جدول جو
جدول جو

معنی ترکتا - جستجوی لغت در جدول جو

ترکتا
(تِ کُ)
لفظی است هندی که ترکیبی از زنجبیل و فلفل گرد، سازند. (از الفاظالادویه ص 73)
لغت نامه دهخدا
ترکتا
از کوه های سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) :
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز
همی بود از هر سویی ترکتاز.
فردوسی.
چون موی زنگیم سیه و کوته است روز
از ترکتاز هندوی آشوب گسترش.
خاقانی.
جان از پی گرد مرکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.
خاقانی.
در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون
کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد.
خاقانی.
موی بمویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.
نظامی.
سوی خانه خود بیک ترکتاز
بچشم فروبستش آورد باز.
نظامی.
روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز.
نظامی.
هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست
ترکتاز طرۀ هندوی تست.
عطار.
هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست
بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد.
کمال اسماعیل (دیوان ص 185).
شرط تسلیم است نی کار دراز
سود ندهد در ضلالت ترکتاز.
مولوی.
و رجوع به ترکتازی شود.
- از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن:
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه بازافتاد.
نظامی.
- ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن:
چون به جمعه می شداو وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز.
مولوی.
سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد
که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را.
طالب آملی (از آنندراج).
- ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن:
عشق چون ترکتازبردارد
نی سوارند، آسمان فرسان.
ملاسالک قزوینی (از آنندراج).
و رجوع به ترکتاز شود.
- ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن:
وقتها خواهم که گویم با تو راز
تو درون آب داری ترکتاز.
مولوی.
- ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن:
بهر دایره کو زده ترکتاز
ز پرگار خطش گره کرده باز.
نظامی (از آنندراج).
قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز
بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز.
مخلص (از آنندراج).
- ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه:
گر گشاید دل سر انبان راز
جان بسوی عرش سازد ترکتاز.
مولوی.
- ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن:
اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم
کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند.
خاقانی.
و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
لغت نامه دهخدا
(تُ رِ)
جمع واژۀ ترکه. (ناظم الاطباء) : سلطان مثال داد تا ترکات او به پسر او، امیر ابوحفص سپردند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
بر وزن کربلا به لغت زند و پازند استخوان را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ / زِ)
ترکتاز و ترکتازی. (از ناظم الاطباء). رجوع به ترکتاز و ترک تازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترکتاز
تصویر ترکتاز
مطلق تاختن غارتگر، جور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تاخت آوردن بشتاب و ناگاه بر سبیل تاراج و غارت کردن (مانند ترکان قدیم)، جولان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تاخت بشتاب و ناگاه بر سبیل تاراج و غارت کردن (مانند ترکان قدیم)، جولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکتاز
تصویر ترکتاز
((تُ))
حمله، جولان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکتازی
تصویر ترکتازی
تاخت آوردن، غارتگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکتا
تصویر تکتا
منفرد، مفرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخت ناگهانی، یورش سریع، تاخت وتاز، جولان، تاراج، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد