جدول جو
جدول جو

معنی ترکالکی - جستجوی لغت در جدول جو

ترکالکی(تَ لَ)
دهی است از دهستان عقیلی در بخش عقیلی شهرستان شوشترکه در 6 هزارگزی شمال باختری سماله و 25 هزارگزی شمال باختری راه شوسۀ شوشتر به مسجد سلیمان قرار دارد. کوهستانی و گرم سیر است و 1200 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کارون و چاه و محصول آن غله و پنبه است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه مالرو و دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تریاکی
تصویر تریاکی
کسی که عادت به کشیدن یا خوردن تریاک دارد، به رنگ تریاک، قهوه ای تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالکی
تصویر تالکی
گشنیز کوهی
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
پاپوشی را گویند از جنس فرجی که زنان ترک پوشند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون رفت خبر سوی ملکشاه
حالی ز طرب کفن ببخشید
ترکان بموافقت درآمد
ترکانی و پیرهن ببخشید.
شرف شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزبان مردم هند باغبانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام عمارتی است بسیار عالی بناکردۀ اردشیر بابکان در شرق شهر گون که از شهرهای فارس است و جون معرب آن است. گویند که بر سر آن بنا آتشکده ای ساخته بودند و در برابر شهر کوهی است و از آن کوه آبی به آن آتشکده می آمده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). عمارتی عالی از بناهای اردشیر بابکان. (ناظم الاطباء). آنچه در این لغت مرقوم شد از فرهنگها نقل افتاد و در آن چند خطاست، اول آنکه طربال به طای مؤلّف عربی و بمعنی عمارت عالی که بنا کنند یعنی هر کوه و سنگ و هر پاره ای از کوه و سنگ بلند و بزرگ که از کوه پیش و برآمده باشد و دیوار درازو بلند و چینۀ بالائین دیوار است. طرابیل الشام. صومعه های ملک شام، و اینکه نوشته اند نام شهر گون است هم خطا است، جور است و آن نام قدیم شهر فیروزآباد بوده و در جور مرقوم خواهد شد. (انجمن آرا) (آنندراج). تربال مساوی با طربال، همان فیروزآباد یا گور (جور) است. شکل آن مدور است چنانک دایرۀ پرگار باشد و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است (اردشیر بن بابک) نام آن ایران کرده و عرب آنرا طربال گویند و بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده و آن را گنبد کیرمان گویند. (فارسنامه از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَرْ)
ده کوچکی است از دهستان انگوران در بخش ماه نشان شهرستان زنجان و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). افیونی است. (برهان). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است. تریاک کش. وافوری، (اصطلاح) تریاکی چیزی شدن و کردن، کنایه از مألوف و معتاد چیزی شدن و کردن. (آنندراج). تریاکی چیزی بودن، سخت بدان معتاد بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده.
ملا طغرا (در تعریف گل کوکنار از آنندراج).
در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.
معز فطرت (از آنندراج).
، به رنگ تریاک، قهوه ای
لغت نامه دهخدا
گشنیز صحرایی باشد، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج)، گشنیز کوهی، (برهان) (آنندراج)، گشنیج دشتی، (شرفنامۀ منیری)، گشنیز بری، (ناظم الاطباء)، تالگی، (ناظم الاطباء)، و رجوع به تالگی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
دهی است از دهستان شبانکاره که در بخش برازجان شهرستان بوشهر و 21 هزارگزی شمال باختری برازجان و 6 هزارگزی رود خانه شاپور قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آنجا غله و تنباکو و صیفی و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است دو فرسنگ و نیمی کمتر جنوب ده کهنه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
یکی از شهرهای ناحیۀ قدیمی لیدیا از آناطولی است که در حوالی رود خانه میاندر (مندرس) قرار دارد و اکنون بنام سلطان حصاری معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ترال شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
طاهر بن شیخ عبدالرحیم بن علی رکاکی داغستانی حسینی. او راست: بارقه السیوف الداغستانیه فی بعض الغزوات الشاملیه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تریاکی
تصویر تریاکی
نارکوکی اپیونی معتاد بکشیدن یا خوردن تریاک افیونی
فرهنگ لغت هوشیار
افیونی، معتاد، وافوری
متضاد: سالم، غیرمعتاد، به رنگ تریاک، تریاک گون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوساله ی تازه به دنیا آمده
فرهنگ گویش مازندرانی