در آن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کچل. (فرهنگ رشیدی). کل و کچل. (ناظم الاطباء). ریختگی موی سر از ضعف یا پیری... و امروز تاس گویند با تبدیل فتحه به الف و زاء به سین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نخواهم مغز گوز از بهر آنرا
که مغز گوز خوردن سرکند تز.
سوزنی.
، دندانۀ کلید را نیزگویند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ اوبهی). بمعنی دندانۀ کلید به نون و زای فارسی است. (فرهنگ رشیدی). دانۀ کلید که در برهان آورده غلط است به نون و زای فارسی است یعنی نژ... (انجمن آرا) (آنندراج) :
دهکار بی دهست و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدی تهی ز تز.
(از فرهنگ اوبهی).
و رجوع به تژ و تژه و تزه و نژ شود، برگ نوبر را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). برگ نو برآمده از درخت را هم گفته اند. (برهان). بمعنی برگ نو برآمده در برهان است، در رشیدی نیست. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تز
پیشنهاد، تکلیف، مطلب، مبحث، موضوع، مسئله
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ لغت هوشیار
تز
((تَ))
پرنده ای به اندازه گنجشک که آوازی خوش دارد، صعوه
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ فارسی معین
تز
((تَ))
داندانه کلید، پره کلید
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ فارسی معین
تز
((تِ))
پایان نامه، رساله ای که دانشجو پس از به پایان رساندن تحصیلات در رشته تحصیلی خود می نویسد
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ فارسی معین
تز
تاس، کچل
تصویری از تز
تصویر تز
فرهنگ فارسی معین
تز
پایان نامه، رساله، جوانه، مبحث، موضوع بحث، نهاده، نهاد، تئوری، نظریه، رای، عقیده، نظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تز
تیز بران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزحزح
تصویر تزحزح
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزخیف
تصویر تزخیف
بسیار گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزخف
تصویر تزخف
نیکو وآراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحیر
تصویر تزحیر
پیچاک دل پیچه، خونروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحن
تصویر تزحن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجیح
تصویر تزجیح
باریک کردن ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحر
تصویر تزحر
روان شدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجیه
تصویر تزجیه
روزگار گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزرزر
تصویر تزرزر
جنبیدن و متحرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجی
تصویر تزجی
بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزتت
تصویر تزتت
آراسته شدن عروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبیر
تصویر تزبیر
نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبیب
تصویر تزبیب
خشک شدن انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزر
تصویر تزر
خانه تابستانی و ییلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا داخل رگ بوسیله سوزن مخصوص، آمپول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزرنق
تصویر تزرنق
متغیر و دیگرگون گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزری
تصویر تزری
عتاب کردن و عیب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزریق بیان
تصویر تزریق بیان
کاذب و دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزریقات
تصویر تزریقات
جمع تزریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبع
تصویر تزبع
خشمگین شدن، بد خلق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکیه
تصویر تزکیه
خودسازی، پاکسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تزویر
تصویر تزویر
نیرنگ، فریب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تزیین
تصویر تزیین
آذین، فرآویز کردن
فرهنگ واژه فارسی سره