جدول جو
جدول جو

معنی تریاک - جستجوی لغت در جدول جو

تریاک
شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق، برای مثال اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم / وگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک (حافظ - ۶۰۴)
تصویری از تریاک
تصویر تریاک
فرهنگ فارسی عمید
تریاک
(تَ / تِرْ)
بمعنی پادزهر است. (فرهنگ جهانگیری). معجونی است که معربش تریاق است. و مطلق پازهر را گویند. (فرهنگ رشیدی). پازهر را گویند و معرب آن تریاق است. (برهان). پازهر بتازیش تریاق و دریاق گویند. (شرفنامۀ منیری). معجونی معروف که دفع زهر کند... و مطلق پادزهر را تریاک گویند و تریاق معرب آن است. (انجمن آرا). مطلق پادزهر و پازهر بزی که حجرالتیس باشد. (ناظم الاطباء) : و اندر بوشنگ (بخراسان) گیاهی است که شیر او تریاک است زهر مار و کژدم را. (حدود العالم).
که این آشتی جستن از بهر چیست
نگه کن که تریاک این زهر چیست.
فردوسی.
نه از تخم ایرج زمین پاک شد
نه زهر گزاینده تریاک شد.
فردوسی.
سرانجام بستر جز از خاک نیست
از او بهره زهر است و تریاک نیست.
فردوسی.
اگر چند از مار گیرند زهر
هم از وی توان یافت تریاک بهر.
(گرشاسبنامه).
ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخوردو گره کرد بر زین کمند.
(گرشاسبنامه).
مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی و مار بیاوردندی تا او را بزدی و تریاک دادی تا بخوردی و شیر را بیاوردندی تا او را عذاب دادی و متوکل از آن خندیدی. (از مجمل التواریخ).
یک جهان زیر گنبد افلاک
کام پر زهرو خانه پر تریاک.
سنائی.
اگر چه با همه خارم، ترا شدم تریاک.
سوزنی.
مهرۀ افعی است آن لب، زهر افعی باک نیست
ای گوزن آسا، نه من فرزند تریاک توام.
خاقانی.
ندانی که تریاک چشم گوزنان
ز دندان هیچ اژدهائی نیاید.
خاقانی.
هست تریاک رضاش از دم فردوس چنانک
زهر چشمش ز سموم سقر آمیخته اند.
خاقانی.
چو تو در گوهر خود پاک باشی
بجای زهر او تریاک باشی.
نظامی.
نوش گیا پخت و بدو در نشست
رهگذر زهر به تریاک بست.
نظامی.
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید ز تریاک.
نظامی.
زهر و تریاک هر دو از یک معدن می آید. (مرزبان نامه).
بدو گفتم آخر ترا باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست.
(بوستان).
تریاک در دهان رسول آفرید حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.
سعدی.
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک.
حافظ.
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفا خانه تریاک انداز.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 179).
گرت یکدم نبینم می دهم جان
بلی افیونیم تریاکم اینست.
باقر کاشی (از آنندراج).
و رجوع به تریاق شود، و در این روزگار افیون را گویند. (فرهنگ جهانگیری). و افیون را نیز تریاک خوانند. (برهان). بمعنی افیون مستحدث است و در قدیم نبود. (فرهنگ رشیدی). و معنی افیون لغتی است مستحدث و آن خود زهر و نام پارسی آن ’؟’ هپیون است... (انجمن آرا). بمعنی افیون اصطلاح جدید افیونیان است که شهرت گرفته. (غیاث اللغات). مهابل و اپیون. (ناظم الاطباء).
تریاک یا افیون را از خیلی قدیم می شناخته اند بقراط و معاصرین او ذکر از آن نموده و پزشکان یونانی و رومی آن را بکار می برده اند ابوعلی سینا و رازی اولین پزشکانی هستند که افعال و خواص تریاک را بوجه کاملی تعریف و تفسیر نموده و این دارو را وارد ’تراپوتیک’ نموده اند و در تمام کتب طب قدیم ایران فصول جامعی از خواص تراپوتیکی و فرمول معجونهای گوناگون این دارو می توان یافت که بعنوان مسکن قوی بکار می رفته است.
معجون برشعسا را قدما بعنوان آرام کننده درد و دافع سرعت انزال بکار می برده اند از این معجون ترکیبی است از فلفل سفید و بزرالبنج هر کدام 20 قسمت، تریاک 10 قسمت، زعفران 5 قسمت فرفیون و سنبل الطیب و عاقرقرها از هر کدام یک قسمت، عسل 150 قسمت. مقدار خوراک این معجون 20 تا 60 سانتی گرم (1- 3 نخود) است. تریاک شیره ای است که در پوست کوکنار وجود دارد. در آخرین روزهایی که هنوز این پوست سبز و تازه است به آن تیغ می زنند، تریاک بصورت شیرۀ سیال که سفید مایل به زرد است از آن خارج شده وپس از اینکه مدتی در هوا ماند منعقد و تیره رنگ می گردد. ارزش دارویی تریاک بسته به میزان مرفین آن است. تریاک افیسینال تریاک ازمیر است که 10- 12 درصد مرفین دارد. میزان مرفین تریاک سایر نقاط آسیای صغیر و اسلامبول بین 7- 12 درصد است. تریاک مصر 6- 7 درصد مرفین دارد... ترکیب شیمیایی تریاک بسیار غامض و در حدود 18 آلکالوئید از آن بدست آمده و از آنها خواص و آثار الکالوئیدهای زیر کاملا شناخته شده است: مرفین 210- 1 درصد. نارکوتین 6- 7 درصد. پاپاورین 1 درصد. تبائین 15- 0/5 درصد. کدئین 7% - 0/50 درصد. نارسئین /10- 0/50 درصد. آثار و خواص این آلکالوئیدها با یکدیگر مختلف است ولی چون مقدار مرفین از همه بیشتر است تریاک نیز از حیث خواص با آن مشابه یعنی آرام کننده درد و خواب آور است. با وجود این همیشه نمی توان مرفین و تریاک را بجای یکدیگر بکار برد مثلاً اثر مرفین در اسهال به هیچوجه قابل مقایسه با آثار جالب توجه تریاک نیست.
جذب و دفع - تریاک بسهولت از راههای معدی و معوی و زیر جلدی جذب می شود ولی از راه جلد جذب آن بمقدار بسیار ناچیز و با نهایت اشکال صورت می گیرد. تریاک در درجۀ اول بوسیلۀ مدفوع و ادرار و تااندازه ای هم از راه تنفس و شیر دفع میشود. و رجوع به درمان شناسی دکتر غربی ج 1 صص 75- 101 شود
لغت نامه دهخدا
تریاک
(تَرْ)
ده کوچکی از دهستان همای جان است که دربخش اردکان شهرستان شیراز و 11 هزارگزی خاور اردکان و هزارگزی شوسۀ اردکان به شیراز واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی تریاق ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تریاک
شیره ای میباشد که از پوست خشخاش گرفته میشود و از آن مرفین میگیرند، و بمعنی پادزهر هم گفته اند بعربی تریاق گویند یونانی اپیون نارکوک مهانول پاد زهر پا زهر ضد سموم، شیره میوه گیاه خشخاش که با تیغ میگیرند. این شیره در ابتدای خروج از میوه کپسول شکل خشخاش سفید رنگ است ولی در مجاورت هوا تغییر رنگ داده ابتدا زرد و بعدا قهوه یی رنگ میشود. شیره حاصل حاوی آلکالوئید بسیار است افیون. یا تریاک فاروق. تریاق فاروق
فرهنگ لغت هوشیار
تریاک
((تَ))
پادزهر، شیره ای است که از تیغ زدن غوزه گیاه خشخاش به دست می آید
تصویری از تریاک
تصویر تریاک
فرهنگ فارسی معین
تریاک
افیون، پادزهر، تریاق، نارخوک، نارکوک، نوشدارو
متضاد: تریاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریاک
تصویر آریاک
(پسرانه)
نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تراک
تصویر تراک
صدای شکستن یا ترکیدن چیزی، ترک، چاک، شکاف، رخنه، صدای رعد، برای مثال وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریاکی
تصویر تریاکی
کسی که عادت به کشیدن یا خوردن تریاک دارد، به رنگ تریاک، قهوه ای تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریان
تصویر تریان
ترنیان، سبد بزرگی که از ترکه های درخت می بافند، ترینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریاق
تصویر تریاق
ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار می رفته، پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر، تریاک، برای مثال هرغمی را فرجی هست ولیکن ترسم / پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید (سعدی۲ - ۴۴۶)
تریاق فاروق: در پزشکی نوع اعلای تریاق
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
طبقی بود که از بید بافند بر مثال سله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 327). چیزی باشد از شاخ بید بافته بر مثال طبقی. (حاشیۀ همین کتاب). چپینی باشد بر مثال طبقی ازبید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). طبقی بافته که از شاخ بید بافند. (صحاح الفرس). ترنیان. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). طبقی را نیز گویند که از شاخ بید بافند. (برهان). طبقی که از شاخه های بید بافند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). و چپین نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). چیزی باشد مثال طبقی از شاخ درخت بافند. (اوبهی). سبدی که از شاخه های بید سازند. (ناظم الاطباء). ترینان. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
بیرون شد پیرزن سوی سبزه
و آورد پژند چیده بر تریان.
اسماعیل رشیدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 327).
برای مطبخت از کشتزار چرخ آرند
بقول بر طبق مه بصورت تریان.
فخری (از انجمن آرا).
، طبق چوبین. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنیان و ترینان شود
لغت نامه دهخدا
خداوند تاریکی، نام یکی از خدایان عمونیان است، شلمناسر ایشان را به سامره آورد تا عوض بنی اسرائیل در آن جا سکونت ورزند. (کتاب دوم پادشاهان 17:31) (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تِرْ)
نام موضعی است. (منتهی الارب) آبی است بنی یربوع را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِرْ)
از نامهای زنان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان چهار اویماق است که در بخش قره آغاج و شهرستان مراغه و 38 هزارگزی قره آغاج و 27 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 113 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ را)
بسیار ترک کننده. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: دف دورویه. و میلادی سیمونه می اندیشد این کلمه بمعنای زنگهایی که بتوالی و طبق موازین و آهنگ نواخته شود. این اسم را از جهت صداهای متوالی و زنگوله یی با دف دورویه تطبیق کرده اند. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
معرب تریاک و آن دوایی مرکب است معروف، که چند ادویه را کوفته و بیخته در شهد آمیزند و آن دافع اقسام زهرهای نباتی و حیوانی باشد. (غیاث اللغات). مأخوذ از یونانی، معجونی مرکب از داروهای چند که وقتی آنرا دوای مخصوص همه اقسام سموم حیوانی و لاغ افعی می دانستند و هر بیست نخود آن دارای یک گندم تریاک است. (از ناظم الاطباء). از راه لفظ، اطبا گویا او را تفسیری نکرده اند اما معنی او، از روی تفهیم در روزگار ما آن است که هر دارویی که مضرات زهرها را دفع کنداو را تریاق تعریف کنند. (از ترجمه صیدنه). مرکبی است معروف که تریاق فاروق قسم اعلای آن است و هر دو کلمه (تریاق و تریاک) یونانی معرب و بمعنی مطلق فادزهر شهرت دارد... (آنندراج). معجونی مرکب از داروهای مسکن و مخدر که به عنوان ضددردها و سموم بکار میرفته و در ترکیبش عصاره های گیاهان خانوادۀ شقایق و خشخاش بکار میرفته است، تریاق فاروق، تریاق کبیر. (از فرهنگ فارسی معین). پادزهر. فادزهر. پازهر:
می دشمن مست و دوست هشیار است
اندک تریاق و بیش زهر مار است.
(منسوب به بوعلی سینا).
کسی کش مار نیشی بر جگر زد
ورا تریاق سازد نی طبرزد.
