جدول جو
جدول جو

معنی ترؤد - جستجوی لغت در جدول جو

ترؤد
(اِ حِ)
بحرکت آمدن و وزیدن باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحرکت آمدن باد و به چپ و راست متمایل شدن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برخاستن، پس لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سایه افکندن و میل کردن شاخ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل کردن شاخ درخت. (منتهی الارب) (المنجد) ، پیچیده شدن گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، شادمانی نمودن از نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در چاشت بودن: تراءّد الضحی، کان فی الرأد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تروند
تصویر تروند
(دخترانه)
میوه تازه رسیده، نوبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَشْ شُءْ)
تکلف نمودن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سختی و رنج کشیدن، دشوار شدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آهسته رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمهّل و ترزّن در کار و رفتار و تأنی و تثبت در آن. (از اقرب الموارد) ، پوشیدن، ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان چنانه است در بخش شوش شهرستان دزفول و در 14 هزارگزی جنوب باختری شوش و 16 هزارگزی باختر راه شوسۀ دزفول به اهواز قرار دارد. دشتی است گرم و 350 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آنجا غله و برنج و کنجد است و شغل اهالی زراعت است و راه آن در تابستان قابل اتومبیل رانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ)
خره باستانی در آسیای مرکزی که بوسیلۀ رودهای سکاماندر و سیموایس مشروب میگردید و مرکز آن تروای سابق الذکر بود. و در سال 335 قبل از میلاد قشون مقدونیها به سرداری کالاس در این شهر از ایرانیان شکست خوردند. و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 692- 723، 876 و ج 2 ص 1242 و 1243 و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بخشودن و مهربان شدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترحم بر کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، ناله کردن و آرزومند شدن ناقه به بچه. (از اقرب الموارد) ، مشتاق شدن به چیزی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
رئیس شدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد). مهتر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوخته شدن و افروخته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحرق و توقد آتش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُءْدْ)
زن جوان نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رأد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رأد شود، بن ریش. (منتهی الارب). اصل ریش که اززیر گوش بیرون آید. (از اقرب الموارد). رأد. (از اقرب الموارد). رجوع به رأد شود، سهولت و رفق. گویند: علیک بالرؤد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، میوه نارس و نوبر
فرهنگ لغت هوشیار