جدول جو
جدول جو

معنی ترکلوی - جستجوی لغت در جدول جو

ترکلوی
گوساله ی تازه به دنیا آمده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ حَلْ)
ترک حلوا که از آرد برنج و شکر و روغن درست کنند:
چون کارد زنیش آنگه پیش تو بیفتد
مانند دو کاسه که بود پر ترحلوا.
ناصرخسرو (دیوان ص 499)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزبان مردم هند باغبانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
دهی است از دهستان عقیلی در بخش عقیلی شهرستان شوشترکه در 6 هزارگزی شمال باختری سماله و 25 هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ شوشتر به مسجد سلیمان قرار دارد. کوهستانی و گرم سیر است و 1200 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کارون و چاه و محصول آن غله و پنبه است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه مالرو و دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پاپوشی را گویند از جنس فرجی که زنان ترک پوشند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون رفت خبر سوی ملکشاه
حالی ز طرب کفن ببخشید
ترکان بموافقت درآمد
ترکانی و پیرهن ببخشید.
شرف شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ مَ)
منسوب به ترکمن، ترکمانی. چون قالیچۀ ترکمنی، اسب ترکمنی و جز این ها. و رجوع به ترکمان و ترکمانی و ترکمن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ مَ)
ده کوچکی از دهستان سیرچ است که در بخش شهداد شهرستان کرمان و 54 هزارگزی باختر شهداد بر سر راه مالرو سیرچ به کرمان است و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان کنارک که در شهرستان چاه بهار و 42 هزارگزی شمال باختری چابهار به ایرانشهر و 13 هزارگزی باختر شوسۀ چابهار به ایرانشهر قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چاه باران و محصول آنجا غله ولبنیات و خرماست. و شغل مردم آنجا کشاورزی و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
امرد قوی هیکل درشت فاعل. (یادداشت بخط مؤلف). مرحوم دهخدا آورده اند: این کلمه مرکب از ’خر’ بمعنی درشت و بزرگ و ’کلوک’ بمعنی ’امرد’ است:
زبهر جماع خران خرکلوکان
خرامان بخانه بری پاده پاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشروی
تصویر ترشروی
نا خوش وبی دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریلوژی
تصویر تریلوژی
((تِ لُ))
اثری دارای سه بخش مستقل ولی مضمونی واحد و ارتباطی نزدیک به هم، سه بخشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
مجموعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
Compound
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
composé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گوساله ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
gabungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
compuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
сложный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
zusammengesetzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
складний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
złożony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
复合的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
composto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
composto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
samengesteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
ผสม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
مرکب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
যৌগিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
kiwanja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
bileşik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
복합적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
複合的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
מורכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترکیبی
تصویر ترکیبی
संयोजित
دیکشنری فارسی به هندی