فخرالدین گرگانی (از کشف الاسرار).
ترا که مار گزیده ست حیله تریاق است
ز ما بخواه، گمان چون بری که ما ماریم.
ناصرخسرو.
اگر داد و بیداد داور شوند
بود داد تریاق و بیداد سم.
ناصرخسرو.
گر زهر موافقت کند تریاق است
ور نوش مخالفت کند نیش من است.
خیام.
شاها طبیب عدلی، بیمار ظلم، گیتی
تسکین علتش را تریاق عدل درخور.
خاقانی.
آن جام جم پرورد کو، آن شاهد رخ زرد کو
آن عیسی هر درد کو، تریاق بیمار آمده.
خاقانی.
شهنشهی که به صحرا نسیم انصافش
ز زهر دردم افعی عیان کند تریاق.
خاقانی.
کشت زهر عشق تو عطار را
وقت اگر آمد دم از تریاق زن.
عطار.
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید.
مولوی.
تشریف ده عشاق را پر نور کن آفاق را
بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را.
مولوی.
تا تریاق از عراق آرند مارگزیده مرده باشد. (گلستان). گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاقندیا کلید خزانۀ ارزاق. (گلستان).
هر غمی را فرحی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آمد.
سعدی.
و رجوع به تریاک و ترجمه صیدنه و تذکرۀ ضریر انطاکی و فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی گوهرین ج 3 صص 99- 113 و ترکیبهای این کلمه شود، می. (منتهی الارب). می و شراب و داروی اکبر. (ناظم الاطباء) :
تریاق بزرگ است و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب این است.
منوچهری.
و رجوع به تریاقه شود
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
بر وزن و معنی تریاک است که افیون باشد. و دفعکننده زهر را نیز گویند و معرب آن تریاق است. (برهان) (از آنندراج). رجوع به تریاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). افیونی است. (برهان). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است. تریاک کش. وافوری، (اصطلاح) تریاکی چیزی شدن و کردن، کنایه از مألوف و معتاد چیزی شدن و کردن. (آنندراج). تریاکی چیزی بودن، سخت بدان معتاد بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده.
ملا طغرا (در تعریف گل کوکنار از آنندراج).
در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.
معز فطرت (از آنندراج).
، به رنگ تریاک، قهوه ای
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
ده کوچکی است از دهستان انگوران در بخش ماه نشان شهرستان زنجان و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پاسبان و پاسداری شب. (غیاث اللغات) (آنندراج). این لفظ ترکی است. (غیاث اللغات). پاسی که در شب دارند تا دزد دست نیابد. مظهر گوید... و ترغاق نیز آمده لیکن این لغت فارسی است پس قاف از استعمال متأخرتر است چه قاف در اصل فرس نیامده. (فرهنگ رشیدی). رجوع به ترغاق شود
لغت نامه دهخدا
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریک
تصویر تریک
خشکه خوشه خوشه ای که دانه های آن را کنده یا خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغاک
تصویر ترغاک
پاسبان و پاسداری شب شبگرد پاسدار شبانه
فرهنگ لغت هوشیار
معرب تریاک و آن دوائی مرکب است معروف که چند را کوفته و با شربت آمیزند داروئی است که مضرات زهرها را دفع میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریان
تصویر تریان
طبق چوبین، طبقی که از شاخ بید بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریاکی
تصویر تریاکی
نارکوکی اپیونی معتاد بکشیدن یا خوردن تریاک افیونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریاق
تصویر تریاق
((تَ))
پادزهر، پازهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراک
تصویر تراک
((تَ))
صدای شکستن یا شکافتن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریان
تصویر تریان
((تَ یا تِ))
طبق چوبین، طبقی که از شاخ بید بافند
فرهنگ فارسی معین
افیونی، معتاد، وافوری
متضاد: سالم، غیرمعتاد، به رنگ تریاک، تریاک گون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افیون، پادزهر، پازهر، تریاک، ضدزهر، نوشدارو
متضاد: زهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شناگر
دیکشنری اردو به فارسی