جدول جو
جدول جو

معنی ترکمنی - جستجوی لغت در جدول جو

ترکمنی
(تُ کِ مَ)
ده کوچکی از دهستان سیرچ است که در بخش شهداد شهرستان کرمان و 54 هزارگزی باختر شهداد بر سر راه مالرو سیرچ به کرمان است و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ترکمنی
(تُ کَ مَ)
منسوب به ترکمن، ترکمانی. چون قالیچۀ ترکمنی، اسب ترکمنی و جز این ها. و رجوع به ترکمان و ترکمانی و ترکمن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترکمن
تصویر ترکمن
قوم سفید پوست از نژاد ترک که در آسیای میانه، ترکمنستان و شمال غربی ایران ساکن هستند، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهمنی
تصویر برهمنی
برهمایی، مبتنی بر پرستش برهما مثلاً مذهب برهمایی، پرستش کنندۀ برهما مثلاً بسیاری از هندی ها برهمایی هستند
فرهنگ فارسی عمید
(تُ کَ)
منسوب به ترکمان. (ناظم الاطباء). چون اسب ترکمانی، دوغ ترکمانی و جز اینها:
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمد پارۀ ترکمانی سیاه.
معروفی
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
محمد بن احمد بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی ماردینی جلال الدین ترکمانی حنفی متولد 714 هجری قمری او راست ’الجنان فی مختصر وفیات الاعیان’ و ’کشف الکاشف’ در شرح معنی خبازی در اصول. (از هدیه العارفین ج 2 ص 157)
قاسم بن محمد ترکمانی الدمشقی ملقب به زین الدین الحنفی. بسال 888 هجری قمری درگذشت. او راست ’مختصرالضوء من شروح السراجیه فی الفرائض’. (اسماءالمؤلفین ج 1 ص 831)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پاپوشی را گویند از جنس فرجی که زنان ترک پوشند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون رفت خبر سوی ملکشاه
حالی ز طرب کفن ببخشید
ترکان بموافقت درآمد
ترکانی و پیرهن ببخشید.
شرف شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی است از دهستان برگشلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه و 7 هزارگزی شمال راه ارابه رو امامزاده به ارومیه قرار دارد جلگه و معتدل است و 115 تن سکنه دارد که عده ای از آنها ارامنه و آسوری می باشند. آب آن از شهر چای و چشمه و محصول آنجا غله و انگور و توتون و چغندر و حبوبات است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و تابستان از آن راه می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از طوایف ایران که بیشتر در گرگان و ترکمن صحرا زندگی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهمنی
تصویر برهمنی
منسوب به برهمن یا آیین برهمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردامنی
تصویر تردامنی
گناهکاری و معیوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخانی
تصویر ترخانی
ترکی بیستگانی (مستمری)، بر کشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکمان
تصویر ترکمان
فردی از قوم ترکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضامنی
تصویر تضامنی
پایندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
Compound
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
composé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از تکه های سازی مربوط به سرنا است، که در لغت به معنیمربوط
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
zusammengesetzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
складний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
złożony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
复合的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
composto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
composto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
compuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
сложный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
samengesteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
ผสม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
gabungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
संयोजित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
מורכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
複合的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
복합적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
bileşik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی