جدول جو
جدول جو

معنی ترکمانی - جستجوی لغت در جدول جو

ترکمانی
(تُ کَ)
منسوب به ترکمان. (ناظم الاطباء). چون اسب ترکمانی، دوغ ترکمانی و جز اینها:
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمد پارۀ ترکمانی سیاه.
معروفی
لغت نامه دهخدا
ترکمانی
(تُ کَ)
محمد بن احمد بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی ماردینی جلال الدین ترکمانی حنفی متولد 714 هجری قمری او راست ’الجنان فی مختصر وفیات الاعیان’ و ’کشف الکاشف’ در شرح معنی خبازی در اصول. (از هدیه العارفین ج 2 ص 157)
قاسم بن محمد ترکمانی الدمشقی ملقب به زین الدین الحنفی. بسال 888 هجری قمری درگذشت. او راست ’مختصرالضوء من شروح السراجیه فی الفرائض’. (اسماءالمؤلفین ج 1 ص 831)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرکمان
تصویر تیرکمان
تیروکمان، کمان
تیرکمان آبی: در علم زیست شناسی گیاهی پایا، با ساقه های دراز و برگ هایی شبیه پیکان که در میان آب و جاهای بسیار مرطوب می روید
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ نی یَ)
محله ای است بمغرب بغداد متصل به مراوزه، و به ترجمان بن صالح منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
شیرین زبانی. خوش بیانی:
بگو قاصد ار دانی این ترزبانی
زلال وصال از خبر می تراود.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به ترزبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
ملوثی. گناهکاری. معیوبی. (شرفنامۀ منیری). گناهکاری و فاسقی. (غیاث اللغات) (آنندراج). گناهکاری وفاسقی و فسق و زناکاری. (ناظم الاطباء) :
وآنجا که نور عارض او پرده برگرفت
تردامنی بود که دم از صبحدم زند.
خاقانی.
بر پی دونان شوی از پی دون همتی
باز مرا ذم کنی از سر تردامنی.
خاقانی.
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
حالت عقل و شعور و بمعنی فرحت و سرور و مستی معتدل. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بمعنی تازگی نیز آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به تردماغ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ)
توماس دو. از معروفترین تفتیش کنندگان عقاید در اسپانیا بود، که بسال 1420 میلادی در والا دولید متولد شد و بر اثر اعمال ضد بشری شهرت فراوان یافت چنانکه نام وی با تفتیش عقاید یکی گردید. وی در سال 1498 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
عهدنامۀ ترکمانچای، در اواخر سال 1241 هجری قمری. (1828 میلادی) قشون دولت روس علی رغم عهدنامۀ گلستان که بر اساس آن بیش از نیمی از سرزمین قفقاز را در تصرف خود در آورده بود با حملۀ ناگهانی بطرف ایران سرازیر شدند و لشکریان ایران با همه کوشش عباس میرزای نایب السلطنه نتوانست در مقابل هجوم اشغالگران پایداری نماید و بشکست مجدد ایران و انعقاد عهدنامه ای که سنگین تر از عهدنامۀ گلستان بودمنجر گردید. این عهدنامه که در قریه ترکمان چای منعقد گردید. بهمین نام معروف شد و بموجب آن بقیۀ خاک قفقاز تا ساحل رود ارس به دولت روس تسلیم گردید. بموجب همین عهدنامه انحصار کشتی رانی در دریای مازندران و حق قضاوت کنسولی در داخل ایران بدولت روس تفویض شدو تحمیلات سنگین دیگری بر دولت وارد گردید. و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 410 و عهدنامۀ ترکمانچای شود
لغت نامه دهخدا
(خُ طُنی ی)
مرد کلان بینی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تبختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یا سرزمین ’وان دیمن’، جزیره نسبهً بزرگی است در جنوب استرالیا و بوسیلۀ آب کم عمقی از استرالیا جدا میشود، یکی از دول مشترک المنافع انگلستان است و 216000 تن سکنه دارد و دارای معادن نفت، طلا و مس است، رجوع به تاسمان و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
شهر و بندری است در جزیره سیسیل. نام باستانی آن ’درپان’ بود. 73300 تن سکنه دارد و معادن نمک و سنگ مرمر آن معروف است. قاموس الاعلام ترکی آرد: در هشتادهزارگزی مغرب ایالت پالرم واقع است. دارای ابنیۀ زیبا و تجارت پررونق است. محصولات مرجانی و عاجی و مخصوصاً لیمو و شراب آنجا مشهور است و معبد کهن و ویرانی دارد که به زهره، خداوند جمال منسوب است
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پاپوشی را گویند از جنس فرجی که زنان ترک پوشند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون رفت خبر سوی ملکشاه
حالی ز طرب کفن ببخشید
ترکان بموافقت درآمد
ترکانی و پیرهن ببخشید.
شرف شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
یکی از بخشهای سه گانه شهرستان میانه که از شمال محدود است به شهرستان سراب و از جنوب به بخش مرکزی و از خاور به بخش ترک و بستان آباد شهرستان تبریز. این بخش عموماً کوهستانی و سردسیر و دارای آب و هوای سالم است. قراء آن همه در دره های ارتفاعات بزکش واقع است و آب این بخش از رودخانه های کوچک محلی بزرلیق، ایشلیق و النجارق تأمین میگردد. راه شوسۀ تبریز از دهستان تیرچایی و بروانان این بخش میگذرد وغیر از دهات ایشلیق کلاله، خواجه ده، اونیلق و ترکمان که دارای راه ماشین رو تسطیح شده می باشند و دیگر آبادیهای واقع در کنار شوسه، بقیۀ دهات آن دارای راه مالرو است و خط آهن میانه به مراغه از جنوب دهستان اوچ تپۀ بخش عبور می نماید. جمع 120 آبادی با 59089 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تُکَ نی یَ)
شکل عربی ترکمانان: و قاجاریه استراباد با ترکمانیه متفق شده سرکشی آغاز نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 8). از انتشارات اخبار سرکشی جماعت اکراد و ترکمانیه و قاجار و... کشتی حوصله اش بگرداب بلا... افتاده. (مجمل التواریخ ایضاً ص 10). و رجوع به ترکمان و اخبار دولت سلجوقیه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ نی یَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: نوعی لباس زنان است. (دزی ج 1 ص 145). ظاهراً لباسی منسوب به ترکمان و این کلمه شکل عربی ترکمانی است. و رجوع به ترکمانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
ترجمه و تفسیر و تعبیر. (ناظم الاطباء). سخن گزاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به معانی ترجمان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
محمد بن محمود بن محمد بن حسن خوارزمی، علاءالدین حنفی (593- 655 هجری قمری). او راست ’یتیمه الدهر فی فتاوی اهل العصر’. (هدیه العارفین ج 2 ص 125). در اسماء المؤلفین ج 1 ص 560 نام مؤلف کتاب مذکور عبدالرحیم بن عبدالله ، و مرگ وی بسال 645 هجری قمری آمده است
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ مَ)
ده کوچکی از دهستان سیرچ است که در بخش شهداد شهرستان کرمان و 54 هزارگزی باختر شهداد بر سر راه مالرو سیرچ به کرمان است و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ مَ)
منسوب به ترکمن، ترکمانی. چون قالیچۀ ترکمنی، اسب ترکمنی و جز این ها. و رجوع به ترکمان و ترکمانی و ترکمن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
لقب طایفه ای هم هست از ترکان بی اعتدال. گویند این طایفه از اولاد یافث بن نوح نیستند. (برهان). نام طایفه ای است معروف و مشهور از گرگان استراباد تا خوارزم و از آنجا تا بلخ و بخاراو سمرقند و مرو و سرخس. ایلات ایشان صحرانشینی کنند و به خیمه و خرگاه و الاچیق، ییلاق و قشلاق گزینند و چندین طایفه اند و بعضی از ایشان در آذربایجان سالها سلطنت داشتند و در تواریخ مسطور است. (از انجمن آرا) (آنندراج). لقب طایفه ای معروف که در پایه فروتر از ترکان اند. (آنندراج) (بهارعجم). نام قومی از ترک... و در سراج نوشته که چون اینها از ترکان پایه کمتر دارند چنین موسوم شدند یعنی مانند ترکان و بعضی نوشته که مرکب نیست. (غیاث اللغات). اصلی است ترکان را به غایت نامردم و ناداشتند وقیل به فتح تا. (شرفنامۀ منیری). طایفه ای از ترکان صحرانشین که اکنون مطیع و منقاد و محکوم دولت روس اند و در ترکستان متفرق باشد. (ناظم الاطباء). ترکمان یا ترکمن نام قومی است ترک در آسیای مرکزی. این نام از قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) نخست به شکل جمع فارسی ’ترکمانان’ توسط نویسندگان ایرانی مانند گردیزی وابوالفضل بیهقی استعمال شده و بهمان معنی که اغز درترکی و غز در عربی و فارسی بکار رفته. میدانیم که غزان نخست در مغولستان سکونت داشتند و در کتیبه های ارخون متعلق به قرن هشتم میلادی، ذکر ایشان در مغولستان رفته. اغزان مزبور را ترک محسوب داشته اند نه ترکمان، ترکمانان، را فقط در جانب مغرب یاد کرده اند، نخست با تلفظ ’تو کو مونگ در دایره المعارف چینی قرن هشتم میلادی (تونگ تین فصل 193). بقول تونگ تین، کلمه توکومنگ نام دیگریست که بکشور سوک تاک یعنی کشور آلانان اطلاق شده و اینان در آغاز تاریخ میلادی در مشرق تا مسیر سفلای سیردریا مستقر بودند و آنجا در قرن چهارم هجری قمری (دهم میلادی) مقر اصلی اغزان بود. در کتب جغرافیایی عرب، ترکمان (الترکمان یا الترکمانیون) فقط توسط مقدسی در شرح چند شهر واقع در شمال و شمال غربی ’اربیجاب’ یا ’سیرام’ که موقع آن درست معلوم نیست، آمده در باب اصل کلمه ترکمان در قرن پنجم اطلاعی نداشته و اینکه آن را از ترکیب فارسی ’ترک مانند’ گرفته اند. (محمد کاشغری ج 3 ص 307). وجه اشتقاقی عامیانه است (همین وجه اشتقاق درمتن برهان نقل شده است). بعلت مهاجرت های ترکمانان بسوی مغرب، زبان و قیافۀ آنان تعدیل شد، بقسمی که بین ایشان و بقیۀ ترکمانان فقط شباهتی مختصر باقی ماند. امروزه ترکمانان در آسیای مرکزی و شمال گرگان و خراسان سکونت دارند. سلسله های ترکمان که در ایران دورۀ اسلامی حکومت کرده اند: قراقوینلو (780- 874 هجری قمری) ، آق قوینلو (780- 980 هجری قمری) ، قاجاریه (210- هجری قمری 1304 هجری قمری). (حاشیۀ برهان چ معین). ج، تراکمه:... را فرموده ایم با جمله ترکمانان نیشابور نزدیک تو آیند... و ترکمانانرا دل گرم کرده. بخمارتاش سپرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267). از خراسان به حدیث ترکمانان و آمدن ایشان به حدود مرو و سرخس و بادغیس و باورد وفسادهای بافراط که میرود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 440). و دو سالار محتشم نیز با لشکرها به بلخ و تخارستان اند. چگونه ممکن گردد ترکمانان رودبار را قصد مرو کردن و از بیابان برآمدن. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 453).
مرطغرل ترکمان و جغری را
با بخت نبود و با مهی کاری.
ناصرخسرو.
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم.
خاقانی.
و تاختن ترک و ترکمان از دیگر جانب و آنچه یافتندی به غارت بردندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 133).
مشتری را ماهئی صید و کمانی زیر دست
آفت تیر از کمان ترکمان انگیخته.
خاقانی.
ترکمان را گر سگی باشد بدر
بر درش بنهاده باشد رو و سر.
مولوی.
بر در خرگه سگان ترکمان
چاپلوسی کرده پیش میهمان.
مولوی.
تا نشان پای اسبت گم کنند
ترکمانا نعل را وارونه زن.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترکمانی نام جنت می شنید
گفت آنجا غارت و تاراج هست.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
خطۀ ایران زمین را چون سلیمان زمان
یافت در زیر نگین آمد خطاب از آسمان
کاین زمان شمشیر کین بر ترک ترکان آزمای
در دیار ترکمان نه ترک مان نه ترکمان.
سلمان (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
بمعنی ترک مانند است. (برهان). ترک مانند و ماناترک. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلمه بعد شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کردوانی گبر به رخش دلاورسپردم عنان زدم برکمربندگبرش سنان (شاهنامه) زره ستبر کرویای بری کرویای صحرایی قرنباد
فرهنگ لغت هوشیار
تاخت بشتاب و ناگاه بر سبیل تاراج و غارت کردن (مانند ترکان قدیم)، جولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکمان
تصویر ترکمان
فردی از قوم ترکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجانی
تصویر ترنجانی
باد رنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردامنی
تصویر تردامنی
گناهکاری و معیوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمانی
تصویر دردمانی
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
بازیچه کودکان به صورت قطعه کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخه کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکتازی
تصویر ترکتازی
تاخت آوردن، غارتگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترزبانی
تصویر ترزبانی
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکمان، ترکمن
فرهنگ گویش مازندرانی
از تکه های سازی مربوط به سرنا است، که در لغت به معنیمربوط
فرهنگ گویش مازندرانی