دارندۀ تریاک بمعنی پادزهر. کسی که تریاق دارد: بدین بنده پاسخ چنین داد شاه ز تریاک دار و ز تریاک خواه که گر مار گشته بمیرد بزهر نیابد از آن مرد تریاک بهر. (شاهنامه ج 4 ص 1995). چنین داد پاسخ وراشهریار که خونیست آن مرد تریاکدار. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1994)
دارندۀ تریاک بمعنی پادزهر. کسی که تریاق دارد: بدین بنده پاسخ چنین داد شاه ز تریاک دار و ز تریاک خواه که گر مار گشته بمیرد بزهر نیابد از آن مرد تریاک بهر. (شاهنامه ج 4 ص 1995). چنین داد پاسخ وراشهریار که خونیست آن مرد تریاکدار. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1994)
دریادارنده. دارندۀ دریا. محافظ دریا. حافظ البحر، در اصطلاح نظامی، درجه ای از درجات افسران نیروی دریایی. صاحب منصب نیروی دریائی امیرالبحر سوم. (از لغات فرهنگستان)
دریادارنده. دارندۀ دریا. محافظ دریا. حافظ البحر، در اصطلاح نظامی، درجه ای از درجات افسران نیروی دریایی. صاحب منصب نیروی دریائی امیرالبحر سوم. (از لغات فرهنگستان)
ساحل دریا. (ناظم الاطباء). لب دریا. ساحل. آنجا که خشکی به دریا پیوندد. اراضی کنار دریا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو شد سلم تا پیش دریاکنار ندید ایچ کشتی و راه گذار. فردوسی. کهی بد همانجا به دریاکنار گرفته ز دریا کنارش سنار. اسدی. شه طنجه را نزد دریاکنار گرفتند از ایران گروهی سوار. اسدی. سوی ’ تاملی’ شادخوار آمدند بنزدیک دریاکنار آمدند. اسدی. بپرسید باز از بر کوهسار کدام است شهری به دریاکنار. اسدی. خون رزان ریخته وز پی کین خواستن تاختن آورد باد از بر دریاکنار. خاقانی (چ عبدالرسولی 185). نقش سر زلف او رست مرا در بصر زانکه بهم درخورد عنبر و دریاکنار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 178). وز آنجا روان شد به دریاکنار پذیرفت یکچندی آنجا قرار. نظامی. چو موکب درآرم به دریاکنار کنم هفته ای مرغ و ماهی شکار. نظامی. از زیر مکه دلیل گرفت تا دریاکنار نزدیک عسفان. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 170) ، پلاژ زمین مسطح و روباز کنار دریا که از شن و ماسه و سایر نهشت های امواج تشکیل میشود و بالاخص (مخصوصاً در فارسی) قسمتی از ساحل که در آنها وسایل ماندن و استحمام و تفریحات دیگر کنار دریا فراهم شده باشد. (از دائره المعارف فارسی) ، گوشه ای از دریا. بخشی از دریا که در مجاورت ساحل واقع است: ببارید چشمش چو ابر بهار کنارش ز دیده چو دریاکنار. فردوسی. چو گاوی یکی جانور تیزپوی ز دریاکنار آمدی نزد اوی. اسدی. بفرموده ام تا به دریاکنار بیارند کشتی دوباره هزار. اسدی. در جوی شهر گوهر معنی طلب مکن غواص وار گوشۀ دریاکنار گیر. سنائی. سوی ژرفی آمد ز دریاکنار به دریای مطلق درافکند بار. نظامی. هم از آب دریا به دریاکنار تلاوشگهی دید چون چشمه سار. نظامی (اقبالنامه ص 188). به شهری درآمد ز دریاکنار بزرگی در آن ناحیت شهریار. سعدی
ساحل دریا. (ناظم الاطباء). لب دریا. ساحل. آنجا که خشکی به دریا پیوندد. اراضی کنار دریا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو شد سلم تا پیش دریاکنار ندید ایچ کشتی و راه گذار. فردوسی. کهی بد همانجا به دریاکنار گرفته ز دریا کنارش سنار. اسدی. شه طنجه را نزد دریاکنار گرفتند از ایران گروهی سوار. اسدی. سوی ’ تاملی’ شادخوار آمدند بنزدیک دریاکنار آمدند. اسدی. بپرسید باز از بر کوهسار کدام است شهری به دریاکنار. اسدی. خون رزان ریخته وز پی کین خواستن تاختن آورد باد از بر دریاکنار. خاقانی (چ عبدالرسولی 185). نقش سر زلف او رست مرا در بصر زانکه بهم درخورد عنبر و دریاکنار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 178). وز آنجا روان شد به دریاکنار پذیرفت یکچندی آنجا قرار. نظامی. چو موکب درآرم به دریاکنار کنم هفته ای مرغ و ماهی شکار. نظامی. از زیر مکه دلیل گرفت تا دریاکنار نزدیک عسفان. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 170) ، پلاژ زمین مسطح و روباز کنار دریا که از شن و ماسه و سایر نهشت های امواج تشکیل میشود و بالاخص (مخصوصاً در فارسی) قسمتی از ساحل که در آنها وسایل ماندن و استحمام و تفریحات دیگر کنار دریا فراهم شده باشد. (از دائره المعارف فارسی) ، گوشه ای از دریا. بخشی از دریا که در مجاورت ساحل واقع است: ببارید چشمش چو ابر بهار کنارش ز دیده چو دریاکنار. فردوسی. چو گاوی یکی جانور تیزپوی ز دریاکنار آمدی نزد اوی. اسدی. بفرموده ام تا به دریاکنار بیارند کشتی دوباره هزار. اسدی. در جوی شهر گوهر معنی طلب مکن غواص وار گوشۀ دریاکنار گیر. سنائی. سوی ژرفی آمد ز دریاکنار به دریای مطلق درافکند بار. نظامی. هم از آب دریا به دریاکنار تلاوشگهی دید چون چشمه سار. نظامی (اقبالنامه ص 188). به شهری درآمد ز دریاکنار بزرگی در آن ناحیت شهریار. سعدی
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 9هزارگزی خاور لنگرود و 4هزارگزی شمال رودسر و راه چمخاله، با 1112 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 9هزارگزی خاور لنگرود و 4هزارگزی شمال رودسر و راه چمخاله، با 1112 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